شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۳۶۳
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۳۹۱ - ۰۰:۰۰
خاطرات اسارت
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای ایران به نقل از فارس: یک آزاده دوران دفاع مقدس با بیان خاطراتی از لحظات ارتحال امام در اسارتگاه‌ گفت: چند روز قبل از رحلت امام (ره)، تلویزیون عراق اعلام کرد حال ایشان وخیم است و چند نوبت تصاویر حضرت امام (ره) در بیمارستان
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

وی ادامه داد: روز رحلت امام، عراقی‌ها حتی برای هواخوری اجازه خروج از اردوگاه را ندادند. حس می‌کردیم باید اتفاق بدی افتاده باشد. بین عراقی‌ها، چند نگهبان شیعه بود که آن روز چهره‌هایشان خیلی گرفته بود. یکی از آنها به نام “شجاع ” وقتی از پشت پنجره بند ما رد شد طاقت نیاورد و با صدای بغض‌آلود گفت: «خمینی مُرد»!

*هیچ‌کس باور نکرد

این آزاده دفاع مقدس افزود: فکر می‌کردیم شایعه است و اینها می‌خواهند با خبر چند روز گذشته تلویزیون ایران، ما را شکنجه روحی دهند. اما “شجاع ” میانه بهتری با ما داشت که می‌توانستیم به اخبارش اعتماد کنیم، این خبر همه را به‌هم ریخت و فضای سنگینی در اسارتگاه ایجاد کرد.

وی ادامه داد: هیچ‌کس باور نکرد! نمی‌دانستیم اگر خبر واقعیت داشته باشد، با توجه به بی‌خبری از ایران، چه عواقبی دارد و چه تغییری در مسائل کشور به ویژه بحث رهبری نظام رخ می‌دهد. این سؤالات از همان لحظات اول در ذهن همه پیچید.

کریمی با تشریح وضعیت اسارتگاه در آن روز گفت: ساعت ۴ بعدازظهر روز رحلت امام ما را به محوطه آوردند. وضعیت امنیتی سنگین، چند برابر شدن نگهبانان و مستقر کردن تیربارچی جای تک‌تیرانداز، خبر شجاع را صحت بیشتری می‌بخشید، اما هنوز مطمئن نبودیم. بچه‌های بهداری و آشپزخانه که به نوعی با بیرون ارتباط داشتند، احتمالا می‌توانستند خبرهای دقیق‌تری بدهند. ساعت‌های انتظار بازگشت آنها به‌سختی گذشت.

*دیگر باور کردیم خبر واقعیت دارد

این آزاده جانباز بیان داشت: بچه‌ها که برگشتند، یکی از آنها به‌نام “مجید ” با دو دست به سرش کوبید و گفت: “بدبخت شدیم ” و بلند بلند گریه ‌کرد. دیگر همه باور کردیم خبر واقعیت دارد. یکی از بچه‌ها به‌نام “عموحسن ” شروع کرد به نوحه خواندن و دیگر هیچ‌کس نمی‌توانست بچه‌ها را کنترل کند. ضجه و سینه می‌زدند و بی‌اختیار فریاد می‌کشیدند. انگار غربتی سنگین‌تر از غم‌های گذشته‌ احساس می‌کردند.

وی ادامه داد: عراقی‌ها تعداد نیروها را زیاد کردند و می‌گفتند ساکت باشید این خبر صحت ندارد. اما همان شب تلویزیون عراق چند لحظه تصویری از حضرت امام (ره) را نشان داد درحالی که پیکر ایشان در سردخانه‌ای شیشه‌ای در بهشت زهرا (س)قرار داشت و بچه‌ها با دیدن این صحنه‌ها ضجه می‌زدند. عراقی‌ها سعی می‌کردند با تیرهوایی و زدن باتوم روی میله‌های در و ایجاد سر و صدا بچه‌ها را ساکت کنند، اما فایده نداشت.

کریمی اظهار داشت: فرمانده اسارتگاه از پشت پنجره صحبت ‌کرد و ‌گفت: ما هم ناراحتیم، نظم را رعایت کنید. به اصطلاح می‌خواست دلداری بدهد تا اسارتگاه به‌ هم نریزد، اما متوجه نبودند که این خبر، بدترین خبری است که به بچه‌ها رسیده است.

وی ادامه داد: عصر که به محوطه آمدیم اسرای همه بندها دسته‌های عزاداری راه‌انداختند و میان محوطه کوچه باز کردند و مشغول سینه‌زنی شدند؛ به نیم‌ساعت نرسیده بود که با کابل، باتوم، شلاق و هرچه دم دستشان بود بچه‌ها را ‌زدند واینگونه می‌خواستند بچه‌ها را ساکت کنند و داخل اسارتگاه بفرستند؛ ولی بچه‌ها غیرقابل کنترل شده بودند. نمی‌دانم آن روز را چگونه بیان کنم.

*شهید راستی در مراسم ارتحال امام به شهادت رسید

این آزاده بسیجی افزود: وقتی نتوانستد کنترل اردوگاه را به دست بگیرند، با تیربار بالای سر بچه‌ها را به رگبار بستند، صحنه‌‌های جبهه دوباره در یادمان زنده شد. صدای الله‌اکبر، تیراندازی، ناله «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، خمینی بت‌شکن صاحب عزاست امروز» در هم پیچیده بود. آنها هم سعی می‌کردند بچه‌ها را داخل اسارتگاه بفرستند. در برنامه‌های عزاداری حضرت امام (ره)، جوان ۱۷-۱۸ ساله‌ای‌ به نام “راستی ” به شهادت رسید. در خاطرم هست که در انتهای راهروی اسارتگاه ۱۱ تیر خورد و شهید شد.

*اگر تیر مستقیم هم می‌زدند بچه‌ها بی‌تفاوت بودند

وی بیان داشت: از دست دادن امام (ره) فضای سنگین و غم‌باری بوجود آورده بود که حتی اگر عراقی‌ها مستقیم هم تیراندازی می‌کردند، شاید دیگر برای بچه‌ها فرقی نمی‌کرد؛ رحلت امام (ره) تنها مشکل ما نبود، ما نگران مشکلات نظام هم بودیم، ولی معرفی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری تسکینی بر دردهای ما بود.

*۱۰۰۱ روز در انتظار آزادی

کریمی در خصوص نحوه بازگشت به ایران گفت: من ۱۰۰۱ روز در اسارت بودم و در ۹ شهریور ۶۹، آزاد شدم. ۱۳۰ نفر از بچه‌ها جزو مجروحین بدحال بودند که من هم جز آنها بودم. چون وضعیت سختی داشتیم ما را به فرودگاه بغداد بردند و به ترتیب اولویت جراحت ۵۰نفر را با هواپیمای هلال‌احمر منتقل کردند.

وی ادامه داد: برای مراسم استقبال، تصاویر حضرت امام را در سالن فرودگاه چیده بودند. بچه‌ها تا به عکس‌ها می‌رسیدند، در مقابل عکس‌ها می‌نشستند، سرشان را روی عکس می‌گذاشتند و بلند بلند گریه می‌کردند. تمام طول مراسم استقبال که شاید یک ساعت و اندی طول کشید، بچه‌ها هر جا عکس امام (ره) را می‌دیدند، اشک می‌ریختند؛ انگار پدرشان را از دست داده بودند.

این آزاده دفاع مقدس با بیان اینکه در دوران اسارت حتی عکس کوچکی از حضرت امام برایمان مایه امید بود،‌ گفت: یکی از بچه‌های لار شیراز به ‌نام “رشید ” عکس بسیار کوچکی از امام داشت که آن را با نایلون سیگار پوشانده و با شمع دورگیری کرده و در جیب کوچکی داخل جیب پیراهن جاسازی می‌کرد. در تمام اردوگاه این تنها عکس حضرت امام بود که با دیدنش غم غربت را از یاد می‌بردیم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار