شهدای ایران shohadayeiran.com

وقتی بچه‌ها می‌رفتند وضو بگیرند، آنجا گرم می‌شد، نفرات وقتی برای گرفتن وضو از چادر خارج می‌شدند تا زمانی که از همان محل وضو به چادربرمی‌گشتند، محاسن‌شان یخ‌زده بود، فکر می‌کردند آشغال به موهای‌شان چسبیده، بعد متوجه می‌شدند که یخ‌زده است.
خاطره یک ارتشی از حضور در عملیات «والفجر۹»
به گزارش شهدای ایران، سرهنگ دکتر پرویز نادری نسب از افسران ستاد تیپ ۵۵ هوابرد شیراز روایت می‌کند: من برای یک دوره آموزشی به تهران اعزام شده بودم. بعد از خاتمه  دوره که مقارن می‌شد با عملیات «والفجر۹» ، به منطقه عملیاتی خود را معرفی کردم، بنابراین در هنگام والفجر ۹ من در گروهان قرارگاه تیپ ۵۵ هوابرد در عقیدتی سیاسی تیپ مسئولیت داشتم.

در ارتباط با عملیات والفجر۹ به طور کلی اساساً فلسفه و دلیل اساسی این عملیات برای این بود که فشار سخت و ممتد و مستمر دشمن  را روی رزمندگان منطقه فاو کم کنند. بنابراین مسئولان  نظامی جنگ در واقع به این نتیجه رسیدند برای اینکه دشمن قدرت تمرکزش را از دست بدهد، یک عملیات در شمالی‌ترین منطقه عملیاتی اجرا کنند. بنابراین منطقه‌ای که انتخاب کردند منطقه «شیلر» واقع در منطقه شمال غرب بود که مشرف به شهر چوارتا و شهر سلیمانیه بود. ما شب‌ها نور چراغ‌های آنها را به خوبی می‌دیدیم. این کار، دشمن را کاملاً سرگرم و منحرف کرد و از فشاری که روی نیروهای خودی در فاو می­ آورد کاسته شد، نیروهایی که در فاو بودند تثبیت و در مواضع‌شان اصطلاحاً مستقر شدند.

عملیات زمانی که ابلاغ شد، در اسفند ماه و در فصلی بود که سردترین فصل و زمان سال است. تیپ ۵۵ هوابرد، دو ماه قبلش شاید کمتر، از منطقه شمال غرب، بعد از عملیات «قادر» به منطقه شوش برگشته بود.

زمانی که تیپ حرکت کرد، من در تهران بودم. وقتی مطلع شدم. خودم را به سرپرست باقیمانده­ تیپ، سرهنگ فرج‌زاده  در شوش معرفی کردم. به دلایلی، شاید حس جوانی بود، خیلی زودتر می‌خواستم به منطقه شمال‌غرب بروم. گفت، صبر کن با کاروان بعدی که می­‌خواهد برود برو، چون منطقه شمال‌غرب منطقه پیچیده­‌ای است. خدای نکرده اتفاقی نیفتد. بحث گروهک‌ها بود، بحث امنیت بود و بحث پیدا کردن محل و موقعیت یگان بود. ولی عمده‌ترین‌شان بحث مسائل امنیتی را می­ فرمودند.

وقتی وارد محل استقرار باقیمانده تیپ در منطقه شوش شدم دیدم که بیش از دو سوم از یگان‌های مانوری و همچنین عمده یگان­‌های پشتیبانی تیپ به سمت منطقه  شمال­غرب حرکت کرده و رفته‌اند.

البته گردان توپخانه نداشتیم و هوابرد یک گردان با سه  آتش بار توپخانه دارد به نام ۳۵۲، این گردان توپش از نوع ۱۰۵ است و توپخانه ۱۰۵ معروف به «کُلت توپخانه» است. گردان ۳۵۲ به یگان‌های سپاه در فاو مامور بود، آن هم در خط دوم. در خط اول یگان­ های پیاده بودند و خط دوم گردان­های توپخانه قرار داشتند.

سرهنگ فرج‌زاده گفت که شما صبر کنید  که سریال بعدی «بنزهای ۹۱۱ » آن روزها تقریباً تازه واگذار شده بود به جای آیفا خواستند حرکت کنند، شما به اتفاق یکی از این خودوروها بروید خودتان را به قرارگاه معرفی کنید. آن روزهایی که ما وارد شوش شدیم، باران‌های شدیدی می‌آمد. خوزستان با اینکه به نظر نمی‌رسد، شب‌هایی که باران می‌آید هوای زمستانیش بسیار سرد است. سرمایی که به استخوان می‌زند، بعضی‌ها فکر می‌کنند که خوزستان همیشه گرم است، ولی در همین زمستان هم واقعاً سرد است. یادم می‌آید، یک درجه­ دار و یک افسری که باقیمانده بودند، آمدند به سرپرست باقیمانده می‌گفتند به علت ارسال همه وسایل گرم کننده به منطقه شمالغرب، چراغ و والور کم داریم.

چند روز بعد با کاروان متشکل از بنزهای ۹۱۱ گردان پشتیبانی که چندتایشان مهمات و چندتای دیگر هم آذوقه و وسایل دیگر را حمل می‌کردند؛چون گردان‌های پشتیبانی، بهداری، آشپزخانه، تدارکات،همه چیز را  برعهده دارند،به سمت منطقه شمالغرب حرکت کردیم. شب را در کرمانشاه در یک حسینیه صلواتی خوابیدیم. شام دادند قیمه­ ای بود و اینها صف شدند در سالن همه استفاده کردند. صبح روز بعد، صبحانه نان و پنیر دادند و ساعتی بعد به سمت سنندج حرکت کردیم. ظهر رسیدیم. دوستان چون کمپوت و میوه داشتند، ناهار را صرف کردیم. فرمانده ستون اعلام کردند سریع هر کس می‌خواهد نماز بخواند، بخواند، توقف نداریم، ما باید خودمان را به مریوان برسانیم. چون جاده‌ها ناامن بود و خیلی پیچ و خم داشت. از کنار دریاچه زریوار هم سریع رد شدیم، البته عرض می‌کنم چون این بنزهای ۹۱۱ نو بود، تحرک، انعطاف و قدرت حمل بارش خیلی خوب بود.

بعد از ساعاتی به هنگام غروب به قرارگاه تیپ رسیدیم. زمانی که ما به قرارگاه تیپ رسیدیم، تیپ در سه راهی مریوان به بانه مستقر بود. کامیون‌های اعزامی از ارومیه هم رسیده بودند و در آنجا مستقر بودند و در سمتی دیگر هم تیپ مستقر بود که ما آنجا خودمان را به تیپ معرفی کردیم. محل قرارگاه تیپ هم جنگل مانند بود. اکثر قسمت‌های تیپ هم چادر داشتند. به هر حال دیدیم سرمای عجیبی بود و  سوز و سرما مشخص بود، ولی خوشبختانه از نظر گازوییل و نفت،قرارگاه مشکلی نداشت. دوستان کنده‌های آتش را هم روشن کرده بودند.

مدام نفت و گازوئیل را روی کنده بغل چادر می‌ریختند، چون  چادر  را گرم می‌کرد، داخل هم گرم می­‌شد. هرکسی هم برای نماز می­‌رفت، یک مقدار گازوئیل  روی آن کُنده ­ها می‌ریخت تا گُر بگیرد. وقتی بچه‌ها می‌رفتند وضو بگیرند، آنجا گرم می‌شد، نفرات وقتی برای گرفتن وضو از چادر خارج می‌شدند تا زمانی که از همان محل وضو به چادربرمی‌گشتند، محاسن‌شان یخ‌زده بود، فکر می‌کردند آشغال به موهای‌شان چسبیده، بعد متوجه می‌شدند که یخ‌زده است.

به هر حال ما آنجا بودیم و گردان‌­ها در خط بودند. عملیات را شروع کردیم. منطقه عملیات شامل منطقه عملیات «والفجر ۴» بود، از پنجوین عبور کرده بودند و ما وقتی جلو می‌رفتیم به ارتفاعات می­‌رسیدیم و در اوایل آن منطقه پنجوین، پادگان «گرمک» بود، بعد از پادگان گرمک می‌رسیدیم به ارتفاعاتی که در واقع می‌گفتند، خط منطقه‌ای  والفجر ۴،که از آن عبور می­کرد، جهاد سازندگی و مهندسی خود ارتش آنجا آمده بود و روی ارتفاعات جلو­تر جاده زده بودند که کاملاً روی «چوارتا» مشرف بود ، اگر اشتباه نکنم گردان ۱۰۱  و از راستش گردان ۱۴۶ وقتی بیشتر به سمت راست می­‌رفتیم گردان ۱۲۶ تیپ ۵۵ مستقر شده بودند، ما هم رفتیم و مستقر شدیم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار