شهدای ایران shohadayeiran.com

اگرچه پس از ۲ شکست تلخ در زندگي دوباره نزد پدرم بازگشته ام، اما از اين که به نصيحت هايش گوش نکردم و زندگي خودم را به تباهي کشاندم، از شدت شرم نمي توانم سرم را بالا بگيرم...
شهدای ایران:دختر ۲۰ساله اي که به طور غيابي از همسرش طلاق گرفته بود، ضمن تشريح تلخ کامي هاي خود گفت: ۱۷ ساله بودم که عاشق بهزاد شدم او با خودروي پيکانش هر روز در مسير مدرسه ام قرار مي گرفت، ولي دوستانم او را پسري «هرزه» مي خواندند که براي دختران ايجاد مزاحمت مي کند و جواني سيگاري است، ولي من به سبک فيلم هاي هندي عاشق او شده بودم و احساس مي کردم ديگران به عشق من حسادت مي کنند مدتي بعد بهزاد به خواستگاري ام آمد، اما پدرم پس از تحقيق کوتاهي که درباره او و خانواده اش انجام داد با ازدواج ما مخالفت کرد آن روز پدرم گفت: دخترم اين پسر اهل زن و زندگي نيست و به درد تو نمي خورد. آن روزها من از گوش کر بودم و از چشم نابينا! به پدرم گفتم اگر قرار است من با او زندگي کنم خودم مي دانم چگونه از او جواني سر به راه بسازم. پدرم که ديگر چاره اي نداشت با ازدواج ما موافقت کرد. اما هنوز ۲ ماه از نامزدي ما نگذشته بود که فهميدم بهزاد اعتياد شديدي به قرص هاي روانگردان و مواد مخدر دارد بدون اين که به خانواده ام چيزي بگويم به بهانه هاي مختلف او را نزد روانپزشک بردم ولي بهزاد که متوجه منظور من شده بود آ ن قدر مرا کتک زد که تمام بدنم کبود شد ولي من از ترس چيزي به پدرم نگفتم اما وقتي ديدم او گاهي از حالت عادي خارج مي شود ترسيدم که در همين حالت ها مرا به قتل برساند به خاطر همين از او طلاق گرفتم و نزد خانواده ام بازگشتم. مدتي بعد همه مرا مطلقه مي خواندند و با نيش و کنايه هايشان آزارم مي دادند اين حرف ها خيلي عذابم مي داد ولي چاره اي جز سکوت نداشتم تا اين که حامد به خواستگاري ام آمد. او همسرش را طلاق داده بود و با دختر ۴ ساله اش زندگي مي کرد اين بار نيز پدرم با اين ازدواج مخالفت کرد، اما من بدون تحقيق کافي درباره او براي فرار از حرف و حديث ديگران با او ازدواج کردم و چند روز بعد هم زندگي مشترکمان آغاز شد ولي اين زندگي هم ۷ ماه بيشتر طول نکشيد چون حامد معتقد بود که من مانند نامادري با فرزندش رفتار مي کنم او تحت تاثير حرف هاي خانواده اش قرار مي گرفت و زندگي من به خاطر دختر کوچک او به جهنمي سوزان تبديل شده بود من حتي نمي توانستم آن دختر را استحمام کنم چون بعد از آن بايد درباره سرخ شدگي هاي روي دست و يا صورت دخترش پاسخ مي دادم اين گونه بود که حامد دوباره به همسر اولش رجوع کرد و به شهر ديگري رفت. من هم به ناچار و به طور غيابي از او طلاق گرفتم و دوباره به خانه پدري ام بازگشتم...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار