شهدای ایران shohadayeiran.com

اسم یک عده را خواندند. باید می رفتند. یک عده هم خودشان رفتند که از رفیق هاشان جدا نشوند. سخت بود. دو سال، شب و روزمان را با هم گذرانده بودیم...
شهدای ایران : چند هفته در اتاق ها را باز نکردند. جمعیت اردوگاه زیاد شده بود. یک عده را بعد از فتح المبین آورده بودند، یک عده را هم بعد از بیت المقدس. نزدیک دو هزار نفر شده بودیم. صبح ها در اتاق یک را باز می کردند، عصرها در اتاق های دیگر را. بهانه می آوردند که اردوگاه شلوغ شده. صبح شانزده شهریور -  تاریخش را درست یادم مانده -  آمدند گفتند «یک اردوگاه جدید ساخته ایم. می خواهیم هشتصد نفرتان را ببریم اون جا.» پانصد نفر عملیات بیت المقدس را بردند، سیصد نفر هم از قدیمی ها.

 

اسم یک عده را خواندند. باید می رفتند. یک عده هم خودشان رفتند که از رفیق هاشان جدا نشوند. سخت بود. دو سال، شب و روزمان را با هم گذرانده بودیم. توی تنهایی آنجا، مثل خانواده ی هم شده بودیم. نمی دانستیم با ما که می مانیم، چه می کنند. حتی نمی دانستیم آنجا که دارند می برندشان، چه جور جایی است.

 

اردوگاهی که بچه ها را برده بودند – موصل سه – دور نبود. می گفتند یک کیلومتر با اردوگاه ما فاصله دارد. تو بهداری – بهداری بیرون اردوگاه بود -  دو تا اتاق مال اسیرها بود. از هر اردوگاهی مریض می آوردند، می بردند توی همان دو اتاق. هرکس می رفت آن جا، می توانست از اردوگاه های دیگر هم خبر بگیرد. گاهی هم بعضی ها روی کاغذ سیگار برای هم نامه می نوشتند.

 

گرد کپسول هایی را که بهشان میدادند، خالی می کردند و کاغذ را لوله می کردند و می گذاشتند توی کپسول. یک بار یکی از سربازهای عراقی دیده بود رنگ دو تا از کپسول ها با بقیه فرق دارد. شک کرده بود. کپسول ها را باز کرده بود و نامه ها را پیدا کرده بود. تا یک ماه صاحب کپسول ها را می زدند که بگوید نامه را از کی گرفته و می خواسته به کی بدهد.

 

با هر بدبختی و ترفندی از موصل سه خبر می گرفتیم. نگران بودیم. از وقتی آنها را برده بودند، دیگر با ما کاری نداشتند. درها را باز کردند. دعا و نماز جماعت هم که می خواندیم، چیزی به مان نمی گفتند. در عوض آنها را اذیت می کردند؛ خبرش می رسید. درهای اتاق هاشان را بسته بودند. غذای درست و حسابی به شان نمی دادند. آن جا آشپزخانه نداشتند، غذا را توی اردوگاه ما می پختند و برایشان می بردند. گاهی دیر می بردند، گاهی اصلا نمی بردند. چند وعده گرسنه نگه شان می داشتند. به شان سخت می گرفتند.


 * جامع آزادگان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار