شهدای ایران shohadayeiran.com

مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: «جرج سایس» یکی از طراحان اتاق فکر کاخ سفید در یکی از مقالات خود در سال 62 بیان کرد: ما اصلاً به مغزمان نمی‌رسید یک پیرمرد هشتاد ساله بتواند همه ما را سر کار بگذارد!
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس؛ آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «ابتلائات امام و امت» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*غلبه فکری أبا‌عبدالله(ع) و یارانش

عرض کردیم أبی‌عبدالله(ع) به عنوان امام و یارانش به عنوان امت هستند، امت قلیله، ولی مطیع محض امام. به این آیه هم اشاره کردیم که خداوند می‌فرمایند: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَه‏». غلبه هم موقعی پیش می‌آید که اگر همه جماعت به نام امت این کار را انجام دهند و امت دروغین در مقابل امت صادق نباشند. غلبه، دو نوع است. یکی این است که آن‌ها می‌توانند در همین دنیا پیروز شوند و اصلاً شهید هم نشوند؛ یعنی غالب شوند و شهید نشوند. اما یک موقعی غلبه آن‌ها به صورت ظاهر از بین رفتن است، اما با از بین رفتن خودشان، افکار و اهدافشان غلبه پیدا می‌کند.

اهداف أبی‌عبدالله(ع) غلبه پیدا کرد. ایشان، محی‌الدین بودند و هدفشان این بود که دین احیا شود. عرض کردیم: یهود در دین نفوذ کرده بود و بعد هم به وسیله یزید می‌خواست اساس دین را از بین ببرد. خدای متعال این‌طور رقم زد که أبی‌عبدالله(ع)، دین را احیا کند. فلذا معلوم می شود که چرا پیامبر(ص) فرمودند: «حُسَیْنٌ‏ مِنِی‏ وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن‏»؟ یعنی همان‌طور که پیامبر(ص)، دین را آورد؛ احیاء دین هم به وسیله أبی‌عبدالله(ع) شد و این احیائش هم به واسطه خون دادنشان شد.

*اگر قیام أبا‌عبدالله(ع) نبود، هیچ دینی باقی نمی‌ماند!

خیلی‌ها گفتند که اگر قیام أبی‌عبدالله(ع) نبود -کما این که در بحث دهه اول محرم بعضی از این موارد را خواندم - ، اصلاً از اسلام چیزی نمی‌ماند. حتی بعضی از مورخان و علمای نصرانی - که عین گفته‌هایشان را برایتان بیان کردم - این مطلب را بیان کردند که اگر قیام أبی‌عبدالله(ع) نبود، حتی از مسیحیت و کلیمیت هم چیزی باقی نمی‌ماند. یعنی قیام أبی‌عبدالله(ع) باعث شد که ادیان حفظ شود.

البته دین که عندالله یکی است؛ چون خدا، یکی است، دینش هم یکی است، «إِنَ الدِینَ عِنْدَ اللَهِ الْإِسْلام‏». حضرت ابراهیم هم «حَنیفاً مُسْلِماً» بود؛ یعنی همه اسلام است و همه انبیاء از ناحیه خدا آمده‌اند و هیچ فرقی بین آن‌ها نیست، «لا نُفَرِقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ». اما به تعبیر دانشمندان نصرانی، اگر قیام أبی‌عبدالله(ع) نبود، همین تفکیک ظاهری که الآن در ادیان وجود دارد هم دیگر نبود.

یعنی أبی‌عبدالله(ع) حق عظیمی گردن همه ادیان دارد. بیهوده نیست که ناخودآگاه نصرانی هم اربعین به کربلا می‌رود. حتی بودایی هم که معتقد به این موارد نیست، می‌رود. یا این که گاندی، اسلوب انقلابش را قیام أبی‌عبدالله(ع) می‌داند.

پس أبی‌عبدالله(ع) احیا کرد و غلبه پیدا کرد.تا جایی که وقتی اهل‌بیت در روز اول صفر وارد شام شدند، با این که به ظاهر آن جبروتشان از بین رفته بود، اما در همان روز اول، اوضاع این‌ها به هم خورد. طوری که خود یزید اعلان کرد که عیبی ندارد، بگذارید هفت روز عزاداری کنند. اما تا سه روز گذشت، دستور داد که آن‌ها را ببرند؛ چون اوضاع داشت به هم می‌ریخت.

*شرط حصول غلبه ظاهری و افکاری

پس «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» شد. لذا غلبه حتماً نباید صورت ظاهر غلبه باشد. گرچه خدا می‌خواهد صورت ظاهر هم باشد. یک شرط دارد و آن این که حداقل یک عدد خوبی (چهل که در ظهر اربعین راجع به آن صحبت کردیم) باشد. البته این عدد چهل که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:اگر چهل یار داشتم، غلبه پیدا می‌کردم؛ در همان اول کار بود که سقیفه به وجود آمده بود. اما وقتی فکر پلید به نام اسلام غلبه پیدا کند و برود همه را بگیرد، دیگر با چهل نفر نمی‌شود؛ چون باید مبارزه کنید و همه را عوض کنید تا غلبه ظاهری باشد و إلا فقط به یک صورت غلبه حاصل می‌شود و آن این که یک امامی با امت قلیلی، همه با هم کشته شوند. در این حالت، غلبه پیدا می‌کنند، اما غلبه افکاری حاصل می‌شود، ولی دیگر غلبه ظاهری نمی‌شود.

*چرا أبا‌عبدالله(ع) غلبه ظاهری پیدا نکرد؟

یعنی أبی‌عبدالله(ع) نمی‌تواند با هفتاد و دو نفر غلبه ظاهری هم پیدا کند. البته در ابتدا هزاران نفر نامه دادند، اما آن‌ها امت نبودند و دروغ‌گو بودند. هر چند بعضی از آن‌ها هم بعد از قیام حضرت، توبه کردند و جزو توابین شدند، اما آن‌ها امت نبودند و امت دروغین بودند. چرا؟

برای این که آن‌ها نگفتند:هر چه امام می‌گوید، بلکه برای خودشان نظر داشتند. در مباحث تاریخ کربلا و یهودشناسی سال گذشته عرض کردیم که مختار با همه زحمتش، به هیچ عنوان درجه شهدای کربلا را ندارد. چون شهدای کربلا به موقع سراغ امام آمدند، اما مختار هم در زمان امام مجتبی(ع)، تفسیر به رأی کرد و گفت: من کوفیان را می‌شناسم، الآن وقتش نیست، سپاهیانی که ما داریم، همان کسانی هستند که امیرالمؤمنین(ع) را یاری نکردند و هم در زمان ابی‌عبدالله(ع).

لذا به یک تعبیری باید بیان کرد: امت باید مطیع محض امام باشد، «أَطیعُوا اللَهَ وَ أَطیعُوا الرَسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ». اگر اظهار فضل و اظهار نظر کرد، باخته است. البته «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏» دارد، اما از آن طرف، آن آیه را هم بگیریم که می‌فرماید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَلْ عَلَى اللَه‏»، ای حبیب من! هر موقع تو تصمیم گرفتی، توکل به خدا انجام بده و همه هم باید مطیع باشند. آن مشورت هم برای این است که خدا، نبی و ولی می‌خواهند هم افکار ما را یک مقدار رشد دهند و هم احترام به ما بگذارند و هم نواقص افکار ما را در مقابل افکار بی‌نقص حجت خدا آشکار کنند.

*دستورات اتصالیه امام راحل

آقای موسوی اردبیلی که الآن در قم و در قید حیات هستند، یک زمانی رئیس قوه قضائیه بودند. خود ایشان می‌گفت(می‌توانید در دفترشان بروید و از ایشان سؤال کنید و یا در اینترنت جستجو کنید و ببینید) : چند مرتبه که ما در محضر امام بودیم و بحث جنگ و ... بود، رأی همه ما یک چیز بود، اما امام می‌فرمودند: خیر، این کار را انجام دهید. البته یک مواقعی می‌پذیرفتند و می‌فرمودند: همان را که خودتان می‌گویید انجام دهید که در آن زمان هم امام چون می‌دیدند رأی خودشان است، این‌گونه می‌فرمودند، اما یک مواقعی امام می‌دیدند حرف‌های ما حرف ایشان نیست، می‌فرمودند: بروید همین را که من می‌گویم، انجام دهید. بعضی از ما ایراد می‌گرفتیم، اما بعد می‌رفتیم فرمایش امام را انجام می‌دادیم و جواب می‌گرفتیم، بعد پیش امام می‌آمدیم و می‌گفتیم:آقا! آن که شما فرمودید، انجام شد. امام هم می‌فرمودند: مثل همان مواردی که قبلاً گفتم. این‌ها که برای خود امام نبود. معلوم است که امام، متصل است و نایب امام زمان است و می‌داند و إلا امام کدام دانشکده جنگی را دیده بود؟! کما این که کدام دانشکده سیاسی را دیده بود؟!

«جرج سایس» که یکی از طراحان اتاق فکر کاخ سفید است و یهودی و صهیونیست هم هست، در یکی از مقالات خود در سال ۶۲ بیان کرد: ما اصلاً به مغزمان نمی‌رسید یک پیرمرد هشتاد ساله بتواند همه ما را سر کار بگذارد. ما فکر می‌کردیم او می‌آید، قلبش هم که درد می‌کند، همه کارها را هم که در ابتدا به دولت بازرگان سپرد، لذا همان شد که ما می‌خواستیم. ما می‌خواستیم احمدشاه رفت، رضا شاه بیاید، رضا شاه رفت، محمدرضا شاه بیاید، محمدرضا شاه رفت، حالا یکی دیگر بیاید و ... . همه منافع ما تأمین می‌شد. این‌ها هم که آخوند هستند و کاری از این‌ها برنمی‌آید. امام، کدام دانشکده سیاسی درس خوانده بود؟! کدام دانشگاه‌ها را دیده بود؟! امام که ایران آمد، هشتاد سال داشت!یک پیرمرد هشتاد ساله باید بازنشسته شود، اما تازه آغاز حکومت امام در این سن بود و چه با سیاست و به تعبیر این‌ها رندی، اولاً پذیرفت که بازرگان باشد، بعد هم بلند شد و به قم رفت. گفتند: الحمدلله، دو دستی تقدیم کرد. هنوز هیچ‌ کس هیچ چیزی بلد نبود و امام زمان به امام گفته بودند که این‌گونه عمل کنند.

*چرا امام راحل، بازرگان را نخست‌وزیر کردند؟

آقای ناطق نوری الآن هستند، از او سؤال کنید. آقایان دیگر هم هستند که تا قبلش، حتی به امام اعتراض داشتند و گفتند: می‌خواهیم سحابی پدر که پیرمردی بود، نخست وزیر شود؛ امام با تندی فرمودند: خیر، نه از جبهه ملی و نه از نهضت آزادی. گفتند: پس چه کسی باید بیاید حکومت کند؟! امام فردا بعد از نماز ظهر، در حالی که هنوز نماز عصر خود را نخوانده بودند، حاج سیداحمد آقا را صدا زدند و فرمودند: آقایان شورای عالی انقلاب (که خود امام این شورا را تشکیل داده بودند، اما وقتی روز گذشته آقای سحابی را پیشنهاد دادند، امام نپذیرفتند) را دعوت کنید بیایند که اگر تمایل داشته باشند آقای مهدی بازرگان را نخست‌وزیر کنیم. یعنی یک روز بعد حرف خود را نقض می‌کنند. تا دیروز می‌فرمودند: نه جبهه ملی و نه نهضت آزادی! حال، چه کسی به امام گفت که نظرشان تغییر کرد؟! ما قائل به این هستیم که حضرت حجت(اروحنا فداه) به ایشان فرمودند. چون می‌دانند که در این انقلاب هنوز هیچ‌کس، هیچ چیزی ندارد. این‌ها بیایند، یک عده را هم در کنار این‌ها بگذارند تا یاد بگیرند.

خود آقای هاشمی در این خاطراتی که می‌نویسد، بیان کرده است: من به وزارت کشور رفتم (چون ایشان در ابتدا سرپرست وزارت کشور شد. در وزارتخانه‌ها هم فقط وزرا کنار رفتند و کارمندان همان کسانی بودند که از قبل در آن‌جا بودند)، در دفتر وزیر نشستم، آقای منشی آمد و گفت:قربان! کارتابل را خدمتتان بیاوریم؟ من اصلاً نمی‌دانستم کارتابل یعنی چه؟! زرنگی به خرج دادم و گفتم: خیر، حالا باشد بعداً می‌گویم. یک زنگ به آقای محمد یزدی زدم، گفتم: کارتابل چیست؟ گفت: هیچی بابا! مثل پوشه می‌ماند، برگه‌ها را داخل آن می‌گذارند، می‌آورند بخوانید. حق هم داشت که نمی‌دانست؛ چون ندیده بود. لذا در کنار آن‌ها آمدند تا یاد بگیرند. چون آن‌ها در دولت مصدق کار کرده بودند و بلد بودند. امام هم چون امام زمان دستور دادند، آن‌ها را آورد تا این‌ها هم یاد بگیرند. دانشگاه سیاسی نرفته، اما می‌داند.

حرف‌های امام برای خودشان نبود. اصلاً هیچ‌کدام از حرف‌های اعاظم و بزرگان ما برای خودشان نیست، حرف‌های آن‌ها، حرف‌های اتصالیه است، متصل هستند. کسی که در این وادی‌ها نیست، این مطالب را نمی‌فهمد و شاید این ها را به تمسخر هم بگیرد. اما یک مقدار تأمل کنیم. این که حضرت آقا بارها فرمودند: تاریخ این پنجاه سال انقلاب را بخوانید و حتماً مرور کنید، به همین دلیل است. من هم خطاب به شما جوانان عزیز عرض می‌کنم که حتماً با دقت بخوانید که ببینید چه اتفاقاتی افتاد؟ بازرگان چه شد؟ و ... . حداقل من اعتقاد دارم که از اول انقلاب را بخوانید و ببینید چه شد و اصلاً چگونه پیش رفت؟

*امت شیعه اگر به روز و متحد باشد، پیروز عالم است

بنابراین اگر مطیع امام باشیم، تمام است. هفتاد و دو نفر مطیع بودند، «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» غلبه پیدا کردند، هر چند غلبه انسانی پیدا نکردند و غلبه فکری پیدا کردند. فلذا آن دانشمندان نصرانی می‌گوید:اگر أبا‌عبدالله(ع) قیام نکرده بود، هیچ دینی وجود نداشت و همه از بین می‌رفت.‌ ما اسلام را می‌گوییم، اما او می‌گوید: خیر، همه ادیان از بین می‌رفت و اصلاً چیزی به نام یهود و نصارا و ...نبود.

اما اصل مطلب این است که خدا می‌خواهد این «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» همه‌ جوره باشد و حتی ظاهری هم غلبه پیدا کند. اما به شرط این که امت، امت باشد. اگر همه امت شیعه، الآن در مقابل همه مطالبی که در عالم وجود دارد، جمع شوند؛ چقدر می‌شویم؟ جالب این است که به غیر از آن که در شیعه اختلاف انداختند و شیعه سه امامی و هفت امامی و ... ساختند؛ الآن در شیعه اثنی‌عشری هم دارند اختلاف می‌اندازند. کما اینکه یکی از خصوصیت‌های انگلیسی‌های یهودی صفت(به قول آن مرد الهی، حاج آقا پاچناری، این‌ها اَنگل+لیس هستند؛ یعنی انگلی هستند که همه دنیا را لیس می‌زنند!) این است که در هر کشوری که وارد می‌شوند، با هر زبانی، شروع به جک درست کردن می‌کنند. لذا منشأ همه این‌ها آنجاست. امروز آمدند در خود شیعه اثنی‌عشر هم این کار را کردند. یک عده را با نام این که اصلاً ولایت‌فقیهی وجود ندارد، جمع کردند و می‌گویند: اتحاد نیست.

من می‌خواهم بگویم: اگر اتحاد و امت حتی قلیله هم بود، امت شیعه حتماً پیروزی حقیقی هم پیدا می‌کند.البته روایت این مطلب را داریم که برایتان بیان خواهم کرد. یعنی «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» خواهد شد و امت شیعه می‌تواند بر همه عالم مسلط شود. یک جا «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏»، غلبه افکار است، مثل وجود مقدس أبی‌عبدالله(ع) و اصحابش، که خدا فقط این را نمی‌خواهد و هر دویش را با هم می‌خواهد، «الْإِسْلَامُ‏یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْه‏». البته وقتی هم غلبه ظاهری هم پیدا می‌کنند، این‌طور نیست که فکر کنید فقط جنگ می‌کنند و کشت وکشتار است، بلکه فقط در مقابل کسانی که دشمن هستند، می‌جنگند و إلا مانند همان که کاری که صدر اسلام شد، مردم خودبه‌خود جذب دین می‌شوند.

الآن می‌دانید خیلی از مردم دارند جذب شیعه می‌شوند؟ اما رسانه‌های وهابی که تعداد زیادی هم هستند، دارند بر ضد شیعه کار می‌کنند. حال ببینید ما چقدر رسانه داریم؟! ما را به چه چیزهایی مشغول می‌کنند و خودشان چگونه علیه ما کار می‌کنند! در آخرین آماری که گرفتند، بیش از هزار و چهار و هفتاد و هفت سایت کوچک و بزرگ، به زبان‌های مختلف، علیه تشیع دارند کار می‌کنند. تازه بیش از چهارصد مورد از این سایت‌ها به فارسی است.یعنی به زبان فارسی دارند علیه تشیع کار می‌کنند. ما چه کردیم؟! به ما یاد می‌دهند که برویم با همدیگر چت کنیم و ... . ما از اینترنت بلد نیستیم خوب استفاده کنیم.آن‌ها از ابزار خوب استفاده می‌کنند، ما با ابزار بازی می‌کنیم. آن‌ها به روز هستند و با ابزار روز کار می‌کنند.

کما اینکه امیرالمؤمنین(ع) - که باز هم روایتش را برایتان بیان می‌کنم - می‌فرمایند: آن کس که به روز نباشد، پدر نیست. یعنی باید پدر به روز باشد و به روز فرزندان خود را تربیت کند. بزرگان می‌گویند: اولادتان را به زمانه خودتان تربیت کنید. بعضی می‌گویند: پس ما باید بگذاریم ترانه و آهنگ گوش دهند و بخواهند؛ چون حضرت هم گفتند! این‌طور نیست، بلکه یعنی تو هم بتوانی از ابزار روز بهره بگیری.

آن‌ها از اینترنت چگونه بهره می‌گیرند و استفاده می‌کنند، من و تو هم می‌توانیم آن‌طور بهره بگیریم و استفاده کنیم؟! آن‌ها از ماهواره چطور دارند بهره می‌گیرند. اخیراً یک کاری را شبکه قرآنی علیه وهابیت در قالب برنامه شب آسمانی شروع کرده که باید به آن‌ها تبریک گفت. البته شبکه ولایت هم هست. اما تعداد آن‌ها به عدد انگشتان دست ما نمی‌رسید، ولی ببینید آن‌ها چقدر شبکه‌های ماهواره‌ای دارند. تازه بعضی از این افراد هم که دارند ضد وهابیت کار می‌کنند، متأسفانه با ایران و تشیع خالص و ناب هم بد هستند. بعضی‌ها را هم که اصلاً خود آن‌ها درست کردند، مثل آن شیخ افغانی که بی‌سواد است و همان‌طور که عرض کردم مخصوصاً می‌آید این کارها را می‌کند. او روز وفات همسر پیامبر آمد جشن گرفت و ... . لذا اهل‌جماعت هم که از وهابیت بدشان می‌آید، اعتراض کردند و وهابی‌ها به آن‌ها گفتند: ببینید این‌ها چه می‌کنند. البته معلوم است که انگلیس این‌ها را حمایت می‌کنند؛ چون با ما هم بد هستند.

از این رو تعداد افرادی که از این جبهه دارند فعالیت می‌کنند، کم است. اما در همین برنامه شب آسمانی در شبکه قرآن، چندین مرتبه اعلان کرده که بیایید مناظره کنیم. هیچ‌کدام جلو نیامدند. نمی‌توانند بیایند. حالا اگر این زیاد شود، غلبه حاصل می‌شود.

اما ما را به چه چیزهایی مشغول می‌کنند؟! به این که بازی کنیم و ... . در حالی که اسممان هم تشیع است، لذا تا دو شبهه می‌اندازند، ما هم که جواب شبهه‌ها را نخواندیم، تصور می‌کنیم راستی شاید درست می‌گویند!

مثلاً یکی از شبهه‌هایی که بیان می‌کردند، این بود که شما چرا برای امام حسین گریه می‌کنید، کجا پیامبر برای حضرت حمزه و ... گریه کرده‌اند؟! در حالی که چقدر روایت از اهل‌جماعت، از جمله در جلد دوم صحیح ابی‌داوود (به عنوان حالات النبی علی اهله) داریم که پیامبر برای حضرت ابراهیم که فرزند چهارساله‌شان بوده و از دنیا رفته، گریه کردند. به پیامبر گفتند: یا رسول‌الله! گریه می‌کنید؟! فرمودند: گریه که اشکالی ندارد؛ چون به هر حال فرزندم است، ما نباید ناشکری کنیم.

می‌گویند: جلوی خود حیوان، بچه‌اش را سر نبرید. حیوان هم می‌فهمد و گریه می‌کند. لذا جلوی گاو، نباید گوساله‌اش را سر برید. اتفاقاً می‌گویند: آن گوساله‌ای که این‌گونه سر بریده شود، گوشتش از مکروه‌ترین گوشت‌ها است و نباید خورد، هر چند که ذبح شرعی هم شده باشد. لذا جلوی حیوانات هم نباید بچه‌شان را سر برید؛ چون گاو، شتر و ... هم اشک می‌ریزند.

لذا حضرت فرمودند: ما انسان هستیم، اشک نریزیم؟! ولی حرف‌های بی‌ربط نمی‌زنیم که خدا چرا این کار را کردی و نباید می‌کردی و ... . حالا این‌ها می‌گویند: شما چرا گریه می‌کنید و چرا بر سر و سینه می‌زنید؟!

حضرت حمزه سیدالشهداء شهید شد. پیامبر آمدند، دیدند همه برای شهدایشان گریه می‌کنند. فرمودند: اما عمویم!عمویم! کسی را ندارد (حضرت حمزه، همسر و فرزندی نداشتند). تمام زنان عزاداری‌های خود را رها کردند و اول برای حضرت حمزه گریه و عزاداری می‌کردند. این مطلب در کتب تاریخی خود اهل‌جماعت، از جمله تاریخ طبری آمده است.

پس این‌گونه شبهه می‌اندازند و کسی که اطلاع ندارد، تصور خامش این است که حتماً اشتباه است. آن‌ها ما را به چیزهای دیگر، مثل بازی‌های کامپیوتری و چت کردن و ... مشغول می‌کنند، خودشان از این برنامه‌ها بهره می‌برند. لذا باید به روز بود. امیرالمؤمنین(ع) هم می‌فرمایند: فرزندان خود را به روز تربیت کنید. یعنی با همین ابزار بتوانید عالم را در تسخیر خود قرار دهید.

به عنوان مثال، همین شبکه قرآن آمده می‌گوید: بیایید مناظره کنید، اما آن‌ها نمی‌آیند و مناظره نمی‌کنند. حتی به آن‌ها گفته بودند: هزینه سفرتان اعم از بلیط و هتل و ... را می‌دهیم، به ایران بیایید و مهمان ما باشید؛ ولی نیامدند. بعد گفتند: اگر می‌ترسید، ما را دعوت کنید که بیاییم، ما نمی‌ترسیم و می‌آییم. اما دعوت نکردند. بعد گفتند: حالا بیایید شبکه به شبکه مستقیم، مناظره کنیم. یکی از آن‌ها، به نام «کلمه» که افاغنه هم دارند و افغانی‌ها هم از آن‌ها ناراحت هستند، بعد از مدت‌ها جرأت کرد بیاید. شبکه قرآن به خاطر این که گفته بودند زنده پخش شود، در آن شب یک ساعت زودتر شروع کردند- فیلم مستند آن هست که می‌توانید از شبکه قرآن سیما بگیرید - مدام هم تماس گرفتند، تا بعد از چهل دقیقه برداشتند. بعد هم به مجری گفت: ما با این آخوندتان - که آقای ابوالقاسمی بود - و آن روحانی اهل‌جماعت، مناظره نمی‌کنیم، فقط با خودت مناظره می‌کنیم. مجری گفت: من مجری هستم و شما باید با این آقایان مناظره کنید.گفت: خیر، شما باید حرف ما را گوش دهید، در حالی که اصلاً شرط و شروطی نگذاشته بودند.

لذا ببینید اگر یک مورد هم باشد، «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَه‏». چون کثیر، باطل هستند، «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون»، «أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُون» و ... . جبهه حق اگر متحد شود، برنده است. منتها غلبه ظاهری هم نیاز است.

*عامل بلاهای الهی

به خاطر همین مطلب، این که امت در این جبهه حق باید باشد، در روایتی که جلسه گذشته خواندیم، عرض کردیم که حضرت امام زین‌العابدین(ع) فرمودند: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ تُصِیبُهُ رَفَاهِیَةٌ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ إِلَا ابْتُلِیَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِبَدَنِهِ أَوْ مَالِهِ حَتَى یَتَوَفَرَ حَظُهُ‏ فِی دَوْلَةِ الْحَق‏»، اصلاً این را بدانید مؤمن در زمانی که در دولت باطل باشد، نه تنها به رفاه نمی‌رسد، بلکه قبل از مرگش به بدن و یا مالش هم بلا می‌رسد. چون دولت باطل را پذیرفته است.دولت باطل نباید باشد و دولت حق باید همیشه باشد. اما یک راه دارد. این بهره‌برداری وقتی است که دولت حق تشکیل شود و مؤمن فقط در دولت حق می‌تواند حظ و بهره آن هم به وفور ببرد. الآن عالم دست دولت باطل است و معلوم است مؤمن هیچ موقع رفاه نمی‌بیند.

امام صادق(ع) می‌فرمایند: یکی از خصایص اهل حق، این است که همیشه در گرفتاری هستند، مگر این که از سلطه باطل دربیایند، «إِنَ أَهْلَ الْحَقِ لَمْ‏ یَزَالُوا مُنْذُ کَانُوا فِی شِدَةٍ إلا سلط الله علیهم من المتقین»، تا آن موقع بیرون نمی‌آیند، مگر این که بر آن‌ها قومی از متقین مسلط شوند و إلا همیشه در بلا و گرفتاری هستند.

معلوم می‌شود این بلاها و گرفتاری‌ها که همه هم می‌گوییم: همه از ناحیه خدا هست – که هست- یک دلیلش خودمان هستیم. دیگر صریح‌تر از این نمی‌شود بیان کرد. این، زین‌العابدین و امام صادق(علیهما الصلوة و السلام) هستند که به این صراحت بیان می‌فرمایند.

لذا اگر مؤمن این‌طور شد، برنده است. منتها برنده شدنش به این است که جداً بداند درست است که از ناحیه پروردگار عالم بلا برای مؤمن می‌آید، اما عاملش چیزهای دیگر است.

*استمداد انبیاء و اولیاء از ابا‌عبدالله(ع)

در جلسه گذشته روایتی را بیان کردیم که در آن فردی از حسین‌بن‌روح(ره) نائب خاص حضرت حجت(اروحنا فداه) سؤالی را پرسیده بود. در آن روایت آمده است: «حَدَثَنَا مُحَمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ‏ بْنِ‏ إِسْحَاقَ‏ الطَالَقَانِیُ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ قَالَ‏:کُنْتُ‏ عِنْدَ الشَیْخِ أَبِی الْقَاسِمِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَوْحٍ قَدَسَ اللَهُ رُوحَهُ مَعَ جَمَاعَةٍ فِیهِمْ عَلِیُ بْنُ عِیسَى الْقَصْرِیُ‏ » عده‌ای نزد حسین‌بن‌روح(ره) رفته بودند و در آن جماعت، علی‌بن‌عیسی‌القصری هم بود. «فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ إِنِی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ» یک نفر بلند شد و گفت: می‌خواهم یک مسئله‌ای را از حسین بن‌روح(ره) بپرسم. «فَقَالَ لَهُ سَلْ عَمَا بَدَا لَکَ»، به او گفت: هر چه می‌خواهی بگو، من جوابت را می‌دهم. « فَقَالَ الرَجُلُ أَخْبِرْنِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ ع أَ هُوَ وَلِیُ اللَهِ»، آن مرد گفت: آیا حسین‌بن‌علی(صلوات الله و سلامه علیهما)، ولی‌خدا بود یا نبود؟ « قَالَ نَعَمْ»، گفت: بله، ولی‌خدا بود. «قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَاتِلِهِ أَ هُوَ عَدُوُ اللَهِ »، گفت: برای من بگو ببینم قاتلش که خدا لعنتش کند، دشمن خدا نمی‌شود؟ «قَالَ نَعَمْ »، گفت: بله، قاتلش، دشمن خداست. «قَالَ الرَجُلُ فَهَلْ یَجُوزُ أَنْ یُسَلِطَ اللَهُ عَزَ وَ جَلَ عَدُوَهُ عَلَى وَلِیِهِ»، بعد گفت: پس سؤال این‌جاست، چطور می‌شود خدای عزوجل اجازه بدهد که دشمن خدا بر ولی‌اش مسلط شود - آن هم به چه وضعی که اصلاً انسان نمی‌تواند فکرش را هم بکند -؟!

آیا خود خدا نمی‌بیند که او این‌چنین وضعی دارد؟! آن هم حجتش، آن هم کسی که توبه آدم ابوالبشر به واسطه تمسک به أبی‌عبدالله(ع) و پنج‌تن آل‌عبا(علیهم الصلوة و السلام) قبول شده است. این اسماء را به او یاد دادند که توبه‌اش پذیرفته شد.

در طوفان نوح هم همین‌طور بود که در جلسه گذشته اشاره کردم و گفتم: طوفان نوح، طوفانی نبود که فکر کنید کوچک و محدود بود. بلکه طوفان این‌قدر شدید بود که همه کره زمین مثل روز اول مجدداً در آب فرو رفت (چون اول کره زمین آب بود، بعد دحوالارض از کعبه شروع شد که امام رضا(ع) در روایتی به صورت مفصل توضیح می‌دهند که چگونه بود و بنده سال‌ها پیش در بحثی به نام اسرارالله، در شب‌های ماه مبارک بیان کردم. شبی هم به نام دحوالارض داریم که در مفاتیح برای آن شب، آداب و دعایی بیان کرده است). نوح هم به فرزندش با این که نمی‌فهمید، ولی به هر حال هر چه باشد، فرزندش است، مدام گفت: بیا. او گفت: من در قله کوه می‌روم، آن‌جا که آب نمی‌آید و این‌چنین مسخره کرد. نوح گفت: این آب همه جا را می‌گیرد که او باز هم نپذیرفت. بعد هم آب همه جا را فرا گرفت و نوح در آن کشتی باعظمت مدام به این سو و آن سو می‌رفت.

حال ببینید خود آن کشتی باعظمت هم که گفتند طی پنجاه الی صد سال ساخته شد، چه کشتی‌ای بود که دوام آورد.اصلاً تا کنون چنین کشتی‌ای ساخته نشده است. در مسجد کوفه جایگاهی هست که می‌گویند:کشتی نوح در آن‌جا قرار گرفته است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: اندازه این کشتی از بیرون کوفه (همان جایی که کشتی رسید و امیرالمؤمنین(ع) فرمودند قبرشان را بکنند) تا انتهای کوفه، بوده است، یک کشتی غول‌پیکر بوده که به اندازه دو شهر بزرگ وسعت داشته اشت. فکر نکنید یک کشتی عادی بوده است. البته وقتی پنجاه سال طول می‌کشد تا بسازد، معلوم است چه ساخته است.

حالا این کشتی در آن آب‌ها مثل یک بادبادک شده بود و مدام این سو و آن سو می‌رفت. در روایت دارد مؤمنینی که با نوح آمده بودند، از ترس، سرهایشان را در گریبان کرده بودند و در اتاق‌هایی که در طبقات بود، رفته بودند و بالا نمی‌آمدند که ببینند چه خبر است. فقط از حرکت کشتی می‌ترسیدند و نمی‌دانستند چه خبر است. فقط خود نوح است که ناخداست و بالا آمده و می‌بیند.

بعد می‌گویند: نوح نبی که نبی‌الله است و می‌داند همه این‌ها بإذن‌الله است و او امر خدا را اطاعت کرده است؛ او هم به لرزه افتاد. اما وقتی نام پنج‌تن آل‌عبا را برد، آرام شد و وقتی به اسم أبی‌عبدالله(ع) رسید، به گریه افتاد. همان‌طور که می‌دانید یکی از اسماء حضرت نوح، عبدالزکریا است، اما وقتی اسم ابی‌عبدالله(ع) را شنید و مصائب حضرت را برای او گفتند، آن‌قدر گریه کرد که به نام نوح (از نوحه و به معنای گریه‌کننده) نامیده شد و إلا اسمش نوح نبود.

لذا اسم ابی‌عبدالله(ع) عامل آرامش آب است. بزرگان از جمله علامه ممقانی می‌گویند: ما در کشتی نشسته بودیم، طوفان عجیبی آمد و همه فهمیدند دیگر تمام است، طوری که ناخدای کشتی ما گریه می‌کرد و می‌گفت: چنین طوفانی ندیده بودم. من همیشه تربت ابی‌عبدالله(ع) را به همراه داشتم. در آن وضع که شدت طوفان، ما را به این طرف و آن طرف پرت می‌کرد، هر طور بود خودم را کشان کشان به لبه کشتی رساندم و از این تربتی که همیشه بر روی سینه‌ام داشتم، یک مقدار به دریا ریختم، دریا آرام شد. همه اطرافیانم تعجب کردند و گفتند: تو چه کردی؟! گفتم: من فقط یک مقدار تربت در آب ریختم. تعدادی ناصبی هم همراه ما بودند که اول می‌ترسیدم جلوی آن‌ها بگویم، اما آن‌ها هم که دیدند آرامش آمده، دیگر هیچ نگفتند.

لذا تربت ابی‌عبدالله(ع) کشتی را هم نجات می‌دهد.امام صادق(ع) هم فرمودند: «إِنَ‏ اللَهَ‏ جَعَلَ‏تُرْبَةَ الْحُسَیْنِ شِفَاءً مِنْ کُلِ دَاء»، شفای برای همه مریضی‌هاست و این «إِنَ‏اللَهَ‏ جَعَلَ» یعنی اذن خدا. خدا این‌گونه قرار داده و ما نمی‌گوییم که خود ابی‌عبدالله(ع) است.

*چه شد که انبیاء معجزه آوردند؟

آن‌وقت این حسینی که این‌گونه است باید بدن مبارکش، زیر پای پست‌ترین افراد برود و او پایش را روی سینه ابی‌عبدالله(ع) بگذارد و فشار دهد!!! این مطلب، خیلی عجیب است.

حال، آن مرد هم که به خدمت حسین‌بن روح(ره) آمده بود، تعجب کرده بود و می‌پرسید: «قَالَ الرَجُلُ فَهَلْ یَجُوزُ أَنْ یُسَلِطَ اللَهُ عَزَ وَ جَلَ عَدُوَهُ عَلَى وَلِیِهِ»، آیا اصلاً این جایز است و می‌شود که خدا دشمنش را بر ولی خود مسلط کند؟!

بعد حسین‌بن‌روح(ره) مطالبی را بیان کرد که مقداری از آن را در جلسه گذشته بیان کردیم که فرمود: خدا افرادی را مبعوث کرد و مردم گفتند: شما از جهات ظاهری مثل ما هستید، غذا می‌خورید، راه می‌روید، ازدواج می‌کنید و ... . ما هم دعوت شما را نمی‌پذیریم، مگر این که معجزه‌ای بیاورید. لذا معجزه از این‌جا شروع شد و إلا اصلاً انبیاء نیاز به معجزه ندارند. اگر آدم‌ها، درست و حسابی بودند، اصلاً نیاز به معجزه نبود. بهترین معجزه، حرف‌های خوب است.لذا خود حرف‌های خوب معجزه است و انسان به خدا دعوت می‌کند. انبیاء که انسان‌ها را به خودشان دعوت نکردند، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» قرار دادیم از بین خودشان، امامانی را که به امر ما هدایت می‌کنند. تازه می‌گویند:«قل» ها در قرآن امریه است. اگر امر خدا نبود، پیامبر همین را هم که خدا فرموده: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَ الْمَوَدَةَ فِی الْقُرْبى‏»، نمی‌گفت. اما چون «قل»ها امر است؛ یعنی بگو، ایشان هم می‌گویند. لذا انبیاء اصلاً اجری نمی‌خواهند. انبیاء بدون اجر و مزد کار می‌کنند.

این برای من و شما پیام است که اگر برای خدا کار می‌کنید، چشمتان نباید به دست و جیب مردم باشد. برا ی خدا کار کن، خدا هم می‌رساند. مگر خدا من و شما را نمی‌بیند؟! خدا می‌بیند و خودش هم بلد است.

لذا انبیاء نه اجر و مزدی می‌خواهند و نه هدفشان این بود که معجزه‌ای بیاورند. معجزات و اعمال خارق‌العاده انجام دادند که یک نوع ولایت تکوینی است تا بفهمند.

حضرت صالح و بیرون آمدن شتر ماده از کوه

در جلسه گذشته هم عرض کردیم که در زمان حضرت نوح، آن طوفان آمد. حضرت ابراهیم را در آتش انداختند. معجزه حضرت صالح هم آن ناقه (شترماده) بود «وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخْرَجَ مِنَ الْحَجَرِ الصَلْدِ نَاقَةً وَ أَجْرَى مِنْ ضَرْعِهَا لَبَناً». کوه شکافته شد، دیدند یک شتر ماده بیرون آمد و جالب است که شروع به شیر دادن کرد.

حضرت موسی و معجزات پیاپی

«وَ مِنْهُمْ مَنْ فُلِقَ لَهُ الْبَحْرُ وَ فُجِرَ لَهُ مِنَ الْحَجَرِ الْعُیُونُ وَ جُعِلَ لَهُ الْعَصَا الْیَابِسَةُ ثُعْبَاناً تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ‏ »، یکی هم مثل حضرت موسی بود که خداوند به او هم ید بیضاء داد، هم دریا را برای او شکافت. خیلی عجیب است. بروید عمق رود نیل و مطالب آن را بخوانید. جالب این است که وقتی حضرت دو نیم کرد، همین دوازده قوم که همیشه هم با هم بد بودند، با این که نبی خدا می‌خواست نجاتشان بدهد، باز از روی حماقت گفتند: ما همدیگر را نمی‌بینیم، شاید تو بخواهی ما را فریب دهی. لذا روایت می‌گوید: حضرت دوازده شبکه ایجاد کرد که همدیگر را ببینند و با هم درگیر هم نشوند. این اعجاز نبوی خیلی عجیب است! اما آن‌ها در آخر هم گفتند: این‌طوری نمی‌شود، خودت جلو بیفت، از کجا معلوم است که ما برویم و غرق نشویم؟! چنین احمق‌هایی بودند! تازه وقتی هم می‌خواستند کاری کنند، قرآن می‌گوید که به حضرت موسی می‌گفتند: «و ادع الی ربک»، یک «ربنا» هم نگفتند، فقط می‌گفتند:رب تو، از خدایت بخواه. حضرت موسی می‌گفت: من آمدم بگویم خدا برای همه ما است.یهودی‌هایی که هیچ موقع آدم نمی‌شوند، به همین خاطر است.

هیچ پیغمبری هم مثل حضرت موسی، معجزه نیاورده است. ایشان دائم اعجاز داشتند. آخر خود حضرت جلو رفتند تا این‌ها آمدند. سپاه فرعون دیدند که این‌ها داخل آمدند و تعجب کردند. بعد این‌ها گفتند:موسی! آن‌ها دارند ما را تعقیب می‌کنند، چه می‌کنی؟! موسی گفت: شما نگران نباشید، همه شما بیرون بیایید، بعداً کاری انجام می‌دهم. لذا تا همه بالا آمدند، دیدند که موسی با اشاره انگشت خود به نیل، تمام این دوازده شبکه را از بین برد و رود برگشت.فرعون و سپاهش حیران مانده بودند و سرانجام هم فرعونی که «أنا ربکم الاعلی» می‌گفت و هم سپاهیانش، همه غرق شد. لذا آن‌ها این همه اعجاز را دیدند، با این که اصلاً بنا به معجزه نبود، ولی آخر هم چه کار کردند؟! آخر هم گفتند: ما را برگردان. قرآن می‌‌گوید: آن‌ها گفتند ما از من و سلوی، گوشت و مرغ دریایی و ... خسته شده‌ایم، ما عدس و پیاز و خیار و ... می‌خواهیم!

*حضرت عیسی و شفای امراض و زنده کردن مردگان

«وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْرَأَ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أَحْیَا الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَهِ وَ أَنْبَأَهُمْ بِمَا یَأْکُلُونَ وَ مَا یَدَخِرُونَ فِی بُیُوتِهِمْ »، عیسی‌بن‌مریم هم امراض را شفا می‌داد، از جمله کسی که برص داشت، کسی حرف نمی‌زد و لال بود، یا کسی که کر بود و ... . مردگان را هم زنده کرد. البته همه این‌ها بإذن الله است.

*کرامتی از امام راحل

کما اینکه ما به وهابیت ملعون هم همیشه این را می‌گوییم که ما وقتی شفاعت را مطرح می‌کنیم، می‌گوییم: «یا وجیهاً عندالله إشفع لنا عندالله». ای کسی که در نزد خدا آبرو داری، ما را در نزد خدا شفاعت کن. یعنی ما این‌ها را حلقه وصل می‌دانیم. بعد هم خود خدا امور را به این‌ها سپرده و فرموده: «إِنِی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة»، دیگر به شما یهودی و وهابی چه مربوط است؟!

در کرامات و معجزات امام راحل بخوانید، شهید آیت‌الله صدوقی(ره) نقل می‌کند: ما با امام داشتیم می‌رفتیم. در بیابانی ماشین خراب شد و ایستادیم تا ماشین را درست کنیم. امام به راننده فرمودند: وقت نماز است. او گفت:من نمی‌توانم آب را بدهم، برای ماشین نیاز دارم. آقا فرمودند: به نظر در اینجا چشمه‌ای است، برویم. راننده گفت: ما چشمه‌ای در این‌جا ندیدیم. جلوتر رفتیم، تپه مانندی بود، از تپه بالا رفتیم و تا پایین آمدیم، دیدیم یک چشمه در آنجاست. راننده تعجب کرد، بعد هم خودش آمد آب برداشت و ماشینش را شست. آن قضیه گذشت. چندی بعد من از آنجا می‌گذشتم، اتفاقاً بحث این بود که آب کم نیاوریم. من گفتم: چشمه‌ای در اینجا هست. گفتند: این حرف‌ها چیست؟ گفتم: من نشان گذاشتم و می‌دانم در همین جا چشمه‌ای هست. همه نشانه‌ها درست بود و هیچ‌کدام تغییر نکرده بود، اما پایین رفتم، دیدم از چشمه خبری نیست! هر چه گشتم، چشمه‌ای نبود. بعد که آمدم، به امام گفتم:آقا! آن چشمه چه شد؟ امام فرمودند: حالا سؤال نکنید. این مطلب برای قبل از این است که امام، انقلابی کنند و ... . شهید آیت‌الله صدوقی(ره) می‌فرمودند: من این کرامت را با چشم خودم از امام دیدم.

*پیش‌گویی شهادت دکتر بهشتی از سوی بانوامین

یک زن، بانو بیگم امین(ره) که قبر شریفشان در تخت فولاد اصفهان است، اگر به آنجا رفتید، حتماً به زیارت ایشان بروید، بانوی مجتهده اول ایران بودند. ایشان به شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، وقتی که طلبه جوانی بودند، می‌فرمایند: تو واقعاً بهشتی هستی و به شهادت می‌رسی! خاطرات همسر ایشان را بخوانید که خود شهید بهشتی برایش نقل کردند که این بانوی بزرگوار به من گفتند: تو بهشتی هستی و شهید می‌شوی. در حالی که زمان طاغوت بود، نه انقلابی شده بود و نه مطلبی بود، ایشان هم یک طلبه جوانی بودند و هنوز به آلمان نرفته بودند.

*ذکری برای دوری از فکر گناه

بنابراین کسانی که الهی شوند، بین مرد و زنشان فرقی ندارد. انسان، الهی شود؛ تمام است. معلوم است چشم گناه‌بین، خدابین و امام‌زمان‌بین نیست. نمی‌شود با چشمت هم گناه کنی و هم امام زمان را ببینی! چشمی امام‌زمان‌بین است که طاهر باشد. در فکری می‌تواند این افکار به وجود آید که طاهر باشد و فکر گناه در آن نچرخد. تا فکر گناه هم می‌خواهد بیاید، سریع استغفار می‌کند. ذکری را هم بگویم که روایت داریم که اگر فکر گناهی به ذهنتان آمد، ضمن این که بلافاصله استغفار کنید و «أَعُوذُ بِاللَهِ‏السَمِیعِ‏ الْعَلِیمِ‏ مِنْ هَمَزاتِ‏ الشَیاطِینِ‏ وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِ أَنْ یَحْضُرُونِ‏ إِنَ اللَهَ‏ هُوَ السَمِیعُ الْعَلِیم‏» بگویید - که این را هم صد مرتبه در روز بگویید - ، صد بار هم «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَةَ إِلَا بِاللَهِ الْعَلِیِ الْعَظِیم‏» بگویید و از او، قوت و قدرت بخواهید تا مبتلای به گناه نشوید. اگر این عمل را انجام دهید، دیگر آرام آرام اصلاً فکر گناه به ذهنتان نمی‌آید.

*ولی خدا و استشمام بوی گناه!

لذا آن بانوی مکرمه، یک زن است ولی به شهید بهشتی در دوران جوانی می‌گوید که شهید می‌شود. پس تا افکار، الهی نباشد، انسان به این مقامات نمی‌رسد. وقتی انسان به گناه مشغول شد، معلوم است این مطالب برای ما به عنوان لطیفه و داستان و رمان می‌شود و نمی‌توانیم بفهمیم؛ چون در آن وادی نیستیم و این طرف هستیم. آن کس که در آن طرف هست، می‌فهمد. اما آن کسی که در این طرف هست، نمی‌فهمد در آن طرف چه می‌گویند؛ آیا چنین کسی اصلاً می‌تواند بفهمد که یک شخص تنش از بوی گناه بلرزد؟!

برای شما قبلاً بیان کرده بودم که با آن ولی خدا در ماه مبارک به نماز می‌رفتیم. چند مرتبه گفتند: از این طرف نرویم، حالم بد می‌شود. پرسیدیم: چیزی است؟ جواب ندادند. چند روز بعدش معلوم شد در آن‌جا خانه تیمی و فحشاء بوده است. لذا آقا که حالشان بد می‌شد، به خاطر بوی گناه است. حالا شاید کسی بگوید: مگر گناه، بو دارد؟! بله، گناه، بو دارد. البته اولیاء خدا آبروی کسی را نمی‌برند، چون وقتی ولی خدا می‌شوند، ستار العیوب هم می‌شوند؛ چون صفات خدا را دارند. اما حالشان بد می‌شود، می‌فهمند. شامه الهی پیدا می‌کنند.ما هم اگر به دنبال دنیا و گناه برویم، شامه دنیوی پیدا می‌کنیم. قاعده است. مهم این است که در کدام طرف باشیم.

*آصف چگونه تخت بلقیس را آورد؟!

آصف ‌بن ‌برخیا چه کار کرد؟ او یک کار کرد. هدهد آمد خبر داد، یک جایی خورشید را می‌پرستند و رئیس آن‌ها هم یک زن است. سلیمان نبی گفت: برای این که زود تسلیمش کنیم، همین الآن کسی می‌تواند برود تخت او را بیاورد؟ آصف بن برخیا گفت: تا چشمانت را بر هم نگذاشتی من تخت او را می‌آورم. می‌دانید حتی «کن فیکون» هم نگفت؟! تا حضرت سلیمان خواست چشمش را بر هم گذارد، دید تخت هست. آصف چه کار کرد؟! با کدام معجزه این را آورد؟! او، نبی بود؟! وزیر دولت حق سلیمان نبی بود. لذا سلیمان یک دولت حق تشکیل داده؛ پس وزیرش هم این‌چنین می‌شود. عبد خدا شد، توانست این کار را بکند که ظاهراً هنوز چشم بر هم نرفته، دید تخت پیش روی اوست. آن هم تخت پادشاهی بلقیس که عجیب و غریب بود! آیا من و تو یک صندلی را می‌توانیم با یک انگشت خود بیاوریم، حالا چه برسد بخواهیم با چشم بیاوریم!

*تأیید شق‌القمر پیامبر توسط داشمندان غربی

«وَ مِنْهُمْ مَنِ انْشَقَ لَهُ الْقَمَرُ وَ کَلَمَتْهُ الْبَهَائِمُ مِثْلُ الْبَعِیرِ وَ الذِئْبِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ»، برای بعضی از آن‌ها مثل خاتم انبیاء، محمد مصطفی، کره ماه را دو نیم کرد. من حتماً از شما جوانان عزیز می‌خواهم که بروید در اینترنت تحقیق کنید. هفت، هشت سال پیش روزنامه کیهان در صفحه آخر خود این مطلب را چاپ کرده بود. غیر از آن بروید در جاهای دیگر هم ببینید که دانشمندان غربی اعلان کردند: نه چندان خیلی دور که هزاران هزار سال پیش باشد و نه خیلی نزدیک، یک بار دو نیم شده است و مجدداً به هم وصل شده است.

از لحاظ علمی، خود علم نجوم می‌گوید: اگر ماه کمتر از یک میلی از آن مدار خودش خارج شود، طبیعی است سقوط می‌کند که یا به سمت خورشید می‌رود و یا به این سمت می‌آید که شهاب‌سنگ‌ می‌شود. یعنی اگر کره ماه دونیم شود، دیگر تمام است. یکی باید به سمت خورشید برود و ذوب شود و یکی هم باید این طرف بیافتد که تبدیل به شهاب‌سنگ می‌شود. آن‌وقت به واسطه آن فشار جوی هم که وجود دارد‌، خودش در وسط راه تکه تکه می‌شود. لذا برای همین شهاب‌سنگ به وجود می‌آید. با آن سرعتی که مافوق سرعت نور هم هست، حرکت می‌کنند که گاهی انشقاق‌هایی به وجود می‌آید که اصلاً این خلقت پروردگار عالم غوغاست.

حال، چطور شد که این دو نیم شد و مجدداً وصل شد؟! قرآن این را می‌گوید، الآن دانشمندان هم به این مطلب رسیدند که دونیم شده است. کمی فکر کنیم.

«وَ مِنْهُمْ مَنِ انْشَقَ لَهُ الْقَمَرُ وَ کَلَمَتْهُ الْبَهَائِمُ مِثْلُ الْبَعِیرِ وَ الذِئْبِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ» ، گرگ، شتر و ... با پیامبر حرف زدند.قرآن هم می‌فرماید که هدهد با سلیمان حرف زده است. چطور است؟!

پس حضرت حسین‌بن‌روح(ره) دارد در جواب کسی که پرسید: چگونه خدا دشمنش را بر ولی‌اش مسلط می‌کند، توضیح می‌دهد که اول انبیاء آمدند و بعد مردم معجزه خواستند و خداوند این معجزات را به پیامبرانش داد و ... که ادامه این روایت را در جلسه بعد بیان می‌کنیم.

*دولت علوی، دولت ناقصه حق بود

اگر بخواهیم بحث را جمع کنیم، باید بگوییم: همان‌طور که آیه قران می‌گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَه‏»؛ ما دو نوع غلبه داریم، یک غلبه فکری است که أبی‌عبدالله(ع)، غلبه فکری پیدا کرد و آن هم به شرط این است که امت و امام، یکی شوند. لذا با این که امت قلیله دارد و فقط هفتاد و دو نفر هستند، اما امت حقیقی هستند. عرض کردیم: وجود مقدس پیامبر، دولت حق تشکیل داد، اما دولتش محدود و قلیله است؛ چون همه جا را نگرفت. دولت کثیره که همه جا را می‌گیرد، دولت وجود مقدس امام زمان است. وجود مقدس امیرالمؤمنین هم دولت تشکیل دادند، اما دولت ایشان، دولت ناقصه است، قلیله هم نیست که گفتیم این‌ها را بعداً توضیح می‌دهیم.

علتش هم به صورت مختصر این است که آن دولت قلیله انحراف پیدا کرد و از همان لحظه انحراف، طبق روایتی که از احتجاج طبرسی بیان کردیم، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: سلمان! اگر چهل نفر با من بودند، همه را از بین می‌بردم و إلا امیرالمؤمنین(ع) که دست‌بسته نبودند، بلکه دست‌بسته شدند. لذا در ابتدا اگر چهل نفر بودند، حضرت همه را از بین می‌برد. اما بعد دیگر با چهل نفر نمی‌شود؛ چون افکار خلیفه اول، خلیفه دوم، خلیفه سوم؛ یعنی افکار خلفایی جای افکار نبوی آمده بود و دیگر امت، امت دیگری شده بود.حالا دیگر خیلی کار دارد و همه چیز عوض شد. اما اگر همان بدو امر دست امیرالمؤمنین(ع) بود، درست می‌شد. اگر چهل نفر با سقیفه مقابله می‌کردند، تمام بود.

امیرالمؤمنین(ع) می‌داند حق باید باشد و او به عنوان مجری حق است. کما این که می‌دانید امیرالمؤمنین(ع) تا آخر هم دست برنداشتند. ولو به این که حکمیت را پذیرفت، اما تا آخر هم دست برنداشت. آن‌ها هم جرأت نکردند در سیطره حکومت امیرالمؤمنین(ع) وارد شوند. تاریخ را بخوانید، از جمله جرج جرداق مسیحی بیان می‌کند:در حقیقت دو حکومت بود. یک حکومت بیشتری بود و یک حکومت هم مثل حکومت خودمختار بود. لذا امیرالمؤمنین(ع) این‌طور بود و تا آخر نپذیرفت که کوفه و ... در اختیار معاویه قرار بگیرد.

تا وقتی مردم نیامدند، نیامدند، اما وقتی امام حکومت حق را گرفت، دیگر تا آخر می‌ایستد، ولو فرقش هم شکافته شود. و إلا چرا امیرالمؤمنین در مسجد کوفه نماز خواند؟ می‌دانید که در مسجد کوفه، باید والی نماز بخواند. سیطره حکومت بصره و کوفه همه تحت اختیار امیرالمؤمنین بود و جرأت نداشتند کاری کنند.

در زمان ما هم اگر کسی می‌خواست با امام راحل بجنگد، امام تا آخرش می‌ایستاد. همان‌طور که این چفیه‌ای که امام‌المسلمین، رهبر عظیم‌الشأن انداختند؛ یعنی من تا آخر هستم. چون امر خداست و مِن ناحیه‌الله و مِن ناحیه‌الحجه است و شوخی‌بردار نیست. و إلا ما باید به امام راحل بگوییم:آقا! مگر شما نعوذبالله دیکتاتور هستید؟ مردم شما را انتخاب کردند و بعد از شما هم می‌خواستند از طریق نمایندگان خبرگان، فرد دیگری مثل قائم مقام شما را انتخاب کنند. شما برای چه او را عزل می‌کنید؟! به شما چه ربطی دارد؟! امام می‌گوید: این حرف‌ها نیست، دین است. الآن که دیدیم دارم می‌روم، می‌گویم. اولش نمی‌گوید، ولی مانده که چه کار کند. به قول آیت الله مولوی قندهاری که بارها گفتم، فرمود: به جز من و حاج آقا بهاء، خود آقای خمینی هم نمی‌دانست، ولی مانده؛ چون این‌ها او را انتخاب کردند. خود امام هم فرموده بود: من از اول هم به انتخاب این آقا راضی نبودم. حالا انقلاب که مؤسس آن حضرت حجت است، چه می‌شود؟! کما این که به صراحت چندین مرتبه فرمود: صاحب این انقلاب کس دیگری است و حضرت حجت است. در صحیفه می‌توانید ببینید.

در شب بیست و دوم بهمن هم، وقتی همه إن‌قلت آوردند و حتی شهید بزرگوار، شهید مطهری إن‌قلت آوردند و بعد مجبور شدند به آقای طالقانی تمسک جستند که به امام بگوید. آقای طالقانی به امام زنگ زد و امام وقتی دید این‌ها رها نمی‌کنند، مجبور شد بگوید و إلا امام که مثل بعضی‌ها دکان وبازار راه نمی‌اندازد، فرمود: اگر امر باشد، چه؟! آقای طالقانی گوشی را گذاشت و گفت: امام می‌گویند امر است، مِن ناحیه الحجه است، بیرون بریزید.

اگر امر باشد، چه؟ یعنی آقای طالقانی! من کاره‌ای نیستم. چرا به من گیر می‌دهید؟! امر امام زمان است و دیدیم هم که درست بود. تهرانی که یک میلیون و پنجاه هزار نفر جمعیت داشت، گفته بودند: نصف آن‌ها را باید از بین ببرید؛ یعنی قصد داشتند پانصد هزار نفر را با هوایپما و تانک و ... از بین ببرند و می‌گفتند: زیادی شده است. امام می‌دانستند.

البته مردم هم باوفا بودند و برای همین امام شهید نشد. اما اگر مردم هم درباره جانشین ایشان چیزی می‌گفتند، باز امام مخالفت می‌کردند، چون دیگر این فرق می‌کند و باید باشد. البته مردم هم امت باوفایی بودند و چیزی نمی‌گفتند، اما به هر حال برای این که مشکلی پیش نیاید، فرمودند: بعداً بگویید. البته در آن زمان هم فرموده بودند که بر روی این مطلب کار کنید و این طرف و آن طرف بگویید که مردم آرام آرام بفهمند که چه کسی رهبر خواهد شد. اما این‌ها کار نمی‌کردند. تا این که به وجدان درد رسیدند و در آخر مجبور شدند بگویند.

الآن هم اگر بخواهند چیزی بگویند، مگر این‌گونه است که امام‌المسلمین بخواهد دست بردارد؟! سختی دارد. انسان، پیر می‌شود. این سید عظیم‌الشأن خودش دارد در دو اتاق زندگی می‌کند، مدام هم گرفتاری و مشکلات دارد. شوخی نیست، شما وقتی مدیر یک مجموعه کوچک باشی، تا گرفتاری هایش زیاد شود، اصلاً خودت می‌خواهی استعفا دهی و کنار بروی. اما ایشان که نمی‌تواند استعفا دهد، دست خودشان نیست. باید بمانند، ولو به این که حتی به شهادت برسند که البته این امت، آن‌گونه نیست.

امیرالمؤمنین(ع) تا آخر ماندند و عقب‌نشینی نکردند. البته در ابتدا هم حرکت کردند. کتاب سلیم‌بن‌قیس را بخوانید. در آخر صدای حضرت را که می‌شنیدند، جواب نمی‌دادند. وقتی حضرت زهرا(علیها الصلوة و السلام) با آن وضعشان که پهلویشان شکسته بود، روی استری می‌نشستند، می‌رفتند دق‌الباب می‌کردند و می‌فرمودند:منم دختر پیامبر. این‌ها خجالت می‌کشیدند، اما نمی‌آمدند. بعضی‌ از آن‌ها هم می‌گفتند:إن‌شاءالله سرهایمان را می‌تراشیم و فردا می‌آییم. اما نمی‌آمدند. مرد نبودند.

اما أبی‌عبدالله(ع) هفتاد و دو نفر مرد داشت که می‌گفتند: حتی اگر چندین بار هم کشته شویم، با شمشیرها تکه تکه شویم و مجدد زنده شویم، حاضریم در رکاب تو دو مرتبه تکه تکه شویم. حضرت بالای سر هر کدام از آن‌ها هم آمد که هنوز زنده بودند، می‌گفتند: آقا! از ما راضی هستید؟! بعضی هم که وقتی حضرت بالای سرشان رسید، دیگر جان داده بودند، اما باور کنید، همان جان داده‌ها هم روحشان می‌گفت: از ما راضی هستید؟! امام، امت این‌گونه می‌خواهد که «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» شود. لذا افکار ابی‌عبدالله(ع) غلبه پیدا کرد که بیان می‌کنند:احیاء همه ادیان، به قیام ابی‌عبدالله(ع) است. به گزارش خبرگزاری فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «ابتلائات امام و امت» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*غلبه فکری أبا‌عبدالله(ع) و یارانش

عرض کردیم أبی‌عبدالله(ع) به عنوان امام و یارانش به عنوان امت هستند، امت قلیله، ولی مطیع محض امام. به این آیه هم اشاره کردیم که خداوند می‌فرمایند: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَه‏». غلبه هم موقعی پیش می‌آید که اگر همه جماعت به نام امت این کار را انجام دهند و امت دروغین در مقابل امت صادق نباشند. غلبه، دو نوع است. یکی این است که آن‌ها می‌توانند در همین دنیا پیروز شوند و اصلاً شهید هم نشوند؛ یعنی غالب شوند و شهید نشوند. اما یک موقعی غلبه آن‌ها به صورت ظاهر از بین رفتن است، اما با از بین رفتن خودشان، افکار و اهدافشان غلبه پیدا می‌کند.

اهداف أبی‌عبدالله(ع) غلبه پیدا کرد. ایشان، محی‌الدین بودند و هدفشان این بود که دین احیا شود. عرض کردیم: یهود در دین نفوذ کرده بود و بعد هم به وسیله یزید می‌خواست اساس دین را از بین ببرد. خدای متعال این‌طور رقم زد که أبی‌عبدالله(ع)، دین را احیا کند. فلذا معلوم می شود که چرا پیامبر(ص) فرمودند: «حُسَیْنٌ‏ مِنِی‏ وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن‏»؟ یعنی همان‌طور که پیامبر(ص)، دین را آورد؛ احیاء دین هم به وسیله أبی‌عبدالله(ع) شد و این احیائش هم به واسطه خون دادنشان شد.

*اگر قیام أبا‌عبدالله(ع) نبود، هیچ دینی باقی نمی‌ماند!

خیلی‌ها گفتند که اگر قیام أبی‌عبدالله(ع) نبود -کما این که در بحث دهه اول محرم بعضی از این موارد را خواندم - ، اصلاً از اسلام چیزی نمی‌ماند. حتی بعضی از مورخان و علمای نصرانی - که عین گفته‌هایشان را برایتان بیان کردم - این مطلب را بیان کردند که اگر قیام أبی‌عبدالله(ع) نبود، حتی از مسیحیت و کلیمیت هم چیزی باقی نمی‌ماند. یعنی قیام أبی‌عبدالله(ع) باعث شد که ادیان حفظ شود.

البته دین که عندالله یکی است؛ چون خدا، یکی است، دینش هم یکی است، «إِنَ الدِینَ عِنْدَ اللَهِ الْإِسْلام‏». حضرت ابراهیم هم «حَنیفاً مُسْلِماً» بود؛ یعنی همه اسلام است و همه انبیاء از ناحیه خدا آمده‌اند و هیچ فرقی بین آن‌ها نیست، «لا نُفَرِقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ». اما به تعبیر دانشمندان نصرانی، اگر قیام أبی‌عبدالله(ع) نبود، همین تفکیک ظاهری که الآن در ادیان وجود دارد هم دیگر نبود.

یعنی أبی‌عبدالله(ع) حق عظیمی گردن همه ادیان دارد. بیهوده نیست که ناخودآگاه نصرانی هم اربعین به کربلا می‌رود. حتی بودایی هم که معتقد به این موارد نیست، می‌رود. یا این که گاندی، اسلوب انقلابش را قیام أبی‌عبدالله(ع) می‌داند.

پس أبی‌عبدالله(ع) احیا کرد و غلبه پیدا کرد.تا جایی که وقتی اهل‌بیت در روز اول صفر وارد شام شدند، با این که به ظاهر آن جبروتشان از بین رفته بود، اما در همان روز اول، اوضاع این‌ها به هم خورد. طوری که خود یزید اعلان کرد که عیبی ندارد، بگذارید هفت روز عزاداری کنند. اما تا سه روز گذشت، دستور داد که آن‌ها را ببرند؛ چون اوضاع داشت به هم می‌ریخت.

*شرط حصول غلبه ظاهری و افکاری

پس «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» شد. لذا غلبه حتماً نباید صورت ظاهر غلبه باشد. گرچه خدا می‌خواهد صورت ظاهر هم باشد. یک شرط دارد و آن این که حداقل یک عدد خوبی (چهل که در ظهر اربعین راجع به آن صحبت کردیم) باشد. البته این عدد چهل که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:اگر چهل یار داشتم، غلبه پیدا می‌کردم؛ در همان اول کار بود که سقیفه به وجود آمده بود. اما وقتی فکر پلید به نام اسلام غلبه پیدا کند و برود همه را بگیرد، دیگر با چهل نفر نمی‌شود؛ چون باید مبارزه کنید و همه را عوض کنید تا غلبه ظاهری باشد و إلا فقط به یک صورت غلبه حاصل می‌شود و آن این که یک امامی با امت قلیلی، همه با هم کشته شوند. در این حالت، غلبه پیدا می‌کنند، اما غلبه افکاری حاصل می‌شود، ولی دیگر غلبه ظاهری نمی‌شود.

*چرا أبا‌عبدالله(ع) غلبه ظاهری پیدا نکرد؟

یعنی أبی‌عبدالله(ع) نمی‌تواند با هفتاد و دو نفر غلبه ظاهری هم پیدا کند. البته در ابتدا هزاران نفر نامه دادند، اما آن‌ها امت نبودند و دروغ‌گو بودند. هر چند بعضی از آن‌ها هم بعد از قیام حضرت، توبه کردند و جزو توابین شدند، اما آن‌ها امت نبودند و امت دروغین بودند. چرا؟

برای این که آن‌ها نگفتند:هر چه امام می‌گوید، بلکه برای خودشان نظر داشتند. در مباحث تاریخ کربلا و یهودشناسی سال گذشته عرض کردیم که مختار با همه زحمتش، به هیچ عنوان درجه شهدای کربلا را ندارد. چون شهدای کربلا به موقع سراغ امام آمدند، اما مختار هم در زمان امام مجتبی(ع)، تفسیر به رأی کرد و گفت: من کوفیان را می‌شناسم، الآن وقتش نیست، سپاهیانی که ما داریم، همان کسانی هستند که امیرالمؤمنین(ع) را یاری نکردند و هم در زمان ابی‌عبدالله(ع).

لذا به یک تعبیری باید بیان کرد: امت باید مطیع محض امام باشد، «أَطیعُوا اللَهَ وَ أَطیعُوا الرَسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ». اگر اظهار فضل و اظهار نظر کرد، باخته است. البته «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏» دارد، اما از آن طرف، آن آیه را هم بگیریم که می‌فرماید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَلْ عَلَى اللَه‏»، ای حبیب من! هر موقع تو تصمیم گرفتی، توکل به خدا انجام بده و همه هم باید مطیع باشند. آن مشورت هم برای این است که خدا، نبی و ولی می‌خواهند هم افکار ما را یک مقدار رشد دهند و هم احترام به ما بگذارند و هم نواقص افکار ما را در مقابل افکار بی‌نقص حجت خدا آشکار کنند.

*دستورات اتصالیه امام راحل

آقای موسوی اردبیلی که الآن در قم و در قید حیات هستند، یک زمانی رئیس قوه قضائیه بودند. خود ایشان می‌گفت(می‌توانید در دفترشان بروید و از ایشان سؤال کنید و یا در اینترنت جستجو کنید و ببینید) : چند مرتبه که ما در محضر امام بودیم و بحث جنگ و ... بود، رأی همه ما یک چیز بود، اما امام می‌فرمودند: خیر، این کار را انجام دهید. البته یک مواقعی می‌پذیرفتند و می‌فرمودند: همان را که خودتان می‌گویید انجام دهید که در آن زمان هم امام چون می‌دیدند رأی خودشان است، این‌گونه می‌فرمودند، اما یک مواقعی امام می‌دیدند حرف‌های ما حرف ایشان نیست، می‌فرمودند: بروید همین را که من می‌گویم، انجام دهید. بعضی از ما ایراد می‌گرفتیم، اما بعد می‌رفتیم فرمایش امام را انجام می‌دادیم و جواب می‌گرفتیم، بعد پیش امام می‌آمدیم و می‌گفتیم:آقا! آن که شما فرمودید، انجام شد. امام هم می‌فرمودند: مثل همان مواردی که قبلاً گفتم. این‌ها که برای خود امام نبود. معلوم است که امام، متصل است و نایب امام زمان است و می‌داند و إلا امام کدام دانشکده جنگی را دیده بود؟! کما این که کدام دانشکده سیاسی را دیده بود؟!

«جرج سایس» که یکی از طراحان اتاق فکر کاخ سفید است و یهودی و صهیونیست هم هست، در یکی از مقالات خود در سال ۶۲ بیان کرد: ما اصلاً به مغزمان نمی‌رسید یک پیرمرد هشتاد ساله بتواند همه ما را سر کار بگذارد. ما فکر می‌کردیم او می‌آید، قلبش هم که درد می‌کند، همه کارها را هم که در ابتدا به دولت بازرگان سپرد، لذا همان شد که ما می‌خواستیم. ما می‌خواستیم احمدشاه رفت، رضا شاه بیاید، رضا شاه رفت، محمدرضا شاه بیاید، محمدرضا شاه رفت، حالا یکی دیگر بیاید و ... . همه منافع ما تأمین می‌شد. این‌ها هم که آخوند هستند و کاری از این‌ها برنمی‌آید. امام، کدام دانشکده سیاسی درس خوانده بود؟! کدام دانشگاه‌ها را دیده بود؟! امام که ایران آمد، هشتاد سال داشت!یک پیرمرد هشتاد ساله باید بازنشسته شود، اما تازه آغاز حکومت امام در این سن بود و چه با سیاست و به تعبیر این‌ها رندی، اولاً پذیرفت که بازرگان باشد، بعد هم بلند شد و به قم رفت. گفتند: الحمدلله، دو دستی تقدیم کرد. هنوز هیچ‌ کس هیچ چیزی بلد نبود و امام زمان به امام گفته بودند که این‌گونه عمل کنند.

*چرا امام راحل، بازرگان را نخست‌وزیر کردند؟

آقای ناطق نوری الآن هستند، از او سؤال کنید. آقایان دیگر هم هستند که تا قبلش، حتی به امام اعتراض داشتند و گفتند: می‌خواهیم سحابی پدر که پیرمردی بود، نخست وزیر شود؛ امام با تندی فرمودند: خیر، نه از جبهه ملی و نه از نهضت آزادی. گفتند: پس چه کسی باید بیاید حکومت کند؟! امام فردا بعد از نماز ظهر، در حالی که هنوز نماز عصر خود را نخوانده بودند، حاج سیداحمد آقا را صدا زدند و فرمودند: آقایان شورای عالی انقلاب (که خود امام این شورا را تشکیل داده بودند، اما وقتی روز گذشته آقای سحابی را پیشنهاد دادند، امام نپذیرفتند) را دعوت کنید بیایند که اگر تمایل داشته باشند آقای مهدی بازرگان را نخست‌وزیر کنیم. یعنی یک روز بعد حرف خود را نقض می‌کنند. تا دیروز می‌فرمودند: نه جبهه ملی و نه نهضت آزادی! حال، چه کسی به امام گفت که نظرشان تغییر کرد؟! ما قائل به این هستیم که حضرت حجت(اروحنا فداه) به ایشان فرمودند. چون می‌دانند که در این انقلاب هنوز هیچ‌کس، هیچ چیزی ندارد. این‌ها بیایند، یک عده را هم در کنار این‌ها بگذارند تا یاد بگیرند.

خود آقای هاشمی در این خاطراتی که می‌نویسد، بیان کرده است: من به وزارت کشور رفتم (چون ایشان در ابتدا سرپرست وزارت کشور شد. در وزارتخانه‌ها هم فقط وزرا کنار رفتند و کارمندان همان کسانی بودند که از قبل در آن‌جا بودند)، در دفتر وزیر نشستم، آقای منشی آمد و گفت:قربان! کارتابل را خدمتتان بیاوریم؟ من اصلاً نمی‌دانستم کارتابل یعنی چه؟! زرنگی به خرج دادم و گفتم: خیر، حالا باشد بعداً می‌گویم. یک زنگ به آقای محمد یزدی زدم، گفتم: کارتابل چیست؟ گفت: هیچی بابا! مثل پوشه می‌ماند، برگه‌ها را داخل آن می‌گذارند، می‌آورند بخوانید. حق هم داشت که نمی‌دانست؛ چون ندیده بود. لذا در کنار آن‌ها آمدند تا یاد بگیرند. چون آن‌ها در دولت مصدق کار کرده بودند و بلد بودند. امام هم چون امام زمان دستور دادند، آن‌ها را آورد تا این‌ها هم یاد بگیرند. دانشگاه سیاسی نرفته، اما می‌داند.

حرف‌های امام برای خودشان نبود. اصلاً هیچ‌کدام از حرف‌های اعاظم و بزرگان ما برای خودشان نیست، حرف‌های آن‌ها، حرف‌های اتصالیه است، متصل هستند. کسی که در این وادی‌ها نیست، این مطالب را نمی‌فهمد و شاید این ها را به تمسخر هم بگیرد. اما یک مقدار تأمل کنیم. این که حضرت آقا بارها فرمودند: تاریخ این پنجاه سال انقلاب را بخوانید و حتماً مرور کنید، به همین دلیل است. من هم خطاب به شما جوانان عزیز عرض می‌کنم که حتماً با دقت بخوانید که ببینید چه اتفاقاتی افتاد؟ بازرگان چه شد؟ و ... . حداقل من اعتقاد دارم که از اول انقلاب را بخوانید و ببینید چه شد و اصلاً چگونه پیش رفت؟

*امت شیعه اگر به روز و متحد باشد، پیروز عالم است

بنابراین اگر مطیع امام باشیم، تمام است. هفتاد و دو نفر مطیع بودند، «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» غلبه پیدا کردند، هر چند غلبه انسانی پیدا نکردند و غلبه فکری پیدا کردند. فلذا آن دانشمندان نصرانی می‌گوید:اگر أبا‌عبدالله(ع) قیام نکرده بود، هیچ دینی وجود نداشت و همه از بین می‌رفت.‌ ما اسلام را می‌گوییم، اما او می‌گوید: خیر، همه ادیان از بین می‌رفت و اصلاً چیزی به نام یهود و نصارا و ...نبود.

اما اصل مطلب این است که خدا می‌خواهد این «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» همه‌ جوره باشد و حتی ظاهری هم غلبه پیدا کند. اما به شرط این که امت، امت باشد. اگر همه امت شیعه، الآن در مقابل همه مطالبی که در عالم وجود دارد، جمع شوند؛ چقدر می‌شویم؟ جالب این است که به غیر از آن که در شیعه اختلاف انداختند و شیعه سه امامی و هفت امامی و ... ساختند؛ الآن در شیعه اثنی‌عشری هم دارند اختلاف می‌اندازند. کما اینکه یکی از خصوصیت‌های انگلیسی‌های یهودی صفت(به قول آن مرد الهی، حاج آقا پاچناری، این‌ها اَنگل+لیس هستند؛ یعنی انگلی هستند که همه دنیا را لیس می‌زنند!) این است که در هر کشوری که وارد می‌شوند، با هر زبانی، شروع به جک درست کردن می‌کنند. لذا منشأ همه این‌ها آنجاست. امروز آمدند در خود شیعه اثنی‌عشر هم این کار را کردند. یک عده را با نام این که اصلاً ولایت‌فقیهی وجود ندارد، جمع کردند و می‌گویند: اتحاد نیست.

من می‌خواهم بگویم: اگر اتحاد و امت حتی قلیله هم بود، امت شیعه حتماً پیروزی حقیقی هم پیدا می‌کند.البته روایت این مطلب را داریم که برایتان بیان خواهم کرد. یعنی «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» خواهد شد و امت شیعه می‌تواند بر همه عالم مسلط شود. یک جا «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏»، غلبه افکار است، مثل وجود مقدس أبی‌عبدالله(ع) و اصحابش، که خدا فقط این را نمی‌خواهد و هر دویش را با هم می‌خواهد، «الْإِسْلَامُ‏یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْه‏». البته وقتی هم غلبه ظاهری هم پیدا می‌کنند، این‌طور نیست که فکر کنید فقط جنگ می‌کنند و کشت وکشتار است، بلکه فقط در مقابل کسانی که دشمن هستند، می‌جنگند و إلا مانند همان که کاری که صدر اسلام شد، مردم خودبه‌خود جذب دین می‌شوند.

الآن می‌دانید خیلی از مردم دارند جذب شیعه می‌شوند؟ اما رسانه‌های وهابی که تعداد زیادی هم هستند، دارند بر ضد شیعه کار می‌کنند. حال ببینید ما چقدر رسانه داریم؟! ما را به چه چیزهایی مشغول می‌کنند و خودشان چگونه علیه ما کار می‌کنند! در آخرین آماری که گرفتند، بیش از هزار و چهار و هفتاد و هفت سایت کوچک و بزرگ، به زبان‌های مختلف، علیه تشیع دارند کار می‌کنند. تازه بیش از چهارصد مورد از این سایت‌ها به فارسی است.یعنی به زبان فارسی دارند علیه تشیع کار می‌کنند. ما چه کردیم؟! به ما یاد می‌دهند که برویم با همدیگر چت کنیم و ... . ما از اینترنت بلد نیستیم خوب استفاده کنیم.آن‌ها از ابزار خوب استفاده می‌کنند، ما با ابزار بازی می‌کنیم. آن‌ها به روز هستند و با ابزار روز کار می‌کنند.

کما اینکه امیرالمؤمنین(ع) - که باز هم روایتش را برایتان بیان می‌کنم - می‌فرمایند: آن کس که به روز نباشد، پدر نیست. یعنی باید پدر به روز باشد و به روز فرزندان خود را تربیت کند. بزرگان می‌گویند: اولادتان را به زمانه خودتان تربیت کنید. بعضی می‌گویند: پس ما باید بگذاریم ترانه و آهنگ گوش دهند و بخواهند؛ چون حضرت هم گفتند! این‌طور نیست، بلکه یعنی تو هم بتوانی از ابزار روز بهره بگیری.

آن‌ها از اینترنت چگونه بهره می‌گیرند و استفاده می‌کنند، من و تو هم می‌توانیم آن‌طور بهره بگیریم و استفاده کنیم؟! آن‌ها از ماهواره چطور دارند بهره می‌گیرند. اخیراً یک کاری را شبکه قرآنی علیه وهابیت در قالب برنامه شب آسمانی شروع کرده که باید به آن‌ها تبریک گفت. البته شبکه ولایت هم هست. اما تعداد آن‌ها به عدد انگشتان دست ما نمی‌رسید، ولی ببینید آن‌ها چقدر شبکه‌های ماهواره‌ای دارند. تازه بعضی از این افراد هم که دارند ضد وهابیت کار می‌کنند، متأسفانه با ایران و تشیع خالص و ناب هم بد هستند. بعضی‌ها را هم که اصلاً خود آن‌ها درست کردند، مثل آن شیخ افغانی که بی‌سواد است و همان‌طور که عرض کردم مخصوصاً می‌آید این کارها را می‌کند. او روز وفات همسر پیامبر آمد جشن گرفت و ... . لذا اهل‌جماعت هم که از وهابیت بدشان می‌آید، اعتراض کردند و وهابی‌ها به آن‌ها گفتند: ببینید این‌ها چه می‌کنند. البته معلوم است که انگلیس این‌ها را حمایت می‌کنند؛ چون با ما هم بد هستند.

از این رو تعداد افرادی که از این جبهه دارند فعالیت می‌کنند، کم است. اما در همین برنامه شب آسمانی در شبکه قرآن، چندین مرتبه اعلان کرده که بیایید مناظره کنیم. هیچ‌کدام جلو نیامدند. نمی‌توانند بیایند. حالا اگر این زیاد شود، غلبه حاصل می‌شود.

اما ما را به چه چیزهایی مشغول می‌کنند؟! به این که بازی کنیم و ... . در حالی که اسممان هم تشیع است، لذا تا دو شبهه می‌اندازند، ما هم که جواب شبهه‌ها را نخواندیم، تصور می‌کنیم راستی شاید درست می‌گویند!

مثلاً یکی از شبهه‌هایی که بیان می‌کردند، این بود که شما چرا برای امام حسین گریه می‌کنید، کجا پیامبر برای حضرت حمزه و ... گریه کرده‌اند؟! در حالی که چقدر روایت از اهل‌جماعت، از جمله در جلد دوم صحیح ابی‌داوود (به عنوان حالات النبی علی اهله) داریم که پیامبر برای حضرت ابراهیم که فرزند چهارساله‌شان بوده و از دنیا رفته، گریه کردند. به پیامبر گفتند: یا رسول‌الله! گریه می‌کنید؟! فرمودند: گریه که اشکالی ندارد؛ چون به هر حال فرزندم است، ما نباید ناشکری کنیم.

می‌گویند: جلوی خود حیوان، بچه‌اش را سر نبرید. حیوان هم می‌فهمد و گریه می‌کند. لذا جلوی گاو، نباید گوساله‌اش را سر برید. اتفاقاً می‌گویند: آن گوساله‌ای که این‌گونه سر بریده شود، گوشتش از مکروه‌ترین گوشت‌ها است و نباید خورد، هر چند که ذبح شرعی هم شده باشد. لذا جلوی حیوانات هم نباید بچه‌شان را سر برید؛ چون گاو، شتر و ... هم اشک می‌ریزند.

لذا حضرت فرمودند: ما انسان هستیم، اشک نریزیم؟! ولی حرف‌های بی‌ربط نمی‌زنیم که خدا چرا این کار را کردی و نباید می‌کردی و ... . حالا این‌ها می‌گویند: شما چرا گریه می‌کنید و چرا بر سر و سینه می‌زنید؟!

حضرت حمزه سیدالشهداء شهید شد. پیامبر آمدند، دیدند همه برای شهدایشان گریه می‌کنند. فرمودند: اما عمویم!عمویم! کسی را ندارد (حضرت حمزه، همسر و فرزندی نداشتند). تمام زنان عزاداری‌های خود را رها کردند و اول برای حضرت حمزه گریه و عزاداری می‌کردند. این مطلب در کتب تاریخی خود اهل‌جماعت، از جمله تاریخ طبری آمده است.

پس این‌گونه شبهه می‌اندازند و کسی که اطلاع ندارد، تصور خامش این است که حتماً اشتباه است. آن‌ها ما را به چیزهای دیگر، مثل بازی‌های کامپیوتری و چت کردن و ... مشغول می‌کنند، خودشان از این برنامه‌ها بهره می‌برند. لذا باید به روز بود. امیرالمؤمنین(ع) هم می‌فرمایند: فرزندان خود را به روز تربیت کنید. یعنی با همین ابزار بتوانید عالم را در تسخیر خود قرار دهید.

به عنوان مثال، همین شبکه قرآن آمده می‌گوید: بیایید مناظره کنید، اما آن‌ها نمی‌آیند و مناظره نمی‌کنند. حتی به آن‌ها گفته بودند: هزینه سفرتان اعم از بلیط و هتل و ... را می‌دهیم، به ایران بیایید و مهمان ما باشید؛ ولی نیامدند. بعد گفتند: اگر می‌ترسید، ما را دعوت کنید که بیاییم، ما نمی‌ترسیم و می‌آییم. اما دعوت نکردند. بعد گفتند: حالا بیایید شبکه به شبکه مستقیم، مناظره کنیم. یکی از آن‌ها، به نام «کلمه» که افاغنه هم دارند و افغانی‌ها هم از آن‌ها ناراحت هستند، بعد از مدت‌ها جرأت کرد بیاید. شبکه قرآن به خاطر این که گفته بودند زنده پخش شود، در آن شب یک ساعت زودتر شروع کردند- فیلم مستند آن هست که می‌توانید از شبکه قرآن سیما بگیرید - مدام هم تماس گرفتند، تا بعد از چهل دقیقه برداشتند. بعد هم به مجری گفت: ما با این آخوندتان - که آقای ابوالقاسمی بود - و آن روحانی اهل‌جماعت، مناظره نمی‌کنیم، فقط با خودت مناظره می‌کنیم. مجری گفت: من مجری هستم و شما باید با این آقایان مناظره کنید.گفت: خیر، شما باید حرف ما را گوش دهید، در حالی که اصلاً شرط و شروطی نگذاشته بودند.

لذا ببینید اگر یک مورد هم باشد، «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَه‏». چون کثیر، باطل هستند، «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون»، «أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُون» و ... . جبهه حق اگر متحد شود، برنده است. منتها غلبه ظاهری هم نیاز است.

*عامل بلاهای الهی

به خاطر همین مطلب، این که امت در این جبهه حق باید باشد، در روایتی که جلسه گذشته خواندیم، عرض کردیم که حضرت امام زین‌العابدین(ع) فرمودند: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ تُصِیبُهُ رَفَاهِیَةٌ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ إِلَا ابْتُلِیَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِبَدَنِهِ أَوْ مَالِهِ حَتَى یَتَوَفَرَ حَظُهُ‏ فِی دَوْلَةِ الْحَق‏»، اصلاً این را بدانید مؤمن در زمانی که در دولت باطل باشد، نه تنها به رفاه نمی‌رسد، بلکه قبل از مرگش به بدن و یا مالش هم بلا می‌رسد. چون دولت باطل را پذیرفته است.دولت باطل نباید باشد و دولت حق باید همیشه باشد. اما یک راه دارد. این بهره‌برداری وقتی است که دولت حق تشکیل شود و مؤمن فقط در دولت حق می‌تواند حظ و بهره آن هم به وفور ببرد. الآن عالم دست دولت باطل است و معلوم است مؤمن هیچ موقع رفاه نمی‌بیند.

امام صادق(ع) می‌فرمایند: یکی از خصایص اهل حق، این است که همیشه در گرفتاری هستند، مگر این که از سلطه باطل دربیایند، «إِنَ أَهْلَ الْحَقِ لَمْ‏ یَزَالُوا مُنْذُ کَانُوا فِی شِدَةٍ إلا سلط الله علیهم من المتقین»، تا آن موقع بیرون نمی‌آیند، مگر این که بر آن‌ها قومی از متقین مسلط شوند و إلا همیشه در بلا و گرفتاری هستند.

معلوم می‌شود این بلاها و گرفتاری‌ها که همه هم می‌گوییم: همه از ناحیه خدا هست – که هست- یک دلیلش خودمان هستیم. دیگر صریح‌تر از این نمی‌شود بیان کرد. این، زین‌العابدین و امام صادق(علیهما الصلوة و السلام) هستند که به این صراحت بیان می‌فرمایند.

لذا اگر مؤمن این‌طور شد، برنده است. منتها برنده شدنش به این است که جداً بداند درست است که از ناحیه پروردگار عالم بلا برای مؤمن می‌آید، اما عاملش چیزهای دیگر است.

*استمداد انبیاء و اولیاء از ابا‌عبدالله(ع)

در جلسه گذشته روایتی را بیان کردیم که در آن فردی از حسین‌بن‌روح(ره) نائب خاص حضرت حجت(اروحنا فداه) سؤالی را پرسیده بود. در آن روایت آمده است: «حَدَثَنَا مُحَمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ‏ بْنِ‏ إِسْحَاقَ‏ الطَالَقَانِیُ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ قَالَ‏:کُنْتُ‏ عِنْدَ الشَیْخِ أَبِی الْقَاسِمِ الْحُسَیْنِ بْنِ رَوْحٍ قَدَسَ اللَهُ رُوحَهُ مَعَ جَمَاعَةٍ فِیهِمْ عَلِیُ بْنُ عِیسَى الْقَصْرِیُ‏ » عده‌ای نزد حسین‌بن‌روح(ره) رفته بودند و در آن جماعت، علی‌بن‌عیسی‌القصری هم بود. «فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ إِنِی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ» یک نفر بلند شد و گفت: می‌خواهم یک مسئله‌ای را از حسین بن‌روح(ره) بپرسم. «فَقَالَ لَهُ سَلْ عَمَا بَدَا لَکَ»، به او گفت: هر چه می‌خواهی بگو، من جوابت را می‌دهم. « فَقَالَ الرَجُلُ أَخْبِرْنِی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ ع أَ هُوَ وَلِیُ اللَهِ»، آن مرد گفت: آیا حسین‌بن‌علی(صلوات الله و سلامه علیهما)، ولی‌خدا بود یا نبود؟ « قَالَ نَعَمْ»، گفت: بله، ولی‌خدا بود. «قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَاتِلِهِ أَ هُوَ عَدُوُ اللَهِ »، گفت: برای من بگو ببینم قاتلش که خدا لعنتش کند، دشمن خدا نمی‌شود؟ «قَالَ نَعَمْ »، گفت: بله، قاتلش، دشمن خداست. «قَالَ الرَجُلُ فَهَلْ یَجُوزُ أَنْ یُسَلِطَ اللَهُ عَزَ وَ جَلَ عَدُوَهُ عَلَى وَلِیِهِ»، بعد گفت: پس سؤال این‌جاست، چطور می‌شود خدای عزوجل اجازه بدهد که دشمن خدا بر ولی‌اش مسلط شود - آن هم به چه وضعی که اصلاً انسان نمی‌تواند فکرش را هم بکند -؟!

آیا خود خدا نمی‌بیند که او این‌چنین وضعی دارد؟! آن هم حجتش، آن هم کسی که توبه آدم ابوالبشر به واسطه تمسک به أبی‌عبدالله(ع) و پنج‌تن آل‌عبا(علیهم الصلوة و السلام) قبول شده است. این اسماء را به او یاد دادند که توبه‌اش پذیرفته شد.

در طوفان نوح هم همین‌طور بود که در جلسه گذشته اشاره کردم و گفتم: طوفان نوح، طوفانی نبود که فکر کنید کوچک و محدود بود. بلکه طوفان این‌قدر شدید بود که همه کره زمین مثل روز اول مجدداً در آب فرو رفت (چون اول کره زمین آب بود، بعد دحوالارض از کعبه شروع شد که امام رضا(ع) در روایتی به صورت مفصل توضیح می‌دهند که چگونه بود و بنده سال‌ها پیش در بحثی به نام اسرارالله، در شب‌های ماه مبارک بیان کردم. شبی هم به نام دحوالارض داریم که در مفاتیح برای آن شب، آداب و دعایی بیان کرده است). نوح هم به فرزندش با این که نمی‌فهمید، ولی به هر حال هر چه باشد، فرزندش است، مدام گفت: بیا. او گفت: من در قله کوه می‌روم، آن‌جا که آب نمی‌آید و این‌چنین مسخره کرد. نوح گفت: این آب همه جا را می‌گیرد که او باز هم نپذیرفت. بعد هم آب همه جا را فرا گرفت و نوح در آن کشتی باعظمت مدام به این سو و آن سو می‌رفت.

حال ببینید خود آن کشتی باعظمت هم که گفتند طی پنجاه الی صد سال ساخته شد، چه کشتی‌ای بود که دوام آورد.اصلاً تا کنون چنین کشتی‌ای ساخته نشده است. در مسجد کوفه جایگاهی هست که می‌گویند:کشتی نوح در آن‌جا قرار گرفته است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: اندازه این کشتی از بیرون کوفه (همان جایی که کشتی رسید و امیرالمؤمنین(ع) فرمودند قبرشان را بکنند) تا انتهای کوفه، بوده است، یک کشتی غول‌پیکر بوده که به اندازه دو شهر بزرگ وسعت داشته اشت. فکر نکنید یک کشتی عادی بوده است. البته وقتی پنجاه سال طول می‌کشد تا بسازد، معلوم است چه ساخته است.

حالا این کشتی در آن آب‌ها مثل یک بادبادک شده بود و مدام این سو و آن سو می‌رفت. در روایت دارد مؤمنینی که با نوح آمده بودند، از ترس، سرهایشان را در گریبان کرده بودند و در اتاق‌هایی که در طبقات بود، رفته بودند و بالا نمی‌آمدند که ببینند چه خبر است. فقط از حرکت کشتی می‌ترسیدند و نمی‌دانستند چه خبر است. فقط خود نوح است که ناخداست و بالا آمده و می‌بیند.

بعد می‌گویند: نوح نبی که نبی‌الله است و می‌داند همه این‌ها بإذن‌الله است و او امر خدا را اطاعت کرده است؛ او هم به لرزه افتاد. اما وقتی نام پنج‌تن آل‌عبا را برد، آرام شد و وقتی به اسم أبی‌عبدالله(ع) رسید، به گریه افتاد. همان‌طور که می‌دانید یکی از اسماء حضرت نوح، عبدالزکریا است، اما وقتی اسم ابی‌عبدالله(ع) را شنید و مصائب حضرت را برای او گفتند، آن‌قدر گریه کرد که به نام نوح (از نوحه و به معنای گریه‌کننده) نامیده شد و إلا اسمش نوح نبود.

لذا اسم ابی‌عبدالله(ع) عامل آرامش آب است. بزرگان از جمله علامه ممقانی می‌گویند: ما در کشتی نشسته بودیم، طوفان عجیبی آمد و همه فهمیدند دیگر تمام است، طوری که ناخدای کشتی ما گریه می‌کرد و می‌گفت: چنین طوفانی ندیده بودم. من همیشه تربت ابی‌عبدالله(ع) را به همراه داشتم. در آن وضع که شدت طوفان، ما را به این طرف و آن طرف پرت می‌کرد، هر طور بود خودم را کشان کشان به لبه کشتی رساندم و از این تربتی که همیشه بر روی سینه‌ام داشتم، یک مقدار به دریا ریختم، دریا آرام شد. همه اطرافیانم تعجب کردند و گفتند: تو چه کردی؟! گفتم: من فقط یک مقدار تربت در آب ریختم. تعدادی ناصبی هم همراه ما بودند که اول می‌ترسیدم جلوی آن‌ها بگویم، اما آن‌ها هم که دیدند آرامش آمده، دیگر هیچ نگفتند.

لذا تربت ابی‌عبدالله(ع) کشتی را هم نجات می‌دهد.امام صادق(ع) هم فرمودند: «إِنَ‏ اللَهَ‏ جَعَلَ‏تُرْبَةَ الْحُسَیْنِ شِفَاءً مِنْ کُلِ دَاء»، شفای برای همه مریضی‌هاست و این «إِنَ‏اللَهَ‏ جَعَلَ» یعنی اذن خدا. خدا این‌گونه قرار داده و ما نمی‌گوییم که خود ابی‌عبدالله(ع) است.

*چه شد که انبیاء معجزه آوردند؟

آن‌وقت این حسینی که این‌گونه است باید بدن مبارکش، زیر پای پست‌ترین افراد برود و او پایش را روی سینه ابی‌عبدالله(ع) بگذارد و فشار دهد!!! این مطلب، خیلی عجیب است.

حال، آن مرد هم که به خدمت حسین‌بن روح(ره) آمده بود، تعجب کرده بود و می‌پرسید: «قَالَ الرَجُلُ فَهَلْ یَجُوزُ أَنْ یُسَلِطَ اللَهُ عَزَ وَ جَلَ عَدُوَهُ عَلَى وَلِیِهِ»، آیا اصلاً این جایز است و می‌شود که خدا دشمنش را بر ولی خود مسلط کند؟!

بعد حسین‌بن‌روح(ره) مطالبی را بیان کرد که مقداری از آن را در جلسه گذشته بیان کردیم که فرمود: خدا افرادی را مبعوث کرد و مردم گفتند: شما از جهات ظاهری مثل ما هستید، غذا می‌خورید، راه می‌روید، ازدواج می‌کنید و ... . ما هم دعوت شما را نمی‌پذیریم، مگر این که معجزه‌ای بیاورید. لذا معجزه از این‌جا شروع شد و إلا اصلاً انبیاء نیاز به معجزه ندارند. اگر آدم‌ها، درست و حسابی بودند، اصلاً نیاز به معجزه نبود. بهترین معجزه، حرف‌های خوب است.لذا خود حرف‌های خوب معجزه است و انسان به خدا دعوت می‌کند. انبیاء که انسان‌ها را به خودشان دعوت نکردند، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» قرار دادیم از بین خودشان، امامانی را که به امر ما هدایت می‌کنند. تازه می‌گویند:«قل» ها در قرآن امریه است. اگر امر خدا نبود، پیامبر همین را هم که خدا فرموده: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَ الْمَوَدَةَ فِی الْقُرْبى‏»، نمی‌گفت. اما چون «قل»ها امر است؛ یعنی بگو، ایشان هم می‌گویند. لذا انبیاء اصلاً اجری نمی‌خواهند. انبیاء بدون اجر و مزد کار می‌کنند.

این برای من و شما پیام است که اگر برای خدا کار می‌کنید، چشمتان نباید به دست و جیب مردم باشد. برا ی خدا کار کن، خدا هم می‌رساند. مگر خدا من و شما را نمی‌بیند؟! خدا می‌بیند و خودش هم بلد است.

لذا انبیاء نه اجر و مزدی می‌خواهند و نه هدفشان این بود که معجزه‌ای بیاورند. معجزات و اعمال خارق‌العاده انجام دادند که یک نوع ولایت تکوینی است تا بفهمند.

حضرت صالح و بیرون آمدن شتر ماده از کوه

در جلسه گذشته هم عرض کردیم که در زمان حضرت نوح، آن طوفان آمد. حضرت ابراهیم را در آتش انداختند. معجزه حضرت صالح هم آن ناقه (شترماده) بود «وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخْرَجَ مِنَ الْحَجَرِ الصَلْدِ نَاقَةً وَ أَجْرَى مِنْ ضَرْعِهَا لَبَناً». کوه شکافته شد، دیدند یک شتر ماده بیرون آمد و جالب است که شروع به شیر دادن کرد.

حضرت موسی و معجزات پیاپی

«وَ مِنْهُمْ مَنْ فُلِقَ لَهُ الْبَحْرُ وَ فُجِرَ لَهُ مِنَ الْحَجَرِ الْعُیُونُ وَ جُعِلَ لَهُ الْعَصَا الْیَابِسَةُ ثُعْبَاناً تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ‏ »، یکی هم مثل حضرت موسی بود که خداوند به او هم ید بیضاء داد، هم دریا را برای او شکافت. خیلی عجیب است. بروید عمق رود نیل و مطالب آن را بخوانید. جالب این است که وقتی حضرت دو نیم کرد، همین دوازده قوم که همیشه هم با هم بد بودند، با این که نبی خدا می‌خواست نجاتشان بدهد، باز از روی حماقت گفتند: ما همدیگر را نمی‌بینیم، شاید تو بخواهی ما را فریب دهی. لذا روایت می‌گوید: حضرت دوازده شبکه ایجاد کرد که همدیگر را ببینند و با هم درگیر هم نشوند. این اعجاز نبوی خیلی عجیب است! اما آن‌ها در آخر هم گفتند: این‌طوری نمی‌شود، خودت جلو بیفت، از کجا معلوم است که ما برویم و غرق نشویم؟! چنین احمق‌هایی بودند! تازه وقتی هم می‌خواستند کاری کنند، قرآن می‌گوید که به حضرت موسی می‌گفتند: «و ادع الی ربک»، یک «ربنا» هم نگفتند، فقط می‌گفتند:رب تو، از خدایت بخواه. حضرت موسی می‌گفت: من آمدم بگویم خدا برای همه ما است.یهودی‌هایی که هیچ موقع آدم نمی‌شوند، به همین خاطر است.

هیچ پیغمبری هم مثل حضرت موسی، معجزه نیاورده است. ایشان دائم اعجاز داشتند. آخر خود حضرت جلو رفتند تا این‌ها آمدند. سپاه فرعون دیدند که این‌ها داخل آمدند و تعجب کردند. بعد این‌ها گفتند:موسی! آن‌ها دارند ما را تعقیب می‌کنند، چه می‌کنی؟! موسی گفت: شما نگران نباشید، همه شما بیرون بیایید، بعداً کاری انجام می‌دهم. لذا تا همه بالا آمدند، دیدند که موسی با اشاره انگشت خود به نیل، تمام این دوازده شبکه را از بین برد و رود برگشت.فرعون و سپاهش حیران مانده بودند و سرانجام هم فرعونی که «أنا ربکم الاعلی» می‌گفت و هم سپاهیانش، همه غرق شد. لذا آن‌ها این همه اعجاز را دیدند، با این که اصلاً بنا به معجزه نبود، ولی آخر هم چه کار کردند؟! آخر هم گفتند: ما را برگردان. قرآن می‌‌گوید: آن‌ها گفتند ما از من و سلوی، گوشت و مرغ دریایی و ... خسته شده‌ایم، ما عدس و پیاز و خیار و ... می‌خواهیم!

*حضرت عیسی و شفای امراض و زنده کردن مردگان

«وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْرَأَ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أَحْیَا الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَهِ وَ أَنْبَأَهُمْ بِمَا یَأْکُلُونَ وَ مَا یَدَخِرُونَ فِی بُیُوتِهِمْ »، عیسی‌بن‌مریم هم امراض را شفا می‌داد، از جمله کسی که برص داشت، کسی حرف نمی‌زد و لال بود، یا کسی که کر بود و ... . مردگان را هم زنده کرد. البته همه این‌ها بإذن الله است.

*کرامتی از امام راحل

کما اینکه ما به وهابیت ملعون هم همیشه این را می‌گوییم که ما وقتی شفاعت را مطرح می‌کنیم، می‌گوییم: «یا وجیهاً عندالله إشفع لنا عندالله». ای کسی که در نزد خدا آبرو داری، ما را در نزد خدا شفاعت کن. یعنی ما این‌ها را حلقه وصل می‌دانیم. بعد هم خود خدا امور را به این‌ها سپرده و فرموده: «إِنِی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة»، دیگر به شما یهودی و وهابی چه مربوط است؟!

در کرامات و معجزات امام راحل بخوانید، شهید آیت‌الله صدوقی(ره) نقل می‌کند: ما با امام داشتیم می‌رفتیم. در بیابانی ماشین خراب شد و ایستادیم تا ماشین را درست کنیم. امام به راننده فرمودند: وقت نماز است. او گفت:من نمی‌توانم آب را بدهم، برای ماشین نیاز دارم. آقا فرمودند: به نظر در اینجا چشمه‌ای است، برویم. راننده گفت: ما چشمه‌ای در این‌جا ندیدیم. جلوتر رفتیم، تپه مانندی بود، از تپه بالا رفتیم و تا پایین آمدیم، دیدیم یک چشمه در آنجاست. راننده تعجب کرد، بعد هم خودش آمد آب برداشت و ماشینش را شست. آن قضیه گذشت. چندی بعد من از آنجا می‌گذشتم، اتفاقاً بحث این بود که آب کم نیاوریم. من گفتم: چشمه‌ای در اینجا هست. گفتند: این حرف‌ها چیست؟ گفتم: من نشان گذاشتم و می‌دانم در همین جا چشمه‌ای هست. همه نشانه‌ها درست بود و هیچ‌کدام تغییر نکرده بود، اما پایین رفتم، دیدم از چشمه خبری نیست! هر چه گشتم، چشمه‌ای نبود. بعد که آمدم، به امام گفتم:آقا! آن چشمه چه شد؟ امام فرمودند: حالا سؤال نکنید. این مطلب برای قبل از این است که امام، انقلابی کنند و ... . شهید آیت‌الله صدوقی(ره) می‌فرمودند: من این کرامت را با چشم خودم از امام دیدم.

*پیش‌گویی شهادت دکتر بهشتی از سوی بانوامین

یک زن، بانو بیگم امین(ره) که قبر شریفشان در تخت فولاد اصفهان است، اگر به آنجا رفتید، حتماً به زیارت ایشان بروید، بانوی مجتهده اول ایران بودند. ایشان به شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، وقتی که طلبه جوانی بودند، می‌فرمایند: تو واقعاً بهشتی هستی و به شهادت می‌رسی! خاطرات همسر ایشان را بخوانید که خود شهید بهشتی برایش نقل کردند که این بانوی بزرگوار به من گفتند: تو بهشتی هستی و شهید می‌شوی. در حالی که زمان طاغوت بود، نه انقلابی شده بود و نه مطلبی بود، ایشان هم یک طلبه جوانی بودند و هنوز به آلمان نرفته بودند.

*ذکری برای دوری از فکر گناه

بنابراین کسانی که الهی شوند، بین مرد و زنشان فرقی ندارد. انسان، الهی شود؛ تمام است. معلوم است چشم گناه‌بین، خدابین و امام‌زمان‌بین نیست. نمی‌شود با چشمت هم گناه کنی و هم امام زمان را ببینی! چشمی امام‌زمان‌بین است که طاهر باشد. در فکری می‌تواند این افکار به وجود آید که طاهر باشد و فکر گناه در آن نچرخد. تا فکر گناه هم می‌خواهد بیاید، سریع استغفار می‌کند. ذکری را هم بگویم که روایت داریم که اگر فکر گناهی به ذهنتان آمد، ضمن این که بلافاصله استغفار کنید و «أَعُوذُ بِاللَهِ‏السَمِیعِ‏ الْعَلِیمِ‏ مِنْ هَمَزاتِ‏ الشَیاطِینِ‏ وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِ أَنْ یَحْضُرُونِ‏ إِنَ اللَهَ‏ هُوَ السَمِیعُ الْعَلِیم‏» بگویید - که این را هم صد مرتبه در روز بگویید - ، صد بار هم «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَةَ إِلَا بِاللَهِ الْعَلِیِ الْعَظِیم‏» بگویید و از او، قوت و قدرت بخواهید تا مبتلای به گناه نشوید. اگر این عمل را انجام دهید، دیگر آرام آرام اصلاً فکر گناه به ذهنتان نمی‌آید.

*ولی خدا و استشمام بوی گناه!

لذا آن بانوی مکرمه، یک زن است ولی به شهید بهشتی در دوران جوانی می‌گوید که شهید می‌شود. پس تا افکار، الهی نباشد، انسان به این مقامات نمی‌رسد. وقتی انسان به گناه مشغول شد، معلوم است این مطالب برای ما به عنوان لطیفه و داستان و رمان می‌شود و نمی‌توانیم بفهمیم؛ چون در آن وادی نیستیم و این طرف هستیم. آن کس که در آن طرف هست، می‌فهمد. اما آن کسی که در این طرف هست، نمی‌فهمد در آن طرف چه می‌گویند؛ آیا چنین کسی اصلاً می‌تواند بفهمد که یک شخص تنش از بوی گناه بلرزد؟!

برای شما قبلاً بیان کرده بودم که با آن ولی خدا در ماه مبارک به نماز می‌رفتیم. چند مرتبه گفتند: از این طرف نرویم، حالم بد می‌شود. پرسیدیم: چیزی است؟ جواب ندادند. چند روز بعدش معلوم شد در آن‌جا خانه تیمی و فحشاء بوده است. لذا آقا که حالشان بد می‌شد، به خاطر بوی گناه است. حالا شاید کسی بگوید: مگر گناه، بو دارد؟! بله، گناه، بو دارد. البته اولیاء خدا آبروی کسی را نمی‌برند، چون وقتی ولی خدا می‌شوند، ستار العیوب هم می‌شوند؛ چون صفات خدا را دارند. اما حالشان بد می‌شود، می‌فهمند. شامه الهی پیدا می‌کنند.ما هم اگر به دنبال دنیا و گناه برویم، شامه دنیوی پیدا می‌کنیم. قاعده است. مهم این است که در کدام طرف باشیم.

*آصف چگونه تخت بلقیس را آورد؟!

آصف ‌بن ‌برخیا چه کار کرد؟ او یک کار کرد. هدهد آمد خبر داد، یک جایی خورشید را می‌پرستند و رئیس آن‌ها هم یک زن است. سلیمان نبی گفت: برای این که زود تسلیمش کنیم، همین الآن کسی می‌تواند برود تخت او را بیاورد؟ آصف بن برخیا گفت: تا چشمانت را بر هم نگذاشتی من تخت او را می‌آورم. می‌دانید حتی «کن فیکون» هم نگفت؟! تا حضرت سلیمان خواست چشمش را بر هم گذارد، دید تخت هست. آصف چه کار کرد؟! با کدام معجزه این را آورد؟! او، نبی بود؟! وزیر دولت حق سلیمان نبی بود. لذا سلیمان یک دولت حق تشکیل داده؛ پس وزیرش هم این‌چنین می‌شود. عبد خدا شد، توانست این کار را بکند که ظاهراً هنوز چشم بر هم نرفته، دید تخت پیش روی اوست. آن هم تخت پادشاهی بلقیس که عجیب و غریب بود! آیا من و تو یک صندلی را می‌توانیم با یک انگشت خود بیاوریم، حالا چه برسد بخواهیم با چشم بیاوریم!

*تأیید شق‌القمر پیامبر توسط داشمندان غربی

«وَ مِنْهُمْ مَنِ انْشَقَ لَهُ الْقَمَرُ وَ کَلَمَتْهُ الْبَهَائِمُ مِثْلُ الْبَعِیرِ وَ الذِئْبِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ»، برای بعضی از آن‌ها مثل خاتم انبیاء، محمد مصطفی، کره ماه را دو نیم کرد. من حتماً از شما جوانان عزیز می‌خواهم که بروید در اینترنت تحقیق کنید. هفت، هشت سال پیش روزنامه کیهان در صفحه آخر خود این مطلب را چاپ کرده بود. غیر از آن بروید در جاهای دیگر هم ببینید که دانشمندان غربی اعلان کردند: نه چندان خیلی دور که هزاران هزار سال پیش باشد و نه خیلی نزدیک، یک بار دو نیم شده است و مجدداً به هم وصل شده است.

از لحاظ علمی، خود علم نجوم می‌گوید: اگر ماه کمتر از یک میلی از آن مدار خودش خارج شود، طبیعی است سقوط می‌کند که یا به سمت خورشید می‌رود و یا به این سمت می‌آید که شهاب‌سنگ‌ می‌شود. یعنی اگر کره ماه دونیم شود، دیگر تمام است. یکی باید به سمت خورشید برود و ذوب شود و یکی هم باید این طرف بیافتد که تبدیل به شهاب‌سنگ می‌شود. آن‌وقت به واسطه آن فشار جوی هم که وجود دارد‌، خودش در وسط راه تکه تکه می‌شود. لذا برای همین شهاب‌سنگ به وجود می‌آید. با آن سرعتی که مافوق سرعت نور هم هست، حرکت می‌کنند که گاهی انشقاق‌هایی به وجود می‌آید که اصلاً این خلقت پروردگار عالم غوغاست.

حال، چطور شد که این دو نیم شد و مجدداً وصل شد؟! قرآن این را می‌گوید، الآن دانشمندان هم به این مطلب رسیدند که دونیم شده است. کمی فکر کنیم.

«وَ مِنْهُمْ مَنِ انْشَقَ لَهُ الْقَمَرُ وَ کَلَمَتْهُ الْبَهَائِمُ مِثْلُ الْبَعِیرِ وَ الذِئْبِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ» ، گرگ، شتر و ... با پیامبر حرف زدند.قرآن هم می‌فرماید که هدهد با سلیمان حرف زده است. چطور است؟!

پس حضرت حسین‌بن‌روح(ره) دارد در جواب کسی که پرسید: چگونه خدا دشمنش را بر ولی‌اش مسلط می‌کند، توضیح می‌دهد که اول انبیاء آمدند و بعد مردم معجزه خواستند و خداوند این معجزات را به پیامبرانش داد و ... که ادامه این روایت را در جلسه بعد بیان می‌کنیم.

*دولت علوی، دولت ناقصه حق بود

اگر بخواهیم بحث را جمع کنیم، باید بگوییم: همان‌طور که آیه قران می‌گوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَه‏»؛ ما دو نوع غلبه داریم، یک غلبه فکری است که أبی‌عبدالله(ع)، غلبه فکری پیدا کرد و آن هم به شرط این است که امت و امام، یکی شوند. لذا با این که امت قلیله دارد و فقط هفتاد و دو نفر هستند، اما امت حقیقی هستند. عرض کردیم: وجود مقدس پیامبر، دولت حق تشکیل داد، اما دولتش محدود و قلیله است؛ چون همه جا را نگرفت. دولت کثیره که همه جا را می‌گیرد، دولت وجود مقدس امام زمان است. وجود مقدس امیرالمؤمنین هم دولت تشکیل دادند، اما دولت ایشان، دولت ناقصه است، قلیله هم نیست که گفتیم این‌ها را بعداً توضیح می‌دهیم.

علتش هم به صورت مختصر این است که آن دولت قلیله انحراف پیدا کرد و از همان لحظه انحراف، طبق روایتی که از احتجاج طبرسی بیان کردیم، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: سلمان! اگر چهل نفر با من بودند، همه را از بین می‌بردم و إلا امیرالمؤمنین(ع) که دست‌بسته نبودند، بلکه دست‌بسته شدند. لذا در ابتدا اگر چهل نفر بودند، حضرت همه را از بین می‌برد. اما بعد دیگر با چهل نفر نمی‌شود؛ چون افکار خلیفه اول، خلیفه دوم، خلیفه سوم؛ یعنی افکار خلفایی جای افکار نبوی آمده بود و دیگر امت، امت دیگری شده بود.حالا دیگر خیلی کار دارد و همه چیز عوض شد. اما اگر همان بدو امر دست امیرالمؤمنین(ع) بود، درست می‌شد. اگر چهل نفر با سقیفه مقابله می‌کردند، تمام بود.

امیرالمؤمنین(ع) می‌داند حق باید باشد و او به عنوان مجری حق است. کما این که می‌دانید امیرالمؤمنین(ع) تا آخر هم دست برنداشتند. ولو به این که حکمیت را پذیرفت، اما تا آخر هم دست برنداشت. آن‌ها هم جرأت نکردند در سیطره حکومت امیرالمؤمنین(ع) وارد شوند. تاریخ را بخوانید، از جمله جرج جرداق مسیحی بیان می‌کند:در حقیقت دو حکومت بود. یک حکومت بیشتری بود و یک حکومت هم مثل حکومت خودمختار بود. لذا امیرالمؤمنین(ع) این‌طور بود و تا آخر نپذیرفت که کوفه و ... در اختیار معاویه قرار بگیرد.

تا وقتی مردم نیامدند، نیامدند، اما وقتی امام حکومت حق را گرفت، دیگر تا آخر می‌ایستد، ولو فرقش هم شکافته شود. و إلا چرا امیرالمؤمنین در مسجد کوفه نماز خواند؟ می‌دانید که در مسجد کوفه، باید والی نماز بخواند. سیطره حکومت بصره و کوفه همه تحت اختیار امیرالمؤمنین بود و جرأت نداشتند کاری کنند.

در زمان ما هم اگر کسی می‌خواست با امام راحل بجنگد، امام تا آخرش می‌ایستاد. همان‌طور که این چفیه‌ای که امام‌المسلمین، رهبر عظیم‌الشأن انداختند؛ یعنی من تا آخر هستم. چون امر خداست و مِن ناحیه‌الله و مِن ناحیه‌الحجه است و شوخی‌بردار نیست. و إلا ما باید به امام راحل بگوییم:آقا! مگر شما نعوذبالله دیکتاتور هستید؟ مردم شما را انتخاب کردند و بعد از شما هم می‌خواستند از طریق نمایندگان خبرگان، فرد دیگری مثل قائم مقام شما را انتخاب کنند. شما برای چه او را عزل می‌کنید؟! به شما چه ربطی دارد؟! امام می‌گوید: این حرف‌ها نیست، دین است. الآن که دیدیم دارم می‌روم، می‌گویم. اولش نمی‌گوید، ولی مانده که چه کار کند. به قول آیت الله مولوی قندهاری که بارها گفتم، فرمود: به جز من و حاج آقا بهاء، خود آقای خمینی هم نمی‌دانست، ولی مانده؛ چون این‌ها او را انتخاب کردند. خود امام هم فرموده بود: من از اول هم به انتخاب این آقا راضی نبودم. حالا انقلاب که مؤسس آن حضرت حجت است، چه می‌شود؟! کما این که به صراحت چندین مرتبه فرمود: صاحب این انقلاب کس دیگری است و حضرت حجت است. در صحیفه می‌توانید ببینید.

در شب بیست و دوم بهمن هم، وقتی همه إن‌قلت آوردند و حتی شهید بزرگوار، شهید مطهری إن‌قلت آوردند و بعد مجبور شدند به آقای طالقانی تمسک جستند که به امام بگوید. آقای طالقانی به امام زنگ زد و امام وقتی دید این‌ها رها نمی‌کنند، مجبور شد بگوید و إلا امام که مثل بعضی‌ها دکان وبازار راه نمی‌اندازد، فرمود: اگر امر باشد، چه؟! آقای طالقانی گوشی را گذاشت و گفت: امام می‌گویند امر است، مِن ناحیه الحجه است، بیرون بریزید.

اگر امر باشد، چه؟ یعنی آقای طالقانی! من کاره‌ای نیستم. چرا به من گیر می‌دهید؟! امر امام زمان است و دیدیم هم که درست بود. تهرانی که یک میلیون و پنجاه هزار نفر جمعیت داشت، گفته بودند: نصف آن‌ها را باید از بین ببرید؛ یعنی قصد داشتند پانصد هزار نفر را با هوایپما و تانک و ... از بین ببرند و می‌گفتند: زیادی شده است. امام می‌دانستند.

البته مردم هم باوفا بودند و برای همین امام شهید نشد. اما اگر مردم هم درباره جانشین ایشان چیزی می‌گفتند، باز امام مخالفت می‌کردند، چون دیگر این فرق می‌کند و باید باشد. البته مردم هم امت باوفایی بودند و چیزی نمی‌گفتند، اما به هر حال برای این که مشکلی پیش نیاید، فرمودند: بعداً بگویید. البته در آن زمان هم فرموده بودند که بر روی این مطلب کار کنید و این طرف و آن طرف بگویید که مردم آرام آرام بفهمند که چه کسی رهبر خواهد شد. اما این‌ها کار نمی‌کردند. تا این که به وجدان درد رسیدند و در آخر مجبور شدند بگویند.

الآن هم اگر بخواهند چیزی بگویند، مگر این‌گونه است که امام‌المسلمین بخواهد دست بردارد؟! سختی دارد. انسان، پیر می‌شود. این سید عظیم‌الشأن خودش دارد در دو اتاق زندگی می‌کند، مدام هم گرفتاری و مشکلات دارد. شوخی نیست، شما وقتی مدیر یک مجموعه کوچک باشی، تا گرفتاری هایش زیاد شود، اصلاً خودت می‌خواهی استعفا دهی و کنار بروی. اما ایشان که نمی‌تواند استعفا دهد، دست خودشان نیست. باید بمانند، ولو به این که حتی به شهادت برسند که البته این امت، آن‌گونه نیست.

امیرالمؤمنین(ع) تا آخر ماندند و عقب‌نشینی نکردند. البته در ابتدا هم حرکت کردند. کتاب سلیم‌بن‌قیس را بخوانید. در آخر صدای حضرت را که می‌شنیدند، جواب نمی‌دادند. وقتی حضرت زهرا(علیها الصلوة و السلام) با آن وضعشان که پهلویشان شکسته بود، روی استری می‌نشستند، می‌رفتند دق‌الباب می‌کردند و می‌فرمودند:منم دختر پیامبر. این‌ها خجالت می‌کشیدند، اما نمی‌آمدند. بعضی‌ از آن‌ها هم می‌گفتند:إن‌شاءالله سرهایمان را می‌تراشیم و فردا می‌آییم. اما نمی‌آمدند. مرد نبودند.

اما أبی‌عبدالله(ع) هفتاد و دو نفر مرد داشت که می‌گفتند: حتی اگر چندین بار هم کشته شویم، با شمشیرها تکه تکه شویم و مجدد زنده شویم، حاضریم در رکاب تو دو مرتبه تکه تکه شویم. حضرت بالای سر هر کدام از آن‌ها هم آمد که هنوز زنده بودند، می‌گفتند: آقا! از ما راضی هستید؟! بعضی هم که وقتی حضرت بالای سرشان رسید، دیگر جان داده بودند، اما باور کنید، همان جان داده‌ها هم روحشان می‌گفت: از ما راضی هستید؟! امام، امت این‌گونه می‌خواهد که «غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً‏» شود. لذا افکار ابی‌عبدالله(ع) غلبه پیدا کرد که بیان می‌کنند:احیاء همه ادیان، به قیام ابی‌عبدالله(ع) است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار