شهدای ایران shohadayeiran.com

همزمان با اولین روزهای کاری وزیر جدید ارشاد:
این گروه موسیقی قصد دارد در کنسرت جدید خود، قطعاتی از آهنگسازهای قدیمی را اجرا کند. اما در برنامه این گروه، قطعه‌ای از ع.ر هم دیده می‌شود. کسی که، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک کرد و در خارج از کشور به تقابل با اسلام، امام خمینی و نظام اسلامی پرداخت و برای این هدف نیز شرکت طنین صدا را راه‌اندازی کرد.
سرویس فرهنگی شهدای ایران:همزمان با اولین روزهای کاری وزیر ارشاد جدید ، اجرای قطعه‌ای از خواننده گروهک منافقین در برنامه کنسرت یک گروه موسیقی قرار گرفت!

اجرای آهنگ خواننده گروهک منافقین توسط یک گروه موسیقی!

بنابر این گزارش، این گروه موسیقی قصد دارد در کنسرت جدید خود، قطعاتی از آهنگسازهای قدیمی را اجرا کند. اما در برنامه این گروه، قطعه‌ای از ع.ر هم دیده می‌شود. کسی که، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک کرد و در خارج از کشور به تقابل با اسلام، امام خمینی و نظام اسلامی پرداخت و برای این هدف نیز شرکت طنین صدا را راه‌اندازی کرد.
وی همچنین عضو رسمی سازمان منافقین شد و حتی برای عملیات‌های تروریستی این گروهک نیز سرودهایی را تولید می‌کرد. او حتی برای عملیات مرصاد که در آن منافقین از مردم ایران شکست خوردند نیز مرثیه خوانی کرد. وی در سال 82 به خاطر ابتلا به بیماری سرطان مُرد.

سال 93 نیز گروه موسیقی دیگری قصد اجرای آهنگ‌های ع.ر را داشت که پس از افشاگری روزنامه ارزشی کیهان، جلوی اجرای این آهنگ گرفته شد.
امید است وزیر جدید فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز مانع از مطرح شدن نام یک تروریست منافق در فضای فرهنگی کشور شود.
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
مرتضی خاکپور
|
Germany
|
۲۰:۰۴ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۷
0
0
...

بز بز قندی



روزی روزگاری در یک جنگل سبز یک بزبزقندی با سه بزغالش زندگی میکردن . بزبز قندی اسم بچه هاش رو گذاشته بود : شنگول ، منگول و حبه انگور .
بز بز قندی همیشه بچه ها رو نصیحت میکرد و میگفت هرگز در را به روی کسی که نمیشناسند باز نکنند و خیلی مواظب آقا گرگه باشند . او میگفت که آقا گرگه همیشه تو کمینه .
یک روز بزبز قندی تصمیم گرفت برای خرید از کلبه بیرون بره . او به بچه هاش گفت : « شنگولم ، منگولم ، حبه انگورم ، من دارم میرم . رد رو رو کسی باز نکنین ها . »
بچه ها با هم گفتند :« نه مامان بزی ، خیالت راحت باشه . »
بزبز قندی بچه ها رو بوسید و خداحافظی کرد و رفت .
حالا براتون بگم از آقا گرگه که پشت درختها ایستاده بود و کلبه بزبز قندی رو تماشا میکرد . وقتی بزبز قندی از کلبه بیرون رفت آقا گرگه خوشحال شد . او میخواست برای نهار سه بزغاله خوشمزه بخوره . کمی که گذشت آقا گرگه به طرف کلبه رفت و در زد .
بچه ها پرسیدند : « کیه کیه در میزنه ؟ »
گرگه گفت : « منم منم مادرتون . مادر مهربونتون . غذا آوردم براتون . دروباز کنین . »
بچه ها گفتند : مامان ما صدای لطیف و نازکی داشت . صدای تو کلفته . تو مادر ما نیستی . »
گرگه همانجا ایستاد و فکر کرد و چند دقیقه بعد دوباره در زد و با صدای نازکی گفت : « بچه های خوب من . من مادرتون هستم ، در رو باز کنین . »
بچه ها گفتند : « اگه تو مامان ما هستی دستاتو از زیر در نشون بده . »
آقا گرگه دستهاشو از زیر در نشون داد .
بچه ها گفتند : « واه واه واه . چه دستهای سیاهی ، چه ناخونای بلندی ، مامان ما دستهای سفید و خوشکلی داشت و ناخوناش کوتاه و تمیز بود . تو مامان ما نیستی . »
آقا گرگه کمی فکر کرد و بعد به طرف آسیاب دوید ، دستهاشو تو آرد فرو برد ، ناخوناشو کوتاه کرد ، به طرف کلبه دوید و دستهاشو از زیر در نشون داد .
بچه ها گفتند : « مامان ما حنا به دست داشت . تو مامان ما نیستی . »
آقا گرگه به طرف خونه دوید ، دستهاشو حنا بست و به سرعت برق و باد به کلبه مامان بزی برگشت .
بچه ها با دیدن دستهای سفید و حنا بسته گرگ ناقلا ، گول خوردند و در رو باز کردن . آقا گرگه به داخل کلبه پرید و بچه ها رو دنبال کرد .
حبه انگور که از همه کوچیکتر بود به داخل تنور پرید و قایم شد ولی شنگول و منگول بیچاره جایی برای قایم شدن پیدا نکردند .
خلاصه گرگ ناقلا در یک چشم به هم زدن بزغاله ها را قورت داد ، لبهایش را لیسید و با خوشحالی گفت : « به به چه ناهار خوشمزه ای نوش جان کردم . اون یکی بزغاله باشه برای بعد . الان شکمم جا نداره . »
و بس که سنگین شده بود همانجا نشسته خوابش برد .
حالا بشنوید از مامان بزی : او با سبد خرید از شهر برگشت ولی چه چیزی دید ؟
گرگ ناقلا با شکم باد کرده وسط کلبه دراز به دراز افتاده بود و اثری از بچه ها نبود .
بز بز قندی بر سر خود کوبید و شروع به گریه کرد . حبه انگور که صدای مامان بزی رو شنید از تنور بیرون پرید و اشک ریزون ماجرا را تعریف کرد .
بز بز قندی عصبانی شد . چاقوی آشپزخونه را برداشت ، به طرف گرگ پرید و شکمش رو پاره کرد . شنگول و منگول بیرون پریدند و مادرشون رو بوسیدند .
بزبزقندی شکم آقا گرگه رو پر از کاه کرد و اونو دوخت بعد گرگ گریان را با لگد از خونه بیرون انداخت .
بچه ها که درس بزرگی گرفته بودند به مامانشون قول دادن که همیشه حواسشون جمع باشه و گول کسی رو نخورن .
و بچه های خوب شما هم به یاد داشته باشید :
گرگ بدجنس شاید به صورت یه آدم در کمین شما باشه . همیشه به حرف مادرتون گوش کنید و در را بروی کسی که نمیشناسین باز نکنین .
...

و شما در لباس گرگ ؟!

رزمندگان و جانباران بالاخص ۵% دفاع مقدس

را فقیر و بدبخت نمودید ؟!

و با مخالفت شدید خودتان با حقوق و معیشت

اینان : بیچاره شان کردید ؟!

و به جامعه تلقین نمودید که باید رانت خواری کنند ؟!

و به جامعه تلقین نمودید که باید از فرهنگ ایثار و شهادت دوری کنند ؟!

وپاکدستی و درستکاری را از جامعه دور کردید ؟!

و دروغ و گرگ بودن ترویج کردید ؟!

...

http://mkhakpour9.persianblog.ir


http://khakpour95m.blogfa.com


http://khakpour1396.blogfa.com



...

80khorshid@gmail.com

...
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار