شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۵۲۷
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۱ - ۰۰:۰۰
گزارش از زندگی ننه علی
به گزارش شهدای ایران ، برف پیری به ابروی بلند ننه علی نشسته است. ننه علی سال‌هاست سکوت کرده، سال‌هاست چشم به آسمان دوخته و سال‌هاست آغوش باز کرده و زمزمه می‌کند: لالالا گل پونه، کجا رفتی گل خونه؟ لالالا گل زردم، نپرسیدی تو از دردم! لالالا گل ریشم، چه زود
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

ننه علی در آلونکی ۲۰ سال بر سر مزار فرزندش زندگی کرد.
خبر کوتاه بود و تأثیرگذار!
مگر می شود ۲۰ سال سر مزار فرزندت، با عزیز‌ در خاک خفته‌ات زندگی کنی؟! ننه در این ۲۰ سال چه زمزمه می‌کردی؟ درد دلت را چگونه به زبان می‌آوردی!‌؟
خبر هولناک بود.
۲۰ سال در شب‌های تنهایی و حشتناک گورستان چه خیالی، لطف بیکران به ننه علی می‌بخشید؟ چگونه این شب‌ها را تاب می‌آوردی ننه علی؟ ۲۰ سال تارک دنیا شدی!؟ دنیا چه راحت بعد از گلگون شدن علی رنگ باخت. این همه سال را چگونه تاب آوردی؟ بر سر مزار، چرا داغ دلت کهنه نشد، چطور همیشه تازه ماند؟
خبر مثل تمام خبرها نبود! بشنوی و حیرت کنی و لحظه‌ای بعد تمام شود.
خبر در تو امتداد پیدا می‌کند. خبر بیچاره‌ات کرد. شب و روزت را گرفت، تمام عناصر خبری را به یاد می‌آوری «چرا» و «چگونه» برایت بارز می‌شود. با خود می‌اندیشی چرا این خبر تمام نمی‌شود. ۲۰ سال، ۲۰ سال، ۲۰ سال. . .
این ۲۰ سال با تمام ۲۰ سال‌های دیگر فرق می‌کند. انگار مثلا فردی پس از ۲۰ سال اسارت آزاد می‌شود. اما انگار ۲۰ سال اسارت در دست هر دژخیم بداندیش و بدسگال برای هر آرمان مقدس باشی، باز هم سنگ ۲۰ سال ننه علی نمی‌شود.
بی‌اختیار دستم به تلفن می‌رود، تلفن خانه مادر زنگ می‌خورد. بوق ممتد بوق! بوق! بوق! آه! این بوق لعنتی تمامی ندارد. دلم می‌خواهد صدای مادرم را بشنوم عزیزترین و مهربان‌ترین صدای ماندگار جهان. دلم می‌خواهد آن طرف گوشی صدایم بزنند.

* دلم تنگ صدای توست، مادر!

دلم تنگ صدای توست، مادر! گوشی را قطع می‌کنم. خورشید پاییزی طنازی می‌کند. گرما می‌بخشد. آرام و مهر‌نواز مهر می‌بخشد، برگ‌های صنوبر و نارون صبورانه به اتمام می‌رسند، می‌رقصند و بر خاک می‌افتند. باد بی‌معطلی می‌وزد خنک و مهربان؛ اما انگار مادر سکوت کرده است. انگار مادر سالهاست جواب تلفن را نمی‌دهد انگار مادر! بوق ممتد لعنتی بوق! بوق! بوق!
مادر انگار سوار برگ‌های از نفس افتاده پاییز شده است. مادر سالهاست دیگر حرف نمی‌زند. مادر لالایی بخوان، مادر بخوان.
مادر، گهواره جهان سال‌هاست تاب نمی‌خورد، انگار تا تو دست بر گهواره نزنی، خیال رفتن ندارد. تلفن بوق ممتد می‌زند. بوق می‌زند. به خانه ننه علی می‌رسم «خانی‌آباد نو» نزدیک‌ترین محل مسکونی به بهشت‌زهرا، بوستان ۲۲ پلاک ۳۰ زنگ در را می‌فشاری. پسرک بازیگوش از طبقه اول متعجب نگاهمان می‌کند نمی‌گذارد زبان در دهان بچرخد.
ـ خانه ننه علی را می‌خواستید؟
ـ بله.
ـ طبقه اول.
ـ از پله‌ها پایین می‌آید. شلوارکی کتان پوشیده پیراهن قرمز به تن دارد. دو مردمک سیاه در کاسه چشمان می‌چرخد آرام و قرار ندارد.
ـ‌ خاله خاله
می‌خواهند ننه علی را ببینند.
لحظه‌ای سکوت باد پاییزی پرده ورودی را تکان می‌دهد. یا‌الله یا‌الله.
ـ بفرمایید!
ـ صدای پشت در نه صدای ننه علی اما به صدای مادرانه شباهت دارد.
ـ بفرمایید!
ـ پرده را کنار می‌زنم زنی میانسال تمام قد روبه‌رویم می‌ایستد. ۵۰ سال دارد با چشمانی ریز و سبزه رو به قالی خیره می‌شود.
ـ به بچه پیش‌دبستانی می‌مانم که در ورودی کلاس را با لگد شکسته و وارد دفتر رئیس می‌شود و منتظر عقوبت سخت است. به ترکه‌‌های آب‌دار می‌اندیشم. ۱، ۲، ۳ و ۴ دیگر نمی‌تواند درد را تحمل کند به گریه می‌افتد هر چه فشار می‌آورد به خود که گریه نکند، نمی‌شود.
ـ خانه ننه علی.
ـ بفرمایید!
ـ من. . . مممن! خبرنگارم!
ـ زن لبخندی می‌زند: می‌دانم، پسرم هماهنگ کرده است.
ـ ننه!
ـ آنجاست به گوشه سمت راست پذیرایی اشاره می‌کند، زنی پیر و ریز ‌نقش بر تخت آبی دراز کشیده است و روکشی سفید با بوته گل قرمز تا چانه پیرزن کشیده شده، چشمانش بسته است. زن صدا می‌زند ننه ننه.
ـ پیرزن انگار سال‌هاست که نمی‌خواهد سخنی یا حرفی که دوست ندارد بشنوند.
ـ سکوت خانه با صدای چیک و چیک شاتر دوربین می‌شکند. زن دوباره صدا می‌زند ننه ننه ننه.
ـ پیرزن همچنان چشمانش بسته است. دوربین لحظه‌ای سکوت نمی‌کند عکس پیرزن را به حافظه می‌سپارد.
ـ از اندرون خانه خانمی جوان با سینی حاوی دو لیوان آب میوه به بیرون می‌آید. آرام سلام می‌کند، سینی را وسط اتاق می‌گذارد و به اندرونی می‌رود.
جوانی با ابرو و چشمانی سیاه به نقطه نامعلوم خیره شده، پیرزن و جوان هر دو سکوت کرده‌اند. هر دو به نقطه‌ای متفاوت می‌نگرند پیرزن به آسمان می‌نگرد و جوان به زمین خیره شده است.
زن می‌گوید: ننه چشمانش را باز کرده است. ننه سالهاست که هیچ کس را نمی‌بیند، هیچ کس را نمی‌شناسد، فقط علی را می‌شناسد زن جوان عکس علی را از کنار بر‌می‌دارد جاوی چشمان ننه می‌گذارد و می‌گوید: ننه، علی! ننه، علی!
پیرزن به عکس خیره می‌شود بعد از چند ثانیه عشق بر آلزایمری که یک‌سال ننه به آن دچار شده است غالب می‌شود. به سرعت سر بالا می‌آورد بوسه به گونه علی می‌زند. دوربین بی‌رحمانه عکس می‌گیرد، شاتر پشت شاتر. . .
زن می‌گوید: بعد از آتش زدن سینما رکس آبادان، شرکت هواپیمایی ملی که قربانعلی در آن کار می‌کرد سه روز تعطیل می‌شود. علی که در تمام تظاهرات قبل از انقلاب شرکت می‌کرد گفت به اهواز می‌روم. هر چه اصرار کردم که او را از رفتن به اهواز منصرف کنم نپذیرفت.
گفتم علی می‌دانی که مادر بدون تو نمی‌تواند زندگی کند! خنده‌ای کرد و گفت: خواهر به خدا توکل کن! گفتم علی یادت می‌آید زمانی که به سربازی رفته بودی. مادر آمد محل خدمتت و دو سال آنجا زندگی کرد؟!
خندید و گفت: خواهر خدا را فراموش نکن…
اهواز رفت. ساواک ـ که خدا ذلیلشان کند ـ علی را با اعلامیه امام گرفت و پس از شکنجه در اهواز علی را به شهادت رساند. از غسال اهوازی خواستند او را با لباس در گوشه‌ای به خاک بسپارد. غسال قبول نکرد گفت: این شهید غریب است، او را شست و شناسنامه‌اش را گرفت.
علی در دوم دی ۵۷ به شهادت رسید و ۲۴ روز دیگر شاه فرار کرد و ۲۲ بهمن که انقلاب شد ما عکس او را به قسمت آگهی روزنامه فرستادیم و توسل غسال شناسایی شد به ما اطلاع دادند. از زمانی که مادر خبر شهادت علی را شنید، نخست برای علی مراسم گرفت، بعد از مراسم مادر به اهواز کنار قبر علی رفت. روز قرآن می‌خواند و شب‌ها در مسجد گورستان می‌خوابید تا اینکه تابستان شد و گرمای هوا مادر را اذیت می‌کرد.
پاسداران به امام خبر رساندند؛ مادری تهرانی کنار قبر فرزندش در اهواز شب و روز زندگی می‌کند. امام دستور داد جنازه علی را به بهشت‌زهرای تهران منتقل کنند. مادر شب و روز کنار قبر بود، چادری برای مادر زدیم که در آن زندگی می‌‌کرد بعد با موافقت مسئولان بهشت‌زهرا آلونکی برای مادر ساختیم تا مادر در سرما و گرما اذیت نشود.
مادر ۲۰ سال در آنجا زندگی ‌کرد. شبی خواب دید که علی غمگین است، از علی پرسید چرا غمگینی؟ گفت مادر پنجشنبه‌ها شهدا را به زیارت امام رضا (ع) می‌برند و مرا به این دلیل که شما بر مزارم هستید نمی‌برند.
از آن بعد پنجشنبه‌ها به خانه ما می‌آمد و باز جمعه می‌رفت تا اینکه در سال ۱۳۷۸ به علت کهولت سن قادر نبود در بهشت‌زهرا بماند و به خانه ما آمد و ماهی یک‌بار به زیارت علی رفت. الآن یک سال است که دچار آلزایمر شده، فقط علی و چند نفر از ما را می‌شناسد. . .
دیگر هیچ چیز نمی‌شنوم دلم می‌خواهد باز با مادر صحبت کنم اما انگار سال‌هاست که مادر سکوت کرده . . . تا قطعه ۲۴ بهشت‌زهرا(س) راهی نیست.
هنوز قصر عشق ننه علی پابرجاست و زیارتگاه عاشقان شده، از ننه علی می‌خواهند دستگیرشان باشد و برای آن‌ها دعا کند. قصر حلبی ننه علی عشق را به تمام زبان‌های زنده دنیا ترجمه می‌کند. عقل متحیر می‌ماند. . .
مادر! تو تنها مادر علی نیستی! تو مادر تمام شهیدانی، مادر گلگون‌کفنانی که با لب خونین بر ارزش‌های مقدس بوسه زدند.
پس مادر! صدا کن مرا که صدای تو خوب است؛ صدای تو سبزینه خوبی‌هاست. . .

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار