شهدای ایران shohadayeiran.com

همه چيزم را پاي غرورم گذاشتم؛ فکر مي کردم پول هايي را که در لانه هاي فساد خرج مي کنم «پول عشق» است. هيچ وقت معني اين جمله دلسوزانه پدرم را که مي گفت «اگر از ديوار کسي بالا بروي از ديوارت بالا مي روند!» نفهميدم. هميشه دوست داشتم کاري را که اراده مي کنم، انجام بدهم و يک سر و گردن بالاتر از دوستانم باشم...
شهدای ایران:جوان ۲۲ ساله اي که به اتهام قتل دوستش با صدور دستورات ويژه اي از سوي قاضي حسيني و با تلاش مأموران کلانتري طبرسي شمالي مشهد دستگير شده است، دفتر خاطراتش را ورق زد و گفت: علاقه اي به درس و کتاب نداشتم و به همين خاطر در کلاس اول راهنمايي ترک تحصيل کردم و وارد بازار کار شدم؛ در اين مدت کارهاي زيادي مانند نجاري، رنگ کاري، قالب بندي و... را تجربه کردم. هر چه سنم بالاتر مي رفت بر غرورهاي کاذبم افزوده مي شد. خدمت سربازي را که سپري کردم با چند نفر در محل زندگي ام دوست شدم و هميشه به حرف هايي که مي زدم پايبند بودم حتي اگر آن حرف خلاف بود!

مي خواستم همه بدانند که من هر حرفي را دو بار تکرار نمي کنم. در واقع غرورم اجازه نمي داد که دوستانم احساس کنند من چيزي از آن ها کمتر دارم. در همين روزها از طريق يکي از دوستانم با «ع» (مقتول) آشنا شدم. او با هر کسي رفت و آمد نمي کرد و از نظر مالي نيز وضعيت خوبي داشت. ما يکديگر را در برخي از مجالس مي ديديم تا اين که روابط ما صميمي شد. «ع» مي گفت من چند بار تو را از همه نظر امتحان کردم و بعد با تو دوست شدم. در همين زمان بود که به واسطه يکي از دوستانم پايم به مکان هاي نامناسب و خلاف باز شد. آن روزها پول زيادي را صرف عياشي و خوشگذراني مي کردم و نام اين هزينه ها را «پول عشق» گذاشته بودم. روزي در يکي از همين مکان ها با زني آشنا شدم. او از همسرش طلاق گرفته بود و بدين ترتيب روابط ما با ارسال پيامک ها و تماس هاي تلفني ادامه يافت. آن قدر غرور داشتم که به نصيحت هاي دلسوزانه پدرم هم توجهي نمي کردم. حدود ۶ ماه قبل با اصرار خانواده ام با دختر يکي از بستگان نزديکمان ازدواج کردم اما باز هم به همان کارهاي گذشته ام ادامه مي دادم تا اين که چند روز قبل سوار خودروي «ع» شدم در حالي که دختري نيز کنار او نشسته بود. درگيري من و «ع» زماني شروع شد که او ادعا کرد من قصد داشته ام با آن دختر دوست شوم. اين موضوع يک تهمت بود که خيلي مرا عصباني کرد. وقتي مشاجره ما بالا گرفت، او را با ضربات متعدد چاقو کشتم و پس از آن که در تاريکي شب جسدش را به آتش کشيدم، سوار بر خودرو فرار کردم و با کمک يکي از دوستانم که رضا نام دارد، آن خودرو را نيز آتش زدم.

من قرباني غرورهاي کاذب شدم و در حالي بايد اعدام شوم که دختري چشم انتظار من است...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار