شهدای ایران shohadayeiran.com

تصویری که در ذهن بیشتر ما از اردوهای جهادی نقش بسته، فعالیت جمعی از دانشجویان و افراد خیر برای ساختن بناهای مورد نیاز در مناطق محروم کشور است.
شهدای ایران:  البته كارعمراني يكي از قسمت‌هاي مهم و پررنگ اردوهاي جهادي است اما چندسالي مي‌شود كه باحضور جهادگران زن، اردوي جهادي از كارعمراني صرف خارج شده و فعاليت فرهنگي منسجم و سازمان يافته جاي خود را در روستاها و مناطق كم برخوردار كشور باز كرده است. طي تجربه سال‌ها برگزاري اردوي جهادي از طرف نهادهاي مختلف، اين باور به‌وجود آمده كه بسياري از مناطق كم برخوردار كشور به لحاظ قرار گرفتن در شرايط جغرافيايي خاص، متأسفانه بيشتر از آنكه از فقر مادي رنج ببرند، دچار فقر فرهنگي هستند. براي پاسخگويي به نياز فرهنگي اين قشر، مخصوصا طيف جوان و نوجوان، اكنون اردوهاي جهادي شامل خانم‌هاي جهادگر نيز مي‌شود كه هريك با توجه به تخصص خود گوشه‌اي از رسيدگي به وضعيت فرهنگ در اين مناطق را به‌عهده مي‌گيرند. پاي صحبت تعدادي از همين جهادگران نشسته‌ايم.

تجربه
نخستين روز
هميشه اولين‌ها براي آدم جالب و به‌ياد‌ماندني است، مخصوصا اگر اين اولين ، نخستين روز ورود به يك روستاي ناشناخته و دور باشد براي فعاليت جهادي. ميني‌بوس گردنه آخر را كه رد كرد، روستا هم از دور پيدا شد. من هم روز اول و بار اولي بود كه به اردوي جهادي مي‌آمدم و از نيروهاي سال گذشته شنيده بودم كه وقتي بچه‌هاي روستا خبردار شوند كه ما آمده‌ايم، از فردا صبح زود قبل از رسيدن ما پشت همين گردنه جمع مي‌شوند.

راستش شنيدن اين حرف‌ها كمي مضطربم مي‌كرد. تا زمان ثبت‌نام و كلاس‌هاي توجيهي ذهنيتي از اين مناطق و مردمانش نداشتم اما حالا كه آمده بودم احساس اينكه اين مردم به تو به چشم يك ناجي نگاه مي‌كنند و قرار است اينقدر به تو لطف داشته باشند كه صبح زود از خوابشان بزنند و به استقبال تو بيايند، يا در گرماي ظهر تابستان، خانه را رها كرده و در كلاس‌ها شركت كنند، بار مسئوليت را بيش از پيش روي شانه‌هايم سنگين مي‌كرد.

وارد روستا كه شديم مردم سحرخيز كه هركدام سرگرم كاري بودند با تعجب به ما نگاه مي‌كردند. اينجا يكي از روستاهايي بود كه براي نخستين‌بار بچه‌هاي جهادي به آنجا مي‌رفتند و براي همين مسئوليت جلب اعتماد اهالي براي گروه‌هاي جهادي بعدي هم به‌عهده ما بود.

بچه‌هاي كوچك كه فارغ از درس و مشق، تابستانشان را به دويدن و بازي دركوچه‌ها مي‌گذراندند، بيشتر از همه نسبت به ما كنجكاو بودند. بعضي‌ها پشت سرما مي‌آمدند و وقتي برمي‌گشتي كه نگاهشان كني پشت ديوار و تيربرق قايم مي‌شدند. اصلا فكرش را هم نمي‌كردم كه روز آخر به قدري ما و اين بچه‌ها به هم عادت كنيم كه به‌خاطر رفتن ما اشك بريزند و صداي خاله‌خاله گفتنشان مدت‌ها بعد از بازگشت توي گوش‌مان تكرار شود.

معتمدروستا
تنها جهادگر روستا
همان روز اول ورود به روستا، پرس‌و‌جوكنان دنبال خانه معتمدروستا بوديم كه خدا يكي از بهترين‌هايش را برايمان فرستاد. از دور كه مي‌آمد با بقيه خانم‌هاي روستا، تفاوت داشت. چادرمشكي سر كرده بود. انگار منتظر ما بود. خودش را خانم ابراهيمي معرفي كرد و گفت كه از طريق بخشداري منطقه از آمدن ما مطلع بوده است. خانم ابراهيمي كه به همراه شوهرش از فعالين فرهنگي روستا بودند و معتمد اهالي به‌حساب مي‌آمدند، پلي شد براي ارتباط سريع‌تر ما با مردم. او باعث شد تا ما راحت‌تر و بهتر با مردم ارتباط بگيريم. مردم ساده و صميمي روستا هم زودتر ما را بپذيرند. كم‌كم مردم دور ما حلقه زدند و از ما درباره اينكه چرا به روستاي آنها رفته‌ايم و قرار است چه كارهايي انجام بدهيم، سؤال مي‌كردند. وقتي متوجه مي‌شدند كه ما قرار است 2هفته‌اي دركنارشان، مهمان آنها باشيم و طبق خواسته و نياز آنها، برايشان كلاس‌هاي آموزشي برگزار كنيم، لبخند رضايتي تحويل مي‌دادند كه واقعا به دل ما مي‌نشست. همراه خانم ابراهيمي به منزلش رفتيم و قبل از اينكه از وضعيت اهالي پرس‌و‌جو كنيم از خودش خواستيم كه درباره فعاليت‌هاي فرهنگي‌اش توضيح دهد. او برايمان تعريف كرد كه در روستاي آنها وضعيت به‌گونه‌اي است كه به‌دليل خشكسالي شديد، به‌خصوص در تابستان‌هاي داغ، زياد امكان كشاورزي نيست. براي همين مردها نگهداري دام‌ها را به زن‌ها مي‌سپارند و خود براي كار به شهر مي‌روند. خانم‌ها هم چون بعد از انجام كارهاي روزمره اغلب بيكار مي‌مانند به سرگرمي‌هاي كاذبي مثل تماشاي ماهواره روي آورده‌اند. چيزي كه خانم ابراهيمي با فروتني تمام از مقابله خودش با اين وضعيت تعريف كرد مصداق كامل يك حركت جهادي با دست خالي بود. او گفت كه در روستايشان رسم نانوشته‌اي بوده مبني براينكه خانم‌ها به مسجد نروند اما او با شكستن اين رسم، كم‌كم زمينه حضور باقي زنان را در مسجد فراهم كرد در ادامه با دوندگي‌هاي بسيار كه به ياري شوهرش در دهياري و بخشداري منطقه انجام داد، اكنون مسجد روستايشان داراي يك كتابخانه و فعاليت‌هاي خودجوش فرهنگي است. همچنين سنگ بناي يك حسينيه كه تا آن موقع نيمه‌كاره بود و سال بعد با همت گروه عمراني يكي از دانشگاه‌ها تكميل شد، توسط خانم ابراهيمي و همسرش گذاشته شده بود و مراسم مذهبي و فعاليت‌هاي فرهنگي به‌صورت مردمي درآن برگزار مي‌شد. ما هم مثل مردم روستا خانم ابراهيمي و خانواده‌اش را معتمد خود براي كار پررنگ‌تر و بانفوذتر فرهنگي در روستا يافته بوديم.

يك حركت جهادي
براي حجاب زنان روستا
مورد ديگري كه ازهمين جلسات مشاوره كارگروه‌ها به آن رسيديم موضوع حجاب زنان روستا بود. خانم‌هاي مسن يك پوشش سنتي شامل لباس بلند و لچك روي روسري داشتند كه براي فعاليت در روستا بسيار مناسب و پوشيده بود اما جوان ترها از اين پوشش فاصله گرفته بودند و سر كردن چادر هم عرف نبود و در طول زمان بين اهالي به منزله فخرفروشي زن چادري به بقيه و شهري‌شدن او تلقي شده بود. اينجا هم دست گذاشتن روي فرهنگ خاص مردم منطقه كار خطرناكي بود و ممكن بود حتي واكنش تندي از جانب اهالي به‌دنبال داشته باشد. اما بسياري از زنان وقتي توسط مبلغين اردو به‌طور كامل به احكام حجاب واقف شده بودند مستقيم و غيرمستقيم به استفاده از چادر يا حداقل امتحان كردن آن تمايل نشان داده بودند ولي مي‌خواستند اين حركت جمعي باشد تا كسي به يك نفر معترض نشود. حتي در كلاس‌هاي درس هم دختران9 ساله كه ابتدا پوشش كاملي نداشتند بعد از گذشت چند روز سعي مي‌كردند با سنجاق و گيره، مدل‌هاي مختلف بستن روسري را از مربي‌هايشان تقليد كنند.

كم‌كم ديدم كه خانم‌ها و دختران روستا براي پذيرش حجاب آماده‌اند. خودشان با فهميدن مسئله و فلسفه حجاب آن را قبول كرده بودند. دوست داشتند حجاب‌شان مثل خانم‌هاي جهادگر باشد. دلشان مي‌خواست پوششي مثل آنها داشته باشند. اينها را خودشان به خانم‌هاي جهادگر مي‌گفتند. بالاخره يك روز همزمان در مسجد و روستا از خانم‌ها خواستيم خودشان باهم متحدشده و فردا را با چادر به كلاس‌ها بيايند تا واكنش‌ها را ببينيم. اصلا انتظار نداشتيم كه در يك روز همه خانم‌ها از اين پيشنهاد استقبال كنند؛ علت اصلي‌اش هم، يكي فعاليت خانم‌ها در كارهاي روستايي و ديگري همان ديد منفي نسبت به چادر بود اما فرداي آن روز وقتي جمعي از خانم‌ها با چادر به كلاس‌ها آمدند، هم اظهار رضايتي كه خودشان از آرامش در اين لباس داشتند و هم بهتر شدن حجاب سايرين درجمع آنان، اين نويد را مي‌داد كه حالا، حجاب ميان زنان اين روستا به يك دغدغه تبديل شده و حتي اگر پوشش چادر را هم كنار بگذارند معيار و حدود شرعي پوشش كامل برايشان مشخص و قابل رعايت است.

جلسات مداوم مشاوره و همفكري
يك هفته‌اي از حضورمان در روستا مي‌گذشت. افراد جهادگر به چند كارگروه مختلف تقسيم شده بودند. با اين كار تمركز بيشتري روي فعاليت‌هايمان داشتيم و باعث شده بود كه هر كسي با توجه به تخصص خودش بهترين كار را ارائه بدهد. هر روز از صبح تا عصر مشغول فعاليت جهادي مختص خودمان در روستا بوديم. هر شب بعد از تمام شدن فعاليت جهادي آن روز با كارگروه خودمان جلسه داشتيم. بعد از آن هم با بقيه كارگروه‌ها جلسه‌اي برگزار مي‌كرديم تا از ديده‌ها و شنيده‌هاي يكديگر نتيجه بگيريم. افراد كارگروه‌ها در نهايت احترام و ادب به هم انتقاد و پيشنهاد مي‌كردند. البته همه اين جلسات به‌خاطر بالا‌بردن كيفيت فعاليت جهادي بود. جلسات مشاوره كارگروه‌ها به‌خاطر همفكري درباره نيازهاي مردم روستا و راهكارهاي ارائه شده بسيار مفيد بود. آنچه در جلسات بين جهادگران، تقريبا همه درباره آن متفق‌القول بودند مشكل فرهنگي بالاخص ميان جوانان روستا بود. به‌علت اينكه افراد به راحتي از ماهواره استفاده مي‌كردند، جوانان و نوجوانان روستايي بدون اينكه امكانات همسن وسالان خود در شهر را داشته باشند، دچار توقعات يكسان شده و تعدادي نيز از نظر عقيدتي با مشكلات جدي مواجه شده بودند.يك روز از آنها خواستم درباره موضوع يكي از انيميشن‌ها كه درباره به هم خوردن رابطه دوستي بود هر كدام‌يك نقاشي بكشند. در جلسه كارگروه آن شب، وقتي نقاشي‌ها را به مشاور روستا نشان دادم از روي رنگ‌هاي به‌كار برده شده، نوع لباس و تزييناتي كه در نقاشي‌ها به‌كار برده شده بود همان نتايج اثرات ماهواره روي بچه‌ها را نتيجه‌گيري كرد.آن شب تا نزديكي‌هاي صبح بحث و گفت‌وگو درباره راه‌حل اين مشكل ادامه داشت. چيزي كه بايد مدنظر مي‌گرفتيم اين بود كه نبايد مستقيم در سبك زندگي افراد روستا دخالت كنيم بلكه بايد راه را نشان بدهيم و تصميم‌گيري را به‌خودشان بسپاريم چون هر نوع تصميم‌گيري و امر و نهي از سمت ما قطعا اثرش بعد از رفتن گروه جهادي از بين مي‌رفت. در نهايت قرار براين شد كه در مسجد جلسات مشاوره گروهي برپا كنيم تا با هدايت مشاور به موضوع موردنظر، خود افراد، هم مشكلاتشان را مطرح و هم جواب‌هايشان را دريافت كنند. همكاري بقيه اعضا هم اينگونه شد كه برنامه باقيمانده خود در كارگروه‌هاي ديگر را فشرده‌تر كنند تا كلاس‌ها زودتر تعطيل شده و همه به مشاوره‌هاي گروهي برسند.

برنامه بلندمدت براي يك دوره كوتاه‌مدت

پاشنه آشيل فعاليت‌هاي فرهنگي جهادگران در اردوهاي جهادي، مدت زمان كم آنهاست. روند اردوهاي دانشجويي كه عموما از طريق بسيج دانشجويي دانشگاه‌هاي كشور برگزار مي‌شود اينگونه است كه به هر دانشگاه يك بازه زماني خاص براي حضور در روستا تعلق مي‌گيرد.

براي اينكه تأثير اين فعاليت كوتاه‌مدت به اندازه‌اي باشد كه با رفتن يك گروه جهادي و آمدن گروه ديگري كه ممكن است چندماه و يا چندسال طول بكشد، از بين نرود و كمرنگ نشود، جهادگران از مدت‌ها قبل برنامه‌ريزي‌هاي وسيعي انجام مي‌دهند.

معمولا هر دانشگاهي ابتدا منطقه‌اي را كه نيازمند فعاليت جهادي است شناسايي و مقدمات حضور نيروها در آنجا را فراهم مي‌كند. حالا نوبت ثبت‌نام از داوطلبين از طريق دفاتر بسيج دانشجويي دانشگاه‌هاست تا ازبين آنها، افرادي كه مهارت‌هاي مورد نياز براي حضور در روستاها را دارند انتخاب شوند. وقتي افراد مشخص شدند، قبل از سفر به منطقه در قالب جلسات توجيهي به كارگروه‌هاي مختلف تقسيم مي‌شوند و درجريان مسئوليت‌ها و شرايط كاري قرار مي‌گيرند. گاهي حتي اصطلاحات و لهجه‌هاي مختلف مردم مناطق دراين جلسات تمرين مي‌شود تا امكان ارتباط مناسب‌تر فراهم شود.

اگر دانشگاهي امكان اين را داشته باشد كه دريك بازه زماني يكسان چند روستاي همجوار را تحت پوشش بگيرد، از كارگروه‌هاي ايجادشده هر كدام يكي به همراه يك مسئول روستا كه كارش ارتباط بين مسئولان گروه با اعضا و ايجاد هماهنگي و برنامه‌ريزي براي برگزاري كلاس‌هاست، راهي يكي از روستاها مي‌شوند.

معمولا جهادگران برنامه‌هايي درون‌گروهي شامل قرائت ادعيه و برگزاري مداحي، جلسات مشاوره و حلقه‌هاي علمي و پخش كتابچه و جزوه و مجله‌هاي توليدي با موضوع فرهنگ جهادي و... بين افراد نيز دارند.

اغلب از كساني كه تجربه اين اردوها را دارند مي‌شنويم كه اردوهاي جهادي بيش از آنكه خدمت به بقيه باشد تلنگري براي خودمان است كه در هياهوي درس و دانشگاه و مدرك و يك زندگي شلوغ گم شده‌ايم و گاهي راه درست را پيدا نمي‌كنيم. اينجا وقتي امكانات طبيعي مثل آب و برق كم است و بايد صرفه‌جويي كرد، وقتي محل اسكان جاي گرم و نرمي نيست و اغلب كارهايي مثل آشپزي و نظافت به‌عهده خود بچه‌هاست و وقتي از صبح تا غروب بايد در روستا فعاليت كني و دركنار مردماني باشي كه نصف امكانات شما در شهر را ندارند اما انگار بيشتر از تو زندگي مي‌كنند و ازآن لذت مي‌برند، خواهي نخواهي وقتي برگردي ديگر آن آدم سابق نيستي.

شايد بتوان در چند صفحه يادداشت اينچنيني يا در مجلات و كتاب‌ها، مدت‌ها درباره اردوهاي جهادي نوشت و حرف زد اما قطعا آن دگرگوني و تجربه‌اي كه باحضور در اين اردوها براي يك نفر اتفاق مي‌افتد چيزي نيست كه بدون ديدن و لمس كردن بتوان به آن دست يافت.
منبع: همشهری آنلاین

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار