شهدای ایران shohadayeiran.com

دوست شهید فدایی‌نژاد با اشاره به خاطره‌ای از دیدار این شهید با رهبر معظم انقلاب گفت: به محض اینکه چشم یوسف به جمالِ آقا افتاد، با اشتیاق به طرف ایشان رفت و دستشان را بوسید و گفت «آقا جان! این دنیا برای من کوچک است، این دنیا برایم مثل جهنم است، شما برایم دعا کنید که شهید شوم.»
به گزارش شهدای ایران، در طول تاریخ بشر همواره انسان‌های آزاده و مدافع حق و ایثار، به‌عنوان قهرمانان و مجاهدان دوران خود بوده‌اند و نقش آفرینی، گذشت و ایثار آنان به صفحات تاریخ ارزش والایی بخشیده است.

رزمنده‌ای که رهبر انقلاب برای موفقیتش دعا کرد


نیرو‌های یگان ویژه صابرین از جمله این مردان آزاده‌اند. رادمردانی که عاشقانه در معامله کبریایی، جان عزیز خود را در راه اعتلای عزت و اقتدار دین و کشور سودا نمودند و از قله‌های سر به فلک کشیده شمال‌غرب و بیابان‌های تفتیده جنوب‌شرق ایران به سوی معبود عروج نمودند.

شهید «یوسف فدایی‌نژاد» از این مردان است. جوانی بامحبت، مومن و خنده رو. او که متولد دی ماه سال ۱۳۶۲ در روستای سنگر از توابع رشت بود، در سال ۱۳۸۵ در جرگه سبز پوشان پاسدار به افتخار پاسداری نایل آمد. وی سرانجام در دوازدهم شهریور ماه سال ۱۳۹۰ در جریان درگیری با اشرار و معاندین در ارتفاعات جاسوسان واقع در شمال‌غرب کشور به شهادت رسید و پیکرش در بقعه امامزاده سید ابراهیم شهرستان رشت به خاک سپرده شد.


رزمنده‌ای که رهبر انقلاب برای موفقیتش دعا کرد

در ادامه روایت‌هایی پیرامون زندگی و شخصیت این شهید والامقام را از زبان خانواده و دوستانش می‌خوانید.

تربیت اسلامی

مادر شهید: اولین روزی که یوسف و برادرش جواد می‌خواستند به مدرسه بروند به آن‌ها گفتم: «قبل از رفتن به مدرسه برای آغاز دوران تحصیل و دانش اندوزی‌تان غسل مستحبی به‌جا بیاورید». بعد‌ها یوسف عادت کرده بود که هر روز صبح با وضو به مدرسه برود. موقع رفتن به مدرسه همیشه بچه‌ها را از زیر قرآن رد می‌کردم، از مدرسه که برمی گشتند وضو می‌گرفتند و نمازشان را اول وقت می‌خواندند و بعد ناهار می‌خوردند.

رزمنده‌ای که رهبر انقلاب برای موفقیتش دعا کرد

تقلب حرام است

دوست شهید: در مقطع ابتدایی با یوسف همکلاسی بودم. بعضی ویژگی‌های او بسیار بارز بود؛ یوسف، بسیار باهوش، مودب، و درس‌خوان بود. سر جلسات امتحان، نه از کسی تقلب می‌گرفت و نه به کسی تقلب می‌رساند. وقتی بچه‌ها می‌خواستند از او تقلب کنند، می‌گفت: «تقلب حرام است؛ خودتان زحمت بکشید و درس بخوانید!» او همیشه بهترین نمره‌ها را کسب می‌کرد. کسی هم در کلاس، از یوسف کینه به دل نمی‌گرفت، چون آدم با اخلاق و جذابی بود.

توجه به حق‌الناس

برادر شهید: از همان دوران طفولیت و نوجوانی طینتی پاک داشت و پرهیزگار بود. حتی یک‌بار هم در حین تردد در مسیر، از میوه‌های سر راهی باغ‌های مردم، که شاید خیلی‌ها با برچسب حلال از آن میوه‌ها استفاده می‌کنند، تناول نکرد؛ یوسف به شدت مخالف این کار بود و آن را ضایع کردن حقوق مردم می‌دانست. از تضییع حق‌الناس وهم داشت و همواره از آن مبرا بود. مثلا زمان ورود به مسجد و پایگاه مراقب بود تا کفش‌های سایرین را در جلوی درب لگد نکند و اگر هم ناخواسته چنین اتفاقی پیش می‌آمد، هر طوری که بود صاحب کفش را پیدا کرده و از او حلالیت می‌طلبید.



توجه بسیار زیاد به نماز

مادر شهید: یوسف همواره ما را به نماز اول وقت توصیه می‌کرد. خودش نیز صدای اذان را که می‌شنید ناگهان بی‌تاب و سراسیمه می‌شد و با هر وسیله‌ای خودش را برای اقامه نماز به مسجد می‌رساند. این طور نبود که بگوید حالا برای نماز وقت هست و بعدا می‌خوانیم؛ بلکه همه کار و زندگی‌اش را در وقت نماز رها می‌کرد و مشغول نماز می‌شد؛ حتی زمانی‌که سفره غذا پهن بود هم اول نمازش را می‌خواند و می‌گفت، «الآن خوردن غذا برای من، مثل خوردن سنگ و شن است!» در ماه مبارک رمضان نیز همیشه نمازش را قبل از اینکه افطار کند به جا می‌آورد و بعد از آن افطار می‌کرد.

رزمنده‌ای که رهبر انقلاب برای موفقیتش دعا کرد


تسبیح هزار دانه

پدر شهید: یوسف از هشت سالگی در فعالیت‌های مذهبی و برنامه‌های مسجد حضور فعالی داشت. اهل تقوا و واجبات و مستحبات بود و غسل مستحب صبح جمعه‌اش هم ترک نمی‌شد. اهل ذکر بود. یک تسبیح هزار دانه داشت که همیشه در طول روز، دستش بود و با آن ذکر می‌گفت. آن تسبیح را در چهارده سالگی، و زمانی‌که به هم‌راه برادرش جواد به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) رفته بود، خریده بود. با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: «یوسف جان! یک آیت‌الله هم تسبیح هزار دانه‌ای ندارد. تو چه طور چنین تسبیحی داری؟!» شب‌ها در اتاق پذیرایی می‌نشست و مدام ذکر می‌گفت؛ خیلی هم صلوات می‌فرستاد.



نقش امضای عجیب

خواهر شهید: آن اوایل، امضای خودش را بسیار تمرین می‌کرد. یک‌بار من را صدا کرد و گفت، «اگه گفتی با امضا چی می‌نویسم؟!» خیلی دقت کردم؛ اما چیزی دستگیرم نشد! یوسف گفت، «نقش امضای من، نام مبارک آقا امام زمان (عج) است!» یوسف با ظرافت و زیبایی خاصی، ذکر «یا صاحب الزمان (عج)» را نفش امضای خودش کرده بود.

یوسف همچون آینه بود

دوست شهید: ما محبت یوسف را بعد از شهادتش درک کردیم. آشنایی ما با این وجود پر از برکت، از همان اوایل کودکی و نوجوانی و در مسجد امام رضا (ع) و پایگاه بسیج امام سجاد (ع) شهرستان دهبنه بود. بدون اغراق، وقتی که جلوی یوسف می‌نشستی، انگار که در جلوی آینه نشسته باشی! یوسف مصداق واقعی حدیث شریف نبوی بود؛ آنجا که حضرت محمد (ص) فرمودند: «المومنُ مِرآهٔ المؤمِن؛ مومن آینه مومن است...»

وقتی یوسف را می‌دیدی احساس می‌کردی که او مثل یک آب زلال، مملو از شفافیت است. وقتی با او برخورد می‌کردی، اصلا احساس نمی‌کردی که یوسف خودش را کسی حساب کند! در تمام مدتی که او را می‌شناختم، هرگز ندیدم و نشنیدم که کسی از او ناراضی باشد.

زمانی‌که پدر یوسف با من تماس گرفت و خبر شهادتش را داد، حسرت عجیبی در دلم افتاد و با خود گفتم: «وای بر تو که گُلی، چون یوسف هم رفت و تویی که سال‌ها درس دین می‌خوانی هنوز هستی...» زبان از بیان حقیقت یوسف کاملا قاصر است...



التماس دعای شهادت

همرزم شهید: یک روز به صورت اتفاقی در مسیر کوهنوردی، مقام معظم رهبری را دیدیم و به خدمت‌شان رفتیم. اکثر آدم‌ها در چنین مواقعی یا مشکلات مادی خود را مطرح می‌کنند و یا اینکه از حضرت آقا می‌خواهند برای حاجات دنیایی‌شان مثل ازدواج و بچه‌دار شدن و... دعا کنند، ولی یوسف، به محض اینکه چشمش به جمال، ولی امر مسلمین جهان افتاد، با اشتیاق وصف‌ناپذیری به طرف ایشان رفت و دستشان را بوسید و گفت: «آقا جان! این دنیا برای من کوچک است؛ این دنیا برایم مثل جهنم است... شما برایم دعا کنید که شهید شوم...» حضرت آقا هم در جواب فرمودند: «شما جوانید و به درد انقلاب می‌خورید...» یوسف گفت: «آقا جان! دلم هوایی شده...» حضرت آقا هم فرمودند: «ان‌شاءالله موفق باشید...» چندی بعد به برکت دعای خیر مقام معظم رهبری، یوسف هم موفق شد و به آرزویش که شهادت بود، رسید.


*دفاع پرس
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار