شهدای ایران shohadayeiran.com

باید اول با شهدا و فداکاری‌ هایشان آشنا شویم و وقتی با آن ها آشنا شدیم، آن وقت چیزی که برای آن ها ارزش بوده برای ما هم ارزش می‌شود
 به گزارش شهداي ايران به نقل از فارس - گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ شهید محمد ابراهیم همت، از افرادی است که تأثیرگذاری قابل توجهی روی رزمندگان داشته است. و محمد عزیزی، نویسنده‌ای است که این تأثیرگذاری را به تصویر کشیده؛ البته او از دوران قبل از تولد شهید همت تا لحظه شهادتش را در قالب «زندگی‌نامه داستانی» ترسیم کرده است. مصاحبه ما با این نویسنده ادب پایداری را بخوانید؛

«علی دارا»

- چطور با شهید همت آشنا شدید و چقدر او را شناختید؟

داستان نزدیک شدن من به این شخصیت در درجه اول از روی علاقه‌ای بود که به طور کلی به سرنوشت شهدا داشتم. در بین شهدا یک تعدادی به لحاظ کاری که کردند و مسئولیت بیشتری که داشتند و رنج بیشتری که کشیدند نام‌آورتر شدند، شهد همت یکی از این چهره‌هاست، ایشان یک معلم است و تا آخر زندگیش هم یک معلم می‌ماند و جالب این است که هیچ وقت از سپاه حقوق نمی‌گیرد و به عنوان یک معلمی که مأمور به خدمت در سپاه و جبهه است کار می‌کند و حقوقش را از آموزش و پرورش به خاطر معلمی می‌‌گیرد. زندگی‌شان گاهی آنقدر با فقر مادی آمیخته است که همسر بزرگوار ایشان اشاره می‌‌کند؛ یک دوستی به خانه ما می‌آمد می‌دید سر سفره ما یک تکه نان و پنیر است و بعد به طعنه به ما می‌گفت شما همیشه نان و پنیر می‌خورید؟! یا هر وقت چشم‌تان به ما می‌افتد سفره‌تان نان و پنیر می‌شود؟!»

من هم معلم بودم و از قضا متولد همان سالی هستم که ایشان است و یک جور همزاد پنداری است. من هم قبل از این که بخواهم معلم شوم زندانی سیاسی بودم. به هیچ وجه بحثم مقایسه نیست، بحث علاقه مشترک است. ایشان شأنش بالاتر از این حرف هاست. می‌گویند فرق است بین کسی که مریض است و کسی که تمارض می‌کند؛ فرق است بین کسی که می‌بیند با کسی که نگاه می‌کند؛ من خودم از آدم‌هایی بودم که به قول نیما یوشیج ادای کسی را که دارد کار می‌کند درمی‌آوردم، تا این که بخواهم در هر زمینه‌ای کار کنم. به همین خاطر از خدا و از ایشان عذرخواهی می‌کنم که عمرم را به نوعی به بطالت گذراندم.

* امثال شهید همت با عمر خودشان بازی نمی‌کردند، زندگی می‌کردند

فقط آن مدت کوتاهی که در مورد این شهید و سایر شهدا می‌نوشتم و یا درس می‌دادم، همان‌ها شاید عمر مفید من بوده، بقیه‌اش بازی بوده است. منظورم این است که امثال شهید همت با عمر خودشان بازی نمی‌کردند، زندگی می‌کردند. ایشان 28 سال بیشتر زندگی نکرد. 30 سال است که شهید شده، یعنی بیش از عمرش درباره او صحبت شده و ده‌ها سال دیگر شاید درباره او صحبت شود چون طول زندگی مهم نیست، عرض زندگی هم هست.

من تا حدودی احساس همزادپنداری با ایشان داشتم و از طرف دیگر ایشان شهیدی بود که در دورانی که کشور پرآشوب بود و از هر سو هجوم آورده بودند، تا آرامش و زندگی مردم را فراهم کنند از جان و فرزندان و همه چیز خودش گذشت. من فکر می‌کردم به عنوان کسی که زنده ماندم و قلم در دستم است، وظیفه‌ام است که این شخصیت و زندگی پیدا و پنهانش را برای نسلی که او را ندیده‌اند به تصویر بکشم. خود ایشان در یک دیالوگ به همسرش می‌گوید من تمام خواهم شد و کسی نخواهد فهمید ابراهیم همت بوده یا نبوده در حالی که می‌بینید تمام نمی‌شود. ما که کاری نکردیم ولی می‌گویند در مثل مناقشه نیست، اگر کاری که با رزمندگان واقعی کربلا کردند، کاری که بر سر حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) آوردند، اگر ایشان آن پیام را نمی‌رساندند آنچه که امروز برای ما مانده است، نمی‌ماند. شهدا حماسه آفریدند و رفتند. شما باید داستان‌شان را بنویسید. من با خودم می‌گفتم چطور است آدمی مثل آقای محمود دولت‌آبادی می‌آید داستان یک نفر را که در برابر ظلم ژاندارم‌ها در منطقه مقاومت می‌کند را به یک رمان ماندگار به نام «کلیدر» تبدیل می‌کند و حدود 2500 صفحه می‌شود، چرا ما نباید زندگی امثال شهید همت را که در مقایسه خیلی بزرگ‌تر است و چهره ملی و مذهبی است، تصویر نکنیم! بعضی وقت‌ها دوستان می‌گویند این کتاب از نظر حجم چقدر زیاد است، گفتم اگر من می‌خواستم کار را آن طور که دوست داشتم تمام کنم حداقل باید سه هزار صفحه می‌شد.

* یکی‌ می‌شود شهید همت، یکی هم می شود کسی که مقابل او ایستاده

- یکی ویژگی‌ که در این کتاب شما هست از دوره قبل از تولد شهید همت صحبت کردید تا لحظه شهادت خیلی جالب است شما قبل از اینکه به شخصیت حبیب و ابراهیم بپردازید 50 صفحه جز به جز از مادر و پدر همت گفتید، از اینکه می‌روند سه ماه کربلا می‌مانند، از اینکه مادر همت وقتی به زیارت می‌رود به خاطر دوری راه اذیت می‌شود و دکتر تشخیص می‌دهد که دیگر بچه‌ای ندارید، بعد از یکی دو هفته به همان دکتر مراجعه می‌کند و دکتر می‌گوید الان بچه شما سالم است. شما از این‌جا شروع کردید تا لحظه شهادت. چگونه به این اطلاعات دست پیدا کردید؟

همه این‌ها از مصاحبه‌هایی است که با مادر شهید همت، پدر، برادرها، خواهرها، همسر و همرزمان ایشان شده، منتها من همه این‌ها را بازآفرینی کردم یعنی فقط روایت صرف نبوده، مثلاً ممکن است این چیزهایی که شما اشاره کردید در تعریف یا چند جمله بوده ولی این یک جمله ممکن است در داستان من 50 صفحه شده باشد. برای اینکه من خواستم تمام آن فضا را بشکافم و از طرف دیگر من می‌خواستم بگویم شرایطی که باعث رشد ایشان شده چگونه بوده است. در همان شرایط آدم‌های مختلفی به دنیا می‌آیند و رشد می‌کنند، یکی‌شان می‌شود شهید همت، یکی ممکن است بشود کسی که مقابل او ایستاده.

- خود شما به شهررضا نرفتید؟

هرجا که لزومی بوده رفتم، ولی هرجا که اطلاعاتم کامل بوده و لزومی نمی‌دیدم بروم نمی‌رفتم. حتی گاهی برای این که به یک اسم برسم ممکن بود یک ماه سندها را جستجو کنم.

در هر صورت آن مطالب را آوردم که نشان دهم شخصیت ایشان در چه شرایطی رشد کرده و خیلی هم برای من شیرین بود. شاید هم اینکه چون من قصه‌نویس کودک و نوجوان بودم، باعث شد که بتوانم دوران کودکی ایشان را درست تصویر کنم. در هر صورت این شخصیت آرام آرام در آن شرایط رشد پیدا می‌کند و می‌رسد تا جزیره مجنون و طلائیه و اوج رنج و عشق و محبتی که ذره ذره ایشان را می‌سوزاند و به آن جایی می‌رساند که می شود شهید همت.

- قسمت‌هایی از کتاب هست که شما دقیقاً اعلامیه‌های حضرت امام (ره) را آوردید که مثلاً شهید همت آن‌ها را می‌خواند و ...

بله، هم می‌خواند و حتی گاهی می‌شنود چون این‌ها برای آن برهه از تاریخ سرنوشت‌ساز هستند. من ترجیح دادم به جای برشی از آن کل آن را بیاورم چون این کتاب یک کتاب تاریخی و سندی است.

- پس بیراه نیست که اول این کتاب سخنی را از بیهقی آوردید.

بله! و در تاریخی که سعی می‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و دیگران طعنه زنند ...

* شخصیتی که از شهید همت ارائه شده مبالغه‌آمیز نیست

- تاریخ بیهقی دو جنبه دارد یکی تاریخی بودنش و دیگری ادبی بودنش و شما می‌خواستید که آن شیرازه ادبی تاریخی را هم حفظ کنید.

قطعاً همین‌طور است و من نخواستم تحریف‌ تاریخی شود. شخصیتی که در این‌جا از شهید همت ارائه شده یک شخصیت مبالغه‌آمیز نیست، شخصیتی است که در کنکور دانشگاه هم قبول نمی‌شود. شخصیتی است که وقتی با دوستانش اعلامیه پخش می‌کنند، پس گردن یکی از دوستانش هم می‌زند و او ناراحت می‌شود تا آخر که می‌رود از او حلالیت می‌طلبد. شخصیتی است که در خانه برای کمک به همسرش تلاش می‌کند و گاهی برای مظلومیت همسر و بچه‌هایش گریه هم می‌کند. این شخصیت‌ همان شخصیتی است که لشکری را پیش می‌برد و وقتی که بزرگترین دوستش -سردار شهبازی- شهید می‌شود کسی اشکش را نمی‌بیند. این دوگانگی در شخصیت نیست، شخصیتش بسیار با صلابت است.

- آیا مطلبی به داستان واقعی زندگی شهید همت اضافه نکردید؟

- چرا، خیلی جاها روایت من است، یعنی من می‌گویم شهید همت به روایت محمد عزیزی؛ مثلاً من یک نمونه برای شما عرض کنم شهید همت وقتی که شهید می‌شود موتورش می‌افتد و سرش از تنش جدا می‌شود، سید میرافضلی هم آن طرف شهید شده. میرافضلی بلند می‌شود سر شهید همت را برمی‌دارد می‌گذارد روی گردنش بعد موتور را بلند می‌کند سوار می‌شود که برود پیش زن و بچه‌اش، این باز‌آفرینی است.

* ماه آگاهانه می‌آید پایین و با لشکر همراه می‌شود

این رمان است اما خیلی‌‌ جاها اتفاق افتاده. همه روایت کردند که شب عملیات در قلاجه لشکر که می‌خواست حرکت کند ماه روشن روشن بود. اگر در روشنایی حرکت می‌کردند دشمن متوجه می‌شد. همه زاری‌ و توبه کردند که خدایا یک اتفاقی بیفتد که... تکه ابری آمد و تاریک شد. دوباره به نور ماه احتیاح داشتند دوباره روشن شد و شهید همت هم این معجزه الهی را می‌بیند و گریه می‌کند، ولی شما روایتی که من از این قصه دارم را بخوانید، هم هست و هم نیست. آن‌جا در کتاب من ماه آگاهانه می‌آید پایین و با لشکر همراه می‌شود گاهی عبا می‌کشد روی سر خودش و گاهی عبا را برمی‌دارد.

- در همین فضا اگر بخواهیم اشاره‌ای دیگر کنیم یک فردی است بنام غضنفری که گچکار است؛ شما ده پانزده صفحه با غضنفری کلنجار می‌روید. توجه این گونه به برخی شخصیت‌ها واقعاً لزومی داشته؟

بله، برای اینکه اینجا چگونگی شکل گرفتن شخصیت همت را نشان می‌دهد. اولین شهید شهرضا غضنفری است. گلوله‌ای به قصد ترور همت می‌آید که غضنفری خودش را سپر می‌کند. چرا؟ چون آن شور و عشق و آگاهی همت را ندارد ولی عشق جوانمردی و برخورد این جوانان را دارد. پس تمام آن مقدمات برای این است و این شهادت بسیار روی پرورش شخصیت همت تأثیر می‌گذارد و همت تا آخر زندگی نمی‌تواند او را فراموش کند.

* اولین جایی که همت بعد از ازدواج با همسرش می‌رود

وقتی ازدواج می‌کند صبح روز ازدواجش اولین جایی که با همسرش می‌رود سر قبر ایشان است. چخوف می‌گوید وقتی به یک صحنه تئاتر وارد شدی اگر دیدی تفنگی آویزان به صحنه است و تا آخر نمایش از آن شلیک نشد، بدان آن جا یک اشکال وجود دارد. در صفحه هرچه دیدی ابزار یک اتفاق است، یعنی داستان‌‌نویسی که هوشیار باشد هیچ چیز اضافی در داستان نمی‌آورد. اگر شما با ملاحظاتی که من عرض کردم بتوانید 5 صفحه از 1200 صفحه را کم کنید حتماً یک عیبی در کار است.

یک بنای با شکوه بنایی است که نتوانی از آن هیچ چیز را کم کنی و به آن هیچ چیز را اضافه کنی. بخاطر همین است که یک رمان یا شعر خوب را نمی‌توان با تکه تکه خواندن درک کرد. این رمان اینطوری شروع می‌شود: «معلوم نبود چه دست‌هایی از دو طرف او را گرفتند اما گرفتند.» که با شعر مولانا در آخرش پیوند می‌خورد «خورشید اندر چاه شده است». من نمی‌خواهم ادعایی کنم چون هیچی نیستم، ولی سعی کردم چیز زائدی را در این کار نیاورم.

- شما شهید همت را قبل شهادتش می‌شناختید؟

نه!

* شیرین‌ترین خاطره‌ی شهید همت

- شیرین‌ترین خاطره‌ای که از شهید همت می‌توانید بگویید چیست؟

خودش می‌گوید رفتن من به حج. برای همه آنها همین بوده، شهید ورامینی هم همین‌ را می‌گوید. البته در این کتاب فقط شهید همت نیست، شهید همت برجسته شده ولی شهید ورامینی، باکری، عباس کریمی، عبادیان و خانم ایشان همه هستند.

- ایشان چه سالی رفتند حج؟

سال 60 همراه شهید متوسلیان.

- شما نمی خواهید کتاب دیگری در مورد شهدا بنویسید؟

بله، من الان دارم زندگی شهید باکری را می‌نویسم، همزمان با شهید متوسلیان.

جامعه خیلی به این شهدا مدیون است ما آن‌ها را درست نشناساندیم. شما تا زمانی که چیزی را نشناسی به آن علاقه پیدا نمی‌کنی. در رشته‌های علمی مثل فیزیک، شیمی، پزشکی و هر رشته دیگر شما کی به آن علاقه پیدا می‌کنید؟ وقتی که از کارکرد آن آگاهی پیدا کنی. بنابراین باید اول با این‌ها و فداکاری‌هایشان آشنا شویم و وقتی با آنها آشنا شدیم آن وقت چیزی که برای آنها ارزش بوده برای ما هم ارزش می‌شود. خودمان را جای مرزنشین‌‌ ها تصور کنیم، اگر مثلا به ورامین شما از شهر کناری‌اش هجومی صورت بگیرد اولین خانه چه می‌کند؟ یا باید تسلیم شود یا باید با تمام توان مقابله کند که مهاجم وارد خانه‌اش نشود. این اتفاق در خرمشهر افتاد. جوان‌ها از شهرضا بلند شدند رفتند به کمک کسانی که خانه و ناموس‌شان در خطر بود، چون می‌دانستند دشمن همان جا نمی‌ماند و می‌خواهد تا تهران بیاید.

- البته کسانی که این طور بحث می‌کنند می‌گویند درست است شهید همت آدم بزرگ و با احترامی است ولی خواندن تمام زندگی نامه‌اش چه فایده‌ای دارد؟

یک مثال ساده بزنم؛ شما اتفاقات صفحه حوادث روزنامه‌ها را خوانده‌اید؟ مثلاً می‌نویسد فلانی همسایه خودش را کشت، حداکثر می‌گوییم وای‌وای. حالا اگر قاتل یا مقتول یکی از اعضای خانواده‌ ما باشد آن موقع چه واکنشی نشان می‌دهیم؟ چقدر ناراحت می‌شویم؟ چرا حالا متأثر می‌شویم ولی وقتی ناشناس باشد متأثر نمی‌شویم؟

به دلیل شناختن و نشناختن. شما هرچقدر فردی را بیشتر بشناسید به همان نسبت مرگ او برایتان اهمیت پیدا می‌کند. در سینما وقتی کارگردان می‌خواهد یک اتفاق روی مخاطب تأثیر بیشتری بگذارد از نمای دور فیلمبرداری نمی‌کند، دوربین نزدیک می‌شود؛ حتی واکنش چشم فرد را نشان می‌دهد، چون می‌خواهد این حس را به شما القا کند. رمان و ادبیات هم کارش همین است. با آوردن شما به صحنه زندگی آن فرد می‌خواهد شما را تحت تأثیر آن شخصیت قرار دهد. اگر صدها میلیون نفر هر محرم به سر و سینه می‌زنند بابت روضه‌هایی است که خوانده شده و مطالبی است که در کتاب‌ها نوشته شده. بنابراین در برابر کاری که این‌ها کردند، چرا نباید ما ده روز وقت بگذاریم و زندگی اینها را مطالعه کنیم. در حالی که با خواندن این 1200 صفحه 50 سال تجربه مستقیم پیدا می‌شود و این شناخت شما را بزرگ می‌کند.

- چرا اسمش را گذاشتید همت؟ مثلاً چرا نگذاشتید سردار خیبر با سالهای بهشت؟

نزدیکترین و بی‌واسطه‌ترینش همین است؛ حتی اسم آن را نگذاشتیم شهید همت. در عین حال این واژه ایهام دارد. معنی واژه همت چیست؟ این معنی در این شخصیت وجود دارد و شما در این‌جا فقط با یک اسم کار ندارید، بلکه با یک محتوا هم کار دارید:

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار