شهدای ایران shohadayeiran.com

آن زمان اوّل جنگ تحمیلی بود و هر روز خبر شهادت جمعی از جوانان انقلاب در جبهه ها شنیده می شد. شهید بهشتی رو به من کرد و گفت : فعلاً شهدای جنگ می توانند به زیارت آقا بروند! شما صبر کنید و... که یک باره از خواب پریدم. یادم هست که آن زمان پشت سر این مرد خیلی حرف و سخن بود. خیلی به او تهمت می زدند. امّا این رؤیای صادقانه برای من مشخّص کرد که خدا چه جایگاه ویژه ای برای او قرار داده است.
سرویس فرهنگی شهدای ایران:از اولاد امام حسین(علیه السّلام) بود. از سادات حسینی. بسیاری از ویژگی ها را از جدّ خود به ارث برده بود. از جمله اینکه تا زمان شهادت کسی قدر و منزلت او را نمی شناخت و بسیار مظلوم بود.شهید آیة الله بهشتی، از مظلوم ترین شخصیّت های انقلاب ماست. برای انقلاب از همه چیزش گذشت. بارها زندان و تبعید و... امّا دست از مبارزه نکشید.


ماجرای اذن ورود دادن سید الشهدی انقلاب به کربلا


با پیروزی انقلاب قدم در خطّ نورانی امام راحل نهاد و لحظه ای از او جدا نشد. او از نوابغ روزگار بود. خطّ نفاق را به خوبی می شناخت و به موقع موضع می گرفت. کار تدوین قانون اساسی و گنجاندن اصل "ولایت فقیه" از اقدامات مهم و ارزشمند این شهید بزرگوار بود.
شباهت های دوران این سیّد مظلوم انقلاب با جریان کربلا بسیار زیاد است. بعد از اینکه آیة الله بهشتی زیر بار ذلّت منافقین نرفت و خالصانه در خدمت امام  انقلاب قرار گرفت؛ مورد هجمه شدید دشمنان قسم خورده انقلاب به خصوص منافقین کوردل واقع شد تا جایی که حتّی برخی خودی ها نیز پشت سر او حرف می زدند!



تا اینکه با انفجار دفتر حزب جموری اسلامی در هفتم تیر سال 1360 به 72 یار خود به سوی مولایش پرکشید. امام راحل عظیم الشّأن در پیامی فرمودند : ملّت ایران در این فاجعه بزرگ 72 بی گناه به عدد شهدای کربلا از دست داد...
بعد از شهادت ایشان، مادر این سیّد بزرگوار که نقش ویژه ای در تربیت و رشد او داشت، ضمن بیان حالات و روحیّات ایشان می گفت : زمانی که پسرم به شهادت رسید، یکی از علمای بزرگ تهران به دیدن ما آمد و ماجرای عجیبی تعریف کرد.


ماجرای اذن ورود دادن سید الشهدی انقلاب به کربلا

ایشان گفت : دوست داشتم جایگاه شهید بهشتی را در برزخ بدانم. یک شب در عالم رؤیا مشاهده کردم که به زیارت کربلا مشرّف شدم. حال عجیبی بود. می خواستم سریع به حرم بروم. همین که به حرم نزدیک شدم، یکی از خادمان به سمتی اشاره کرد و گفت : این آقا باید اجازه دهد تا بتوانید وارد حرم شوید!

با تعجّب نگاه کردم و دیدم شهید بهشتی آنجا نشسته. ایشان باید اذن ورود به حرم آقا اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) را صادر کند! جلو رفتم و از ایشان اجازه خواستم. آن زمان اوّل جنگ تحمیلی بود و هر روز خبر شهادت جمعی از جوانان انقلاب در جبهه ها شنیده می شد. شهید بهشتی رو به من کرد و گفت : فعلا شهدای جنگ می توانند می توانند به زیارت آقا بروند! شما صبر کنید و... که یک باره از خواب پریدم . یادم هست که آن زمان پشت سر این مرد خیلی حرف و سخن بود. خیلی به او تهمت می زدند.اما این رویای صادقانه برای من مشخص کرد که خدا چه جایگاه ویژه ای برای او قرار داده است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار