شهدای ایران shohadayeiran.com

روزهاي سردار شهيد علي اصغر حسيني محراب
براي دومين بار مجروح شده بودي اين بار شيميايي .هنوز چشمانت كاسه خون بود .ديدي نمي تواني آرام پشت خط بنشيني .تيپ انصارالرضا عليه السلام كه تو فرمانده اش بودي در كربلاي 5 تيپ احتياط بود .
سرویس فرهنگی شهدای ایران - جمال رستم زاده؛ تو آنقدر بزرگ هستي، كه براي گفتنت بايد رخصت خواست و تا راضي نباشي راهي در تو نمي توان يافت براي همين اين بار هم در آخرين لحظات دستم را گرفتي و بر صفحه كاغذ گرداندي .تا در سالروز آسماني شدنت چند خطي هرچند كوتاه بنويسم.

اذان ظهر يكي از روزهاي تابستان 1340 بود كه به دنيا آمدي و چون مادرت كنيز حضرت زهرا بود و پدرت پير غلام اباعبدالله تو هم بايد علي اصغر نام مي گرفتي اين نام برازنده تو بود اين را شايد كسي آنروز خيلي درك نمي كرد.

تازه داشتي جواني را تجربه مي كردي كه مبارزات انقلابي به اوج خودش رسيده بود تو هم با مردم در تظاهرات همراهي مي كردي. هرچه باشد تو پسر آقا ماشالله خواربار فروش ساده و زحمت كش منطقه طلاب بودي و اهل مسجد و منبر . 10 دي بود كه در آن يكشنبه خونين از دست ماموران گريختي و در كنار شهدا در چهارراه شهدا تا پاسي از شب را سپري كردي همه نگرانت بودند فكر مي كردند شهيد شدي ( 1)

بعد هم كه جنگ شروع شد از پشت ميز دبيرستان كاشاني خودت را به جبهه رساندي . اول از همه با كاوه آشنا شدي .او از شجاعتت در آزادسازي شهر بوكان خاطره خوبي داشت خواست تا در كنارش بماني .اصلا كاوه لباس سبز سپاه را به تنت كرد .لباس خودش را .

سال 1362 هم كه با خانم پروانه ازدواج كردي خللي در جنگيدنت براي خدا به وجود نيامد .بعد از عقد هشت روزي بيشتر مشهد نماندي و رفتي منطقه و دو ماه بعد برگشتي .تازه عروست دل نگران تو بود قرار گذاشتي بعد عروسي او را هم به منطقه ببري تا كمتر نياز باشد برگردي او اروميه بود و تو كردستان خيلي هم نزديك نبود .(2)

سال 64 هم كه حاجي شدي در پوست خودت نمي گنجيدي به آرزوي ات رسيده بودي .ديگر شناسنامه شهادتت داشت تكميل مي شد بي قرار شده بودي . به يكي از همرزمانت گفته بودي ((داداش به خدا به یک جایی رسیده ام که از خدا می خواهم شهید شوم))(3)

جايي ديگر هم از تو شنيده بودند : قيامت در روز محشر وقتي همه ما در پيشگاه خداوند حاضر مي شويم و امام حسين(ع) و فرزندانشان هم با بدن هاي قطعه قطعه در محشر حاضر مي شوند من خجالت مي کشم که با اين تن و جسم سالم در مقابل اين امام باشم(4)

حالا داشتي به همه ثابت مي كردي زيبنده نامت هستي علي اصغر .

براي دومين بار مجروح شده بودي اين بار شيميايي .هنوز چشمانت كاسه خون بود .ديدي نمي تواني آرام پشت خط بنشيني .تيپ انصارالرضا عليه السلام كه تو فرمانده اش بودي در كربلاي 5 تيپ احتياط بود . مي خواستي خودت را به خط برساني پشت موتور با يكي ديگر از همرزمانت اما ...

خيلي دنبال جنازه ات گشتند تكه هاي موتور و چند تكه لباس .حتي فكر كردند قبل از آنها شايد كسي تو را به معراج شهدا برده باشد آنجا هم نبودي باز رفتند محل اصابت راكت هاي هواپيما هيچ چيز از آن قامت رشيدت عايدشان نشد جز چند قطعه از پيكرت اندازه يك علي اصغر . اربا اربا شده بودي گويا خدا مي خواست علي اكبر هم بشوي .(5)

پي نوشت:

1- برادر شهيد

2- همسر شهيد

3- راوي ،سيد مجيد ايافت

4- همسر شهيد

5- راوي ،همرزمان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار