شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۴۵۹۳۵
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۵
در کلاس چهارم ابتدايي تحصيل مي کردم که پدر و مادرم از يکديگر طلاق گرفتند.
شهدای ایران:آن روز مثل هميشه وقتي از مدرسه به خانه ام بازگشتم پدرم پاي بساط موادمخدر نشسته بود او گفت ديگر مادرت به خانه بازنمي گردد تو بايد مواظب خودت باشي و کارهاي خانه را به درستي انجام بدهي! مدتي از اين ماجرا نگذشته بود که پدرم دوباره ازدواج کرد اگرچه نامادري ام سعي مي کرد با ابراز محبت مرا به سوي خودش جذب کند، ولي من تحت تاثير حرف هاي مادرم، او را اذيت مي کردم تا از پدرم جدا شود. در اين مدت پدرم به مواد مخدر صنعتي آلوده شده بود و هيچ توجهي به من نمي کرد. روزها يکي پس از ديگري سپري مي شد و من که استعداد خوبي داشتم هر سال بدون تجديدي مقاطع تحصيلي را طي مي کردم، اما سيه روزي هاي من در سال آخر دبيرستان يعني زماني شروع شد که در خيابان منتظر تاکسي بودم خودروي پيکاني مقابلم ايستاد و راننده آن که جواني حدود ۲۱ ساله بود خود را از آشنايان مادرم معرفي کرد. من که مدت ها از مادرم بي خبر بودم به حرف هاي او اعتماد کردم و سوار خودرواش شدم در مسير دو جوان ديگر هم که بعدها فهميدم از همدستان راننده بودند به عنوان مسافر سوار پيکان شدند. هنوز مسافت زيادي را طي نکرده بود که ناگهان خودرو از مسير اصلي خود منحرف شد. وقتي به راننده اعتراض کردم دو مسافر داخل پيکان با تهديد چاقو و کتک کاري از من خواستند که سروصدا نکنم و گرنه مرا مي کشند.

آنها مرا به مکان خلوتي بردند و از همه صحنه هاي آزار و اذيت وحشيانه خودشان فيلم گرفتند. از آن روز به بعد، آن ها همواره در مسير مدرسه ام مرا تهديد مي کردند که اگر با آن ها رابطه نداشته باشم فيلم ها را منتشر مي کنند. آن ها حتي با بي شرمي از من مي خواستند که دوستانم را نيز به آن ها معرفي کنم چند بار تصميم گرفتم ماجرا را با مشاور مدرسه درميان بگذارم اما هر بار به خاطر ترس از آبروريزي جرات نمي کردم. تا اين که براي رهايي از اين وضعيت از خانه فرار کردم ولي چند روز بعد دستگير شدم و مرا به بهزيستي تحويل دادند. پس از گذشت مدتي از طريق بهزيستي ازدواج کردم اما هنوز يک سال از ازدواج مان نگذشته بود که همسرم به خاطر خريد و فروش موادمخدر زنداني شد. من هم از او طلاق گرفتم و در کارخانه اي مشغول به کار شدم. در همين روزها با پسر ديگري در خيابان آشنا شدم امروز هنگامي که با او در پارک صحبت مي کردم دوباره توسط ماموران دستگير شدم. حالا که به گذشته خودم فکر مي کنم مي بينم که تنها يک اعتماد بي جاي خياباني روزگارم را سياه کرد.  اي کاش...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
منبع: خراسان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار