شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۷۳۷۶۶
تاریخ انتشار: ۰۲ آبان ۱۳۹۷ - ۱۴:۳۹
شهدای ایران:آه... اگر اشک نبود با چه واژه‌ای می‌خواستی این عشق را به تفسیر بنشینی. این وادی، چشیدنی است؛ گفتنی و شنیدنی نیست. هزار بار هم پای تفسیر آتش بنشینی، تا آتش به جانت نشیند معنای سوختن را نمی‌فهمی. چقدر واژگان فقیرند. به قول منطقیون اینجا صحبت از علم حضوری است، نه علم حصولی و بازی با کلمات و اصطلاحات.
در مقابل ایوانِ طلای موکب بانوی کرامت، با نوای روضه که با صدای کفش و دمپاییِ زائران، بی‌مهابا هارمونیِ عجیبی در قاب نگاهت به نمایش می‌گذارد، مهمان‌نوازیِ مردم خونگرم عراق را مشق می‌کنم.



مشق مهمان‌نوازی مردم عراق



حسّ زائرانی که دست به دامان خاندان کرامت شده‌اند تا بتوانند خودشان را به موکب بانوی کرامتِ این خاندان برسانند، دیدنی است. زن و مرد، کوچک و بزرگ در مقابل ایوان طلای موکب ادب می‌کنند، به قامت خم می‌شوند و پرچم گنبد حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها را می‌بوسند.

خادمان موکب، به احترام زائران طریق‌الحسین علیه‌السلام ایستاده و اشک‌به‌چشم از جمعیت استقبال می‌کنند.

وقتی عشقی تمام وجودت را تسخیر کرده که نمی‌توانی با واژه‌های متداول، آن را معنا کنی، اشک به دادت می‌رسد.

آه... اگر اشک نبود با چه واژه‌ای می‌خواستی این عشق را به تفسیر بنشینی. این وادی، چشیدنی است؛ گفتنی و شنیدنی نیست. هزار بار هم پای تفسیر آتش بنشینی، تا آتش به جانت نشیند معنای سوختن را نمی‌فهمی. چقدر واژگان فقیرند. به قول منطقیون اینجا صحبت از علم حضوری است، نه علم حصولی و بازی با کلمات و اصطلاحات.

 در مقابل ایوان طلای موکب بانوی کرامت، با نوای روضه که با صدای کفش و دمپاییِ زائران، بی‌مهابا هارمونیِ عجیبی در قاب نگاهت به نمایش می‌گذارد، خاطرات خادمان موکب حضرت معصومه سلام‌الله علیها را مرور می‌کنی:

حاج مهدی، یکی از خادمان بانوی کرامت می‌گفت: چند سال قبل در مسیر پیاده‌روی، مهمان یک عراقی بودیم که وضع مالی خوبی داشت. میزبان می‌گفت: "در دوران نوجوانی، زندگی فقیرانه‌ای داشتیم. یک‌بار گفتند برای برپایی موکب هر فرد هر چه در توان دارد کمک کند. من نیز با شوق و ذوق آمدم خانه. هرچه گشتم چیزی نیافتم.

 در زیرزمین خانه دیدم فقط روغن و خرما داریم. همه را برداشتم و برای موکب بردم. فردای آن روز وقتی مادرم برای طبخ غذا، روغن و خرما را پیدا نکرد، سراغ مرا گرفت. گفتم همه را دادم در راه حسین علیه‌السلام، مادر گفت لااقل غذای یکی دو روزمان را نگه می‌داشتی. به مادر گفتم حالا که برای امام حسین علیه‌السلام می‌دهیم بگذار آبروداری کنیم. مادر از جواب من خوشش آمد و چشمهایش پر از اشک شد.

نمی‌دانم چه شد، ولی می‌دانم از آن روز به بعد مشکلات یکی‌یکی از خانه‌مان رخت بربست. پدرم بدهکاری‌هایش را داد و زندگی‌مان از این‌رو به آن‌رو شد. بعدها نیز تقدیر، شغل مناسبی برایم رقم زد و این شد که می‌بینی."

وقتی همه زندگی‌ات را، که کلاف نخی است برای یوسف کربلا بیاوری، همین می‌شود؛ به چه معادله‌ای نمی‌دانیم، ولی می‌دانیم وقتی همه چیزت را برای ارباب فدا کنی، حساب‌وکتاب و جمع‌وتفریقش هم با اوست.

سیدمرتضی، یکی دیگر از خادمان موکب حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها، اصالتا آبادانی است و عربی را خوب می‌داند. او تعریف می‌کند: "هفت سال پیش در مسیر پیاده‌روی اربعین، مهمان یک عراقی بودیم. با او هم‌صحبت شدیم. صاحب‌خانه می‌گفت: من راننده تریلی هستم و هر سال، ماه صفر کارم را تعطیل و فقط به زوّارالحسین علیه‌السلام خدمت می‌کنم.

چند سال گذشته، ماه صفر که رسید، هزینه مهمانی از زائر امام حسین علیه‌السلام را نداشتم. تصمیم گرفتم ماشینم را که تمام سرمایه‌ام بود بفروشم تا شرمنده زائر ارباب نباشم. همان سال با یکی از زائران حسین علیه‌السلام که مهمانم بود گرم صحبت شدم. اصلا بنا نداشتم درباره این قضیه با او صحبت کنم، کما اینکه با مهمانان قبلی نیز دراین‌باره صحبت نکرده بودم؛ اما نمی‌دانم چه شد که قضیه فروختن ماشینم را با این مهمان در میان گذاشتم.

مهمان موقع رفتن پولی را در مقابل من گذاشت و گفت: پسر من ناخلف است و اطمینانی به او ندارم تا سفارشم را عملی کند. این پول، هزینه خرید دو ماشین تریلی است؛ یکی برای کاروبارت و یکی هم برای خرج زائر."

 این خاطرات در ذهنم رژه می‌رود و من در مقابل ایوانِ طلای موکب بانوی کرامت، مهمان‌نوازیِ مردم خونگرم عراق را مشق می‌کنم. خادم‌الزوّار، رسم مهمان‌نوازی را از زینب سلام‌الله علیها آموخته‌اند. حضرت در دوران اسارت، با خطبه‌های علی‌وار، ظلم یزید -که لعنت خدا بر او باد- و دستگاه حاکم جور را برملا کرد. یزید که دید ورق برگشته است، موقع بازگشت کاروان، به گماشته‌اش بر کاروان سفارش کرد تا بر اسرا سخت نگیرد.

کاروان که به مدینه رسید، زینب سلام‌الله‌علیها به‌خاطر اینکه گماشته یزید، در بازگشت به مدینه، مراعات حالشان را کرده بود یکی را فرستاد تا از زنان کاروان، مقادیری از اجناسی که ارزش دارد را جمع کنند و بیاورند. بانو آنچه جمع شد را به گماشته یزید داد. او گفت: من حق‌الزحمه‌ام را از یزید گرفته‌ام. و زینب سلام‌الله علیها گفت: این هم سهم ما به شما...

این خاندان کرامت، اگر از دشمنشان هم خوبی ببینند، جبران می‌کنند و شرمنده‌اش نمی‌شوند؛ آن‌وقت می‌خواهید شرمنده دوستداران و زائران و خدام‌الحسین علیه‌السلام شوند؟ آن هم حسینی که همه چیزش را برای خدا داد؟

حسین علیه‌السلام هیچ وقت شرمنده زائر و خادمان زائرش نمی‌شود. این ما هستیم که همیشه بدهکار ارباب و این خاندانیم.

اشک امان نمی‌دهد. هیچ چیز جز یک سلام به اباعبدالله جان را آرام نمی‌بخشد. از مقابلِ ایوانِ طلایِ موکب حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها، دست به سینه، رو به شهر کربلا می‌ایستم و به نیابت از همه خادمان و زائران و جاماندگان سلام می‌دهم: السلام علیک یا ابا عبدالله‌‌الحسین.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار