شهدای ایران shohadayeiran.com

اکبر عبدی بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون گفت: وقتی برادرم (اصغر) به شهادت رسید؛ خودم او را غسل دادم و ۲ روز در خانه نگهداری کردم تا فامیل از شهرستان برسند.
به گزارش شهدای ایران، برنامه «بعضی‌ها» با تهیه‌کنندگی و اجرای سیدعلی ضیاء 12مهر ماه در نخستین قسمت خود میزبان اکبر عبدی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون بود.

عبدی در بخشی از سخنانش در این برنامه گفت: وقتی کسی خرج می‌کند و فیلم هنری و فرهنگی می‌سازد که فروش می‌کند اسمش را تجارت نگذاریم. خیلی خوب است فیلمی مخاطب زیادی داشته باشد. مگر ما فیلم نمی‌سازیم که مردم ببینند؟ چه اشکالی دارد سازندگان یک فیلم هم درآمد داشته باشند.

وی افزود: فیلمسازان هم معمولا سراغ افراد ناشناخته نمی‌آیند بلکه می‌خواهند فیلمشان با حضور افرادی ساخته شود که زمان اکران حداقل روزی 40 میلیون بفروشد. معمولا هم وقتی کسی در ژانری موفق است و امتحان خود را پس داده، مدام از او استفاده می‌کنند. خود من در عرض دو سال دو بار زن بازی کردم. چون بازدهی مالی داشت و تهیه‌کننده و نویسنده و کارگردان که معمولا هر سه یک نفر است! با خودش می‌گوید بگذار سوژه این فیلم را به دو خواهر اختصاص دهیم ببینیم چه می‌شود و عبدی هر دو را بازی کند.

 

قیمت قنداقی شدن اکبر عبدی بالا است!

بازیگر «معراجی‌ها» تأکید کرد: خب قیمت هر کدام از این کارها هم فرق می‌کند. قیمت قنداقی شدن من بالا است! من حتی به خاطر بالا بودن دستمزد ممنوع الکار هم شده‌ام. اما وقتی کسی می‌خواهد از روی من بالا برود و خودش را بالا بکشد خب باید هزینه‌اش را بدهد.

عبدی ادامه داد: من تراشکاری و قالبسازی خواندم که ربطی به بازیگری ندارد. اما خدا خواست و بازیگر شدم. مادرم هم بسیار با من همراهی کرد. دارایی‌اش در دنیا سه النگو بود که آنها را به قیمت 47، 48 تومان فروخت و بخشی از پول را هم از همسایه روبرویی‌مان آقای وفادوست قرض گرفت و مرا کلاس تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ثبت نام کرد. او یک زن خانه‌دار معمولی بود اما به شدت کار مرا دنبال می‌کرد و هوایم را داشت.

وی افزود: حسن دادشکر اولین استادم بود. چند سال پیش روز کودک بود که او را با داماد و دخترش در سرسبیل دیدم و از او تشکر کردم. زمانی که مادرم مرا کانون عضو کرد، دادشکر بعد از اینکه کار مرا دید، خوشش آمد و از مسئول کانون خواست هرچه می خواهم در اختیارم بگذارند تا فی البداهه کارم را ادامه دهم. دادشکر یادش نبود اولین معلم بازیگری من بوده است.

12 تا پسرعمو شبیه بایرام در اردبیل دارم

وی درباره نقش فی البداهه در بازی هایش اظهار کرد: وقتی من دیالوگی را شیرین تر می گویم، کارگردان حرفه ای و قوی استقبال می کند و از منشی صحنه می خواهد متن اصلی را خط بزند و دیالوگی که من گفتم یادداشت کند. البته در همکاری با ده نمکی هم سر فیلم‌های «معراجی‌ها» یا «رسوایی» یک واو را هم تغییر ندادم. اما بایرام «اخراجی‌ها» چرا. وقتی من 12 تا پسرعمو دارم که در اردبیل زندگی می‌کنم پس می‌توانم خیلی خوشمزه‌تر و شیرین‌تر بایرام را اجرا کنم.

عبدی در پاسخ به سوال ضیاء درباره همکاری با ده‌نمکی با صراحت گفت: عده‌ای بدون هیچ دلیلی با ده‌نمکی مشکل دارند. خداوکیلی کسی دیده که ده‌نمکی کسی را اذیت کند؟ این‌ها همه حرف است. گاهی در همکاری با او دستم برای دیالوگ گفتن باز بود و گاهی هم او می‌گفت: «نه عمو اکبر اگر این دیالوگ را تغییر دهی، آنچه برای نقش روبرویی‌ات نوشته‌ایم درست از آب درنمی‌آید»

 

در ادامه مجری و تهیه‌کننده «بعضیا» اعلام کرد عوامل برنامه برای گفتگو با هم محلی‌های سابق عبدی به نازی‌آباد رفته‌اند و این بازیگر طناز نیز به شوخی گفت کاش از قبل می‌دانسته و به آنها سفارش می‌کرده از او خوب بگویند.

40 میلیون دستمزدم را ندادند

پس از پخش این آیتم، عبدی با بیان اینکه کمدین در لفافه‌ای شیرین حرف دل خود و مردم را بازگو می‌کند، درباره حواشی که پس از گفتگویش با برنامه «هفت» ایجاد شده بود، توضیح داد: 40 میلیون از دستمزد من برای فیلمی باقی مانده و هنوز هم با من تسویه حساب نشده است. اما تهیه‌کننده آن فیلم از من شکایت کرد که چرا در برنامه زنده اینطور گفته‌ای و به لحاظ قانونی درست نیست در یک رسانه عمومی اینگونه صحبت کنی.

وی در پاسخ به اینکه چرا خود او به خاطر ندادن دستمزد شکایت نمی‌کند، گفت: وقتی شکایت می‌کنم و زن و بچه طرف زنگ می‌زنند و گریه می‌کنند چه فایده‌ای دارد. لابد هر بار مرا در برنامه‌ای ببینند هم نفرینم می‌کنند. همین چند شب پیش دو دزد محترم لطف کردند و در حالی که ما خواب بودیم و در خانه‌مان باز بود، از ما دزدی کرده‌اند. پرونده‌مان هم حالا در جریان است. اما مدام به من می‌گویند این افراد آشنا بوده‌اند و من باید بگویم به چه کسی مظنون هستم. آخر چه بگویم؟ این طفلکی‌ها هم حتما از سر ناچاری جان خودشان را به خطر انداخته‌اند و برای دزدی آمده‌اند، همه هم فکر می‌کنند خب چیزی که از عبدی کم نشده است.

بازیگر «اجاره نشین‌ها» درباره اوضاع مالی‌اش اظهارکرد: خدارا شکر نیازمند نیستم. خداوند از آنچه فکرش را می‌کردم بیشتر به من داده است.

برای بازی در کار میرباقری و مهرجویی و تقوایی چانه نمی‌زنم

وی در پاسخ به اینکه آیا با این حال باز هم پیش می‌آید که برای پول بازی کند،‌تصریح کرد: بله چه عیبی دارد. وقتی کسی قرار است با من پول دربیاورد، من هم پولم را می‌گیرم. من برای همکاری با میرباقری و مهرجویی و تقوایی چانه نمی‌زنم اما کسی که فقط مرا می‌آورد تا پول دربیاورد فرق می‌کند.

عبدی در این باره که چطور از ایفای نقش‌های جدی در فیلم‌هایی چون «مادر» یا نقش‌های خاصی که با توجه به فیزیک و میمیک خاصش از پس ایفای آنها برآمده، به مرور به سمت کمدی حرکت کرده، گفت: کمدی خیلی جدی است. اگر در کمدی زندگی نکنی کسی نمی‌خندد. اگر کسی که جوک می‌گوید خودش بخندد شما خنده‌ات نمی‌گیرد. اما نمی‌دانم چرا ما کمدی را جدی نمی‌گیریم. در حالی که سخت‌تر است و در هر جای کره زمین هنرپیشه‌های کمدی کمتر هستند.

این بازیگر ادامه داد: همانطور که استاد کیارستمی از بازیگر حرفه‌ای استفاده نمی‌کند چون می‌خواهد نقش را یک آدم معمولی و واقعی بازی کند و جایزه هم می‌گیرد، در کمدی هم به شدت باید خودت باشی.

 

برای خودم قبر خریده بودم اما برادرم آنجا خاک شد

وی در پاسخ به ضیاء درباره دیدگاهش نسبت به مرگ توضیح داد: از وقتی برادرم را در 15 اسفند 81 بعد از 16 سال مجروحیت از دست دادم شدیدا ناراحت بودم. من قبل از آن برای خودم قبر خریده بودم، دوستمان آقای نصرالهی فوت کرده بود و می‌خواستم برای او قبر بخرم که مسئول فروش آنجا گفت اگر اعتقاد داری خرید قبر عمر را زیاد می‌کند، چهار تا قبر خالی دارم. آن هم چهار تا به مبلغ 60 هزار تومان. حالا دانه‌ای 60 میلیون است.

وی افزود: وقتی برادرم را خاک می‌کردند با خودم می‌گفتم حالا باید مرا خاک کنند من برای خودم قبر خریده بودم. حالا هم که گاهی برف می‌آید می‌گویم اصغرمان سردش می‌شود و تنها است کاش پیش او بودم.

بعد از شهادت برادرم چهار سال کار نکردم

عبدی اذعان کرد: من به مرگ فکر می‌کنم، وقتی بمیرم آن طرف یا می‌روم بهشت یا جهنم یا بین این دو هستم، عیبی ندارد می‌گذرد، اما خب می‌دانم بعد از مرگم حال چند نفر بد می‌شود. اولین کسی که دق می‌کند مادرم است. بعد دخترم. بعد از شهادت اصغر من چهار سال کار نکردم. قندم بالا رفت. انگار به ته رسیده بودم. 10 ماهی به خارج از کشور رفتم و در آمریکای شمالی و اروپا تئاتر کار کردم تا تجدید قوا کنم. بعد از آن با «قاعده بازی» احمدرضا معتمدی بود که به کار برگشتم؛ اثری که یک کمدی درست به لحاظ تصویری به حساب می‌آمد.

وی درباره نحوه شهادت برادش گفت: او قهوه خیلی خوب درست می‌کرد، شب آخر به من گفت قهوه می‌خوری، گفتم آره جواب داد یکی از قبرهایت را برای من گذاشته‌ای دیگر؟ گفتم اصغر این حرف‌ها را نزن. بعد هم رفت بالا. صبح دیدم خانمم مدام از این طرف به آن طرف می‌رود و پریشان است، پرسیدم چه شده؟ گفت اصغر بلند نمی‌شود دارویش را بخورد حاج خانم هم ناراحت است. گفتم اصغر دیشب خداحافظی کرد مگر نمی‌دانی؟ رفتم بالا و دیدم به پشتی‌اش تکیه داده و سرش پایین است. به اورژانس که زنگ زدیم گفتند چند کوچه بالاتر هستند و 12 دقیقه بعد خودشان را رساندند.

پیکر برادرم را دو روز خانه نگه داشتم

این بازیگر ادامه داد: سه جوان بودند و وقتی آمدند گفتند او اصلا متوجه مرگش هم نشده و سکته قلبی و مغزی را با هم داشته است. گویا چرت می‌زده و تلویزیون نگاه می‌کرده است. معمولا بینی یا گوش سکته‌ای‌ها خونریزی می‌کند اما او تمیز بود. خودم او را به حمام بردم و غسلش دادم، چند بار سینه‌اش را بوسیدم. چهار تا پنکه توی اتاق روشن کردم و دو روز پیکر او را نگه داشتم تا عمو و عمه‌ها از شهرستان آمدند. برای  مراسم سوم و هفتم او هم همه سنگ تمام گذاشتند و استاد مشایخی و استاد رشیدی هر دو مراسم را آمدند. مادرم خیلی ناراحت بود اما گفت خدارا شکر پسرم غریب نبود.

عبدی تأکید کرد:  از دست دادن اصغر خیلی سخت بود. او عاشقانه مرا دوست داشت و دلش نمی‌خواست کسی چپ به من نگاه کند. حتی اگر کسی انتقاد کوچکی از من می‌کرد متعصب بود. او 37 ساله بود که شهید شد و زن و بچه‌اش را هم به من سپرد. او از زندگی لذت نبرد. از برادرم دو پسر مانده که بنده افتخار نوکری‌شان را دارم.

شهدا انگار از سیاره دیگری آمده بودند

وی یادآور شد: افراد مشابه اصغر انگار از سیاره دیگری آمده بودند. یک بار با کیهان مصاحبه می‌کردم و گفتم مثل آنها دیگر نخواهد آمد. یادم است اصغر کاری کرده بود و یک ماه به او تشویقی داده بودند و مرخصی بود. او سرباز هوانیروز بود و 6،7 روز که گذشت گفت می‌خواهم برگردم حوصله‌ام سر رفته.  50 روز مانده بود خدمتش تمام شود که از ناحیه نخاع ترکش خورد. او را لای شهدای با لندکروز به سردخانه بردند و آنجا چشم باز می‌کند و می‌فهمند زنده است. وقتی او را به بیمارستان نیروی هوایی تهران آوردند همانجا دکتر گفت او 15، 16 سال بیشتر عمر نمی‌کند.

بازیگر «ناصرالدین شاه آکتور سینما» افزود: پنج ماه بعد از شهادتش وصیت نامه‌اش را در داشبورد ماشینش پیدا کردیم، نوشته بود همه زندگی‌ام مال اکبر است و اختیار همه چیز را دارد، اگر همسرم خواست ازدواج کند، بچه‌ها را پیش اکبر بگذارد و اگر نخواست هرکاری اکبر گفت انجام بدهد. مسئولیت سنگینی است. برادرزاده‌هایم را مثل المیرا دوست دارم و برایم فرقی نمی‌کنند.

عبدی در پاسخ به اینکه از برادر شهیدش چه سوالی دارد، گفت: از او می‌پرسم آن طرف چه خبر است؟ چه کسانی آنجا هستند؟ دایی را آنجا می‌بیند؟ آن طرف آنطور که شنیده‌ایم هست؟

با پیشرفت علم دیگر تحمل جهنم سخت نیست

وی که بغض کرده بود و چشمانش خیس شده بود، یکدفعه گفت: البته می‌گویند تا آن موقع علم پیشرفت کرده، چیلرهای خیلی بزرگی در جهنم کار می‌گذارند که تحمل گرما برای ما ممکن باشد!

بازیگر «معراجی‌ها» افزود: احترام به خانواده شهدا و پدرو مادرهایشان خیلی واجب است. آنها عزیزانشان را دادند تا مردم اکنون شاد باشند.

عبدی در ادامه یک خاطره جالب ذکر کرد: استاد عطاران به خانه‌مان آمد تا با من حرف بزند. - او در کارش استاد است و کمدی و اندازه خود را می‌شناسد- گفت می‌خواهم برایم بازی کنی. نمی‌دانستم او کارگردان شده است. گفتم نقش پدرت را ؟ گفت نه مادرم! متعجب شدم. گفتم به شرطی این کار را می‌کنم که مردم و خودم و حتی شما مرا نشناسید. اما اگر دیدم بین مامان و بابایت هستم ولش می‌کنیم.

هیچکس مرا با چادر نماز نشناخت

وی افزود: به دفتر امکانیان رفتیم و آنجا ایمان امیدواری داماد برادر عبدالله اسکندری مرا گریم کرد. کارش واقعا زیبا بود. از آنجا تاکسی گرفتم و با همان چادر نمازی که سرم بود توی شهر بودم و یک نفر مرا نشناخت. آن زمان در اتوبان ارتش برج های آتی ساز زندگی می کردیم.

نگهبان خانه مان مرا از خانومم خواستگاری کرد!

عبدی که برخی از حرف هایش با لهجه شیرین آذری همراه بود، ادامه داد: دم در نگهبانی رسیدم و نگهبان شمالی مان تا مرا دید گفت خانم بفرمایید. من هم گفتم عمه آقای عبدی هستم و او راهنمایی ام کرد که خانه او در طبقه 25 است. با من هم آمد و داخل آسانسور به هوای اینکه فشارم بالا است مدام به سمتش غش می کردم و آغوش او برایم باز بود! او فردا صبح مرا با آن گریم از خانمم خواستگاری کرده و پرسیده بود عمه آقای عبدی مجرد است؟

این بازیگر در تعریف یک خاطره بامزه دیگر گفت: چند سال پیش برای ساخت یک فیلم، بدون هماهنگی با شرکت برق، برق کش رفته بودیم و داشتیم کار می کردیم. نورپردازمان احمد نسیمیان می گفت امروز جمعه است، تو خیر سرت هنرپیشه گنده ای هستی، بگو خسته ام نمی توانم کار را تعطیل کنیم و برویم باغ من. من هم به فکرم رسید یک قبض برق پیدا کنیم و به شماره برق منطقه زنگ بزنیم و به عنوان یک همسایه گلایه کنیم. من اداره برق خیام را گرفتم و گفتم «الو سلام ننه اداره برقه؟ اینجا آمده اند کارگردان هست آن پسر گامبو که مدرسه اش دیر میشه هم هست فیلم بازی می کنند همشم تکراری و بی مزه. آنها به برق فشار آوردند و یخچال من ترکیده! من پول از کجا بیاورم یخچال بخرم؟»

 

گفتند بگذار خود پیرزنه هم بترکد!

وی افزود: 20 دقیقه نشد که از اداره برق آمدند و گفتند نامه تان کو؟ مسعود رسام خدابیامرز هم گفت نامه حاضر است و به زودی تحویلش می دهند. مامور هم به همکارش گفت برود بالا و برق را قطع کند. من و احمد هم داشتیم یواشکی می خندیدیم! ناگهان یکی از آنها مرا دید گفت این که اکبر عبدی است، فلانی نمی خواهد قطع کنی، ترکیدن یخچال پیرزن هم مسئله ای نیست، خودش هم بترکد، بفرمایید کارتان را ادامه دهید!

عبدی ادامه داد: تا دو نصفه شب آنجا ضبط ادامه داشت تا دیگر نخواهیم دنبال نامه برویم.

وی در پاسخ به اینکه پس در زندگی معمولی هم فیلم بازی می کند، تأکید کرد: یک بار با مرحوم شکیبایی استاد بزرگ بازیگری حرف می زدیم و می گفتیم در تئاتر یکی دو ساعت بازی می کنیم، در سینما سه دقیقه مفید ضبط می کنیم به یکدیگر خسته نباشید می گوییم اما در زندگی معمولی همه همیشه در حال نقش بازی کردن هستند!

نمره من 12 است تا مجبور به تک ماده نشوم

این بازیگر در پاسخ به این سوال ضیاء که به خودش چه نمره ای می دهد، اظهار کرد: 12 به خاطر اینکه به تک ماده کشیده نشود و قبول شوم. من هیچوقت کار عجیب و غریبی انجام نداده ام. ارزش حافظ و مولانا و ادیسون بالا است که کاری کردند. من فقط از لطف خدا که در ذاتم گذاشته استفاده کرده ام تا چند لحظه حتی کوتاه، مردم را ازغم هایشان دور کنم، پرانتزی برایشان باز کنم تا از غم هایشان فاصله بگیرند.

6 تا گل زدند 30 سال به رویمان آوردند!

وی درباره علاقه اش به علی دایی گفت: من او را دوست دارم چون ترک است. چند وقت پیش رونمایی از پیراهن جدید پرسپولیس بود و من را دعوت کرده بودند، آنها نمی دانستند من استقلالی هستم و من هم می گفتم آبی ام و یک عامل نفوذی که برای جاسوسی آمده ام. یک بار هم 6 تا زدند 30 سال است پدر ما را درآورده اند. آدم نباید اینطوری باشد. من آن بازی را در امجدیه دیدم و اولین و آخرین باری بود که استادیوم فوتبال رفتم. آنجا دعوا شده بود و حال من خیلی بد می شد.

عبدی در پایان گفت: دایی را دوست دارم چون خیلی برای کارش زحمت کشیده است. یادم است کسی تعریف می کرد برق های استادیوم خاموش بود و دایی زیر نور ماه تمرین می کرد. او خیلی تلاش کرده که به اینجا رسیده است.

عبدی در این برنامه سخنان متفاوتی درباره موضوعات گوناگون داشت که در ابتدای آنها عید قربان و غدیر و هفته دفاع مقدس را به همه تبریک گفت و در پاسخ به مجری برنامه که آیا خودش هم حاجی شده یا خیر، ماجرای رفتنش به مکه را این گونه توضیح داد: سال 78 بود که به خانه‌مان زنگ زدند و من از مهندس ضرغامی ممنونم که آن زمان در وزارت ارشاد بود. آن زمان به من اعلام کردند قرار است هنرمندان را به مکه ببرند و من هم برای دو روز دیگر آمادگی داشته باشم. من هم گفتم تنها که نمی‌شود! قرار شد دو ساعت بعد خبر بدهند. گفتم خانومم که شفا هم گرفته باید در این سفر باشد تا برای تشکر بیاید.

وی ادامه داد: وقتی زنگ زدند و گفتند قبول است، گفتم دخترم المیرا چه؟ او که 7، 8 سال بیشتر ندارد و او را کجا بگذاریم؟ با آمدن او هم موافقت شد و من این بار گفتم پس مادرم چه می‌شود اگر او نیاید مرا دعوا می‌کند. در فرودگاه بود که با آمدن مادرم هم موافقت شد و ما 550 هزار تومان برای آمدن او پرداخت کردیم. قرار بود بخشی از این پول را در قالب 100 دلار در مکه به هرکس پس بدهند. چقدر هم آن سفر خوش گذشت.

تا مکه نروی نمی‌فهمی آنجا چه خبر است

عبدی تأکید کرد: ما اصلا قصد مکه رفتن نداشتیم و فکرش را هم نمی‌کردیم خدا ما را بطلبد اما او خواست و چهار نفری مشرف شدم. ما در دهه آخر رمضان آنجا بودیم و گرچه حج عمره رفته بودیم اما به اندازه حج تمتع آنجا شلوغ بود و سفری عالی شد. افراد تا زمانی که آنجا نرفته‌اند متوجه نمی‌شوند چه خبر است اما وقتی بروی مدام دلت بخواهد دفعه بعد هم پیش بیاید و حتی شده پول قرض بگیری و به مکه بروی.

بازیگر «معراجی‌ها» ادامه داد: خداراشکر زوار ایرانی آنجا خیلی به من لطف داشتند. جایی در مسجد رسول بود که می‌گفتند هر رکعت نماز آنجا به اندازه چند هزار رکعت ثواب دارد. مردم هم لطف داشتند و برای من جا باز می‌کردند یا حتی جای خودشان را به من می‌دادند و توانستم آنجا نماز بخوانم. کیف و لذتی را که هر کس دلش می‌خواهد آنجا ببرد من تجربه کردم.

پدرم به محضردار پول داد و مهریه زنم به جای 110 سکه شد 11 سکه!

این بازیگر درباره ماجرای شفا پیدا کردن همسرش هم گفت: همسرم سرطان سینه داشت اما خدا خواست و با یک عمل خوب شد. من هم دوست داشتم او را برای تشکر از خدا به مکه بفرستم. او بعدها بدون من هم به حج رفت. هر بار هم به من می‌گفت اکبر چند تا از سکه‌های مهریه را بفروش تا به من مکه بروم! به او می‌گفتم مگر چند تا سکه مهرت است؟ او هم پاسخ می‌داد 110.

وی که بین جدی و شوخی صحبت می‌کرد، یادآور شد: اما پدر من به محضردار پول داده بود و او به جای 110 سکه در قباله 11 سکه نوشته بود. برای همین به همسرم گفتم تو حالا یه چیزی هم بدهکار هستی! او قباله ازدواج را که دید آن را به برادرهایش نشان داد و بین آنها هم دعوا شد که چرا هیچ کدام متوجه این موضوع نشده بودند. خوشبختانه پدرم به داد من رسیده بود!

عبدی درباره اهل خانواده بودن اظهار کرد: ما هنوز هم با هم زندگی می‌کنیم و خرجمان یک کاسه است. پدر و مادر و برادرها کنار همیم. همه کار می‌کنند و من و تو هم نداریم.

نزدیک بود همزمان سکته مغزی و قلبی کنم

این بازیگر با اشاره به دریافت نکردن 60 درصد دستمزدش از پروژه «شرط اول» به کارگردانی مسعود اطیابی و تهیه‌کنندگی محمد کمالی پور تصریح کرد: نزدیک به همین پروژه بود که تاندون پایم آسیب دید. در مویرگ‌های ریز این قسمت در داخل خونریزی می‌شد و این خونه لخته شده بود. زانو تا کف پایم آسیب دیده بود و سیاهرگ که باید خون کثیف را برای تصفیه برمی‌گرداند کار نمی‌کرد. همین شد که یک ماه بیمارستان بودم. با پای خودم به درمانگاهی در سعادت آباد رفتم و آنجا خودشان تا بیمارستان آتیه که چند قدم بیشتر نبود مرا با برانکارد بردند و گفتند شانس آورده‌ام و اگر لخته خون حرکت می‌کرد، ممکن بود همزمان سکته قلبی و مغزی کنم.

وی در پاسخ به ضیاء در این باره که چرا از تهیه‌کنندگان و کارگردان‌هایی که پولش را نمی‌دهند شکایت نمی‌کند، گفت: قسط اول و آخر شبیه شیربها و مهریه شده که چه کسی داده و چه کسی گرفته! فیلمبرداری که تمام می‌شود دیگر با ما کاری ندارند و می‌شود ماجرای من بدو آهو بدو. آخر از چه کسی شکایت کنم؟ کسی که یک عمر آرزو داشتم در فیلمش بازی کنم؟

پنج کلمه گفته بودم و 300 هزار تومان جریمه شدم!

عبدی از آوردن هر اسمی خودداری کرد و افزود: بار قبل به خاطر آوردن اسم تهیه‌کننده در برنامه زنده، او از من شکایت کرد و 300 هزار تومان جریمه شدم. گفتند پنج تا گفته‌ای و باید این مبلغ را بپردازی. آنجا به قاضی گفتم می‌شود پنج تا دیگر هم بگویم و 300 هزار دیگر بدهم؟ قاضی خندید! متاسفانه یا پول ما را می‌خورند یا آنقدر دیر می‌دهند که ارزشی ندارد.

بازیگر فیلم در حال اکران «خواب زده‌ها» یادآور شد: یک سال و نیم پیش فیلمبرداری فیلمی تمام شد و از 20 روز پیش هم اکران می‌شود اما تا به حال 70درصد پولم را گرفته‌ام. برای همین مجبور می‌شوم برای بازی در فیلم‌های بعدی این افراد، خط و نشان بکشم. این بار گفتم من روز دهم فیلمبرداری باید تمام دستمزدم را گرفته باشم در غیر این صورت به تنها می‌روم. حرفم نتیجه داشت.

به جوان مردم می‌گویند نصف هزینه فیلم را بده بگذاریم بازی کنی

وی تأکید کرد: اگر جوان با استعدادی بخواهد وارد این عرصه شود، به او می‌گویند یک فیلم سینمایی مثلا 800 میلیون هزینه دارد تو نصف این پول را بده تا بگذاریم بازی کنی. چون ما داریم سرمایه‌گذاری می‌کنیم تا تو پررنگ شوی. من وقتی این حرف‌ها را می‌شنوم خجالت می‌کشم. از سه تا 25 میلیون و 150 میلیون از جوان‌ها پول می‌گیرند یا بازی‌شان بدهند.

عبدی در پاسخ به ضیاء که چرا با چنین پروژه‌هایی همکاری می‌کند، تصریح کرد: متاسفانه من بعدا فهمیدم. اگر همان اول بفهمم از بازی جا می‌زنم. یک بار تهیه‌کننده‌ای می‌خواست خودش نقش یک را بازی کند. من هم به او گفتم اگر تو بازیگر باشی من نیستم او هم عقب کشید.
*فارس

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار