شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۴۵۵۴
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۵۹
شهید بهروز ترکاشوند اولین شهید آزاده شهرستان ورامین است که پس از گذشت 23 سال از شهادتش هنوز یاد او در ذهن اهالی ورامین و همرزمان شهیدش است.
به گزارش پایگاه خبری شهدای ایران به نقل از مهر، 26 مرداد ماه سال ۶۹ روزی بود که اولین گروه آزادگان سرافراز به آغوش میهن اسلامی بازگشتند تا بمانند و بگویند، نگفته ها و ندیده هایی را که جایش در صفحات خاطرات دفاع مقدس خالی بود و هیچ گاه نیز از یادها نمی رود.
این روز یکی از خاطره‌انگیز‌ترین روزهای تاریخ انقلاب اسلامی است که شاهد حضور و آزادی مردانی بود که در راه عهد و پیمانی که با خدا بسته بودند، مجاهدت و استقامت ورزیدند و آنها توانستند در سال‌های زجر و شکنجه، با وجود درد و بیماری جسمی، روح و روان خود را حفظ کنند و تقوا و مردانگی خود را مضاعف کنند تا در بازگشت به ایران اسلامی در صحنه‌های مختلف اجتماعی، سرمشق و نمونه‌ای برای صلابت و استقامت مردان و زنان ایران اسلامی باشند.
 
این آزاد مردان آنقدر عزیز و گرامی بودند که امام امت فرمودند: اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
 
بهروز ترکاشوند، اسطوره مقاومت و ایثار
 
شهید بهروز ترکاشوند اولین آزاده شهید ورامینی است که در 6 شهریور ماه 1369 پس از 5سال اسارت به میهن اسلامی باز می گردد اما شدت جراحات بر بدن بهروز به حدی بود که وی 3ماه بیشتر دوام نمی آورد و در 9 آذر 1369 به یاران شهیدش می پیوندد.
 
هنوز پس از گذشت 23 سال از شهادت بهروز، مردی از اهالی نور وبصیرت،وقتی با اهالی منطقه کارخانه قند و روغنکشی به گفتگو می نشینیم قطرات اشک در چشمان بسیاری از آنان حلقه می زند، اهالی این منطقه که تصویر بهروز زینت بخش محله شان شده است وی را اسطوره مقاومت و ایثار می دانند و همه از او به نیکی یاد می کنند.
 
                                                                             
                                                                              
 
بهروز شخصیت مستقلی داشت
 
برادر شهید بهروز ترکاشوند در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: بهروز 22 سال زندگی کرد، او در سال 1347 در اراک به دنیا آمد اما بدلیل شغل پدر همواره در مهاجرت بودیم و زمان کودکی بهروز به ورامین منتقل شدیم و در این شهر تاریخی و ولایی ماندیم.
 
بهزاد ترکاشوند افزود: بهروز از همان کودکی شخصیتی مستقل داشت و سعی می کرد خرج زندگی خود را تأمین کند به همین دلیل در تابستان که مدارس تعطیل می شد انواع کارها را انجام می داد و هیچ خجالت نمی کشید، او روزنامه فروشی می کرد، به کانال سازی مشغول بود و سعی می کرد کمک حال پدر هم باشد به همین علت با پولی که جمع کرد قسمتی از جهیزیه خواهرم را هم تأمین کرد.
 
بهروز امام خمینی(ره) را خیلی دوست داشت
 
برادر شهید ترکاشوند ادامه داد: بهروز با وجود سن کم خود دوست داشت در انقلاب نقش آفرینی کند و سهمی در یاری رساندن به امام خمینی داشته باشد زیرا بهروز،امام راحل را به صورت ویژه دوست داشت و رابطه مرید و مرادی بین آنان حکمفرما بود.
 
وی اضافه کرد: بارها می گفت که نباید این فرزند زهرا را تنها گذاشت و اگر در کمک و یاری رساندن به روح الله کوتاهی کنیم جواب حضرت زهرا (س)را در روز قیامت نمی توانیم بدهیم.
 
بهزاد ترکاشوند افزود: به همین دلیل بسیار به حضور در فعالیت های انقلابی علاقه نشان می داد و با پخش پوستر واعلامیه ،مواضع انقلابیون را به گوش مردم ورامین می رساند و علیرغم اینکه خانواده بخاطر سن کم بهروز، نگران وی بودند اما وی هیچگاه در فعالیت خود سستی به خرج نداد.
                                                                           
 
بهروز و اعزام به کردستان
 
این برادر شهید ادامه داد: سال 59 که جنگ تحمیلی آغاز شد ،بنده به جبهه اعزام شدم و در آن زمان بهروز در دبیرستان شهید شیرازی درس می خواند اما وقتی جنگ تحمیلی ادامه یافت، وی درس و تحصیل را رها  و برای حضور در جبهه ثبت نام کرد.
 
بهزاد ترکاشوند افزود: با اینکه بهروز سن بسیار کمی داشت اما به منطقه کردستان که یکی از مناطق سخت جنگی بود اعزام شد، او مرتب برای انجام مأموریت و حفاظت از کشور راهی جنوب می‌شد و یکی از آرپیجی‌‌زن‌های قهار گردان علی اصغر تیپ ۱۰ سیدالشهدا لقب گرفت. بچه‌های خط به او شکارچی تانک می‌گفتند و کم‌کم همه رزمنده‌ها او را با این لقب می‌شناختند.
 
بهروز برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد
 
این جانباز جنگ تحمیلی اضافه کرد: برادرم چندین مرتیه در جبهه مجروج شد اما در عملیات والفجر 8 به شدت آسیب دید و پس از مداوا برای طی کردن دوران نقاهت به منزل بازگشت اما در منزل بی قرار بود و همواره می خواست به جبهه بازگردد، بالاخره هم با اینکه هنوز سلامتی خود را به طور کامل به دست نیاورده بود به جبهه بازگشت و در لشگر 10سیدالشهدا مشغول خدمت شد
 
ترکاشوند درباره نحوه اسارت بهروز گفت: در حمله ای که نیروهای بعث به فکه می کنند، گردان حضرت علی اصغر(ع) که برادر من هم جزو آنها بود به مقابله با لشگر عراق می پردازد و پس از جنگ نابرابری که بین نیروهای ایران و بعثی ها رخ می دهد، شهید بهروز ترکاشوند به همراه چند تن از دوستان خود به اسارت دشمن در می آید.
 
آغاز دوران اسارت و اخلاص بالای بهروز
 
این برادر و همرزم شهید ترکاشوند درباره اسارت برادر هم در حالی که بغض گلویش را می فشارد، به خبرنگار مهر می گوید: پس از اسارت بهروز، حدود 9 ماه از او خبری نداشتیم و در این مدت بر خانواده بخصوص مادرم بسیار سخت گذشت تا بالاخره نامه ای از بهروز به دستمان رسید که مشخص شد او در اردوگاه رمادی عراق به اسارت درآمده است.
 
وی ادامه داد: شهید ترکاشوند در مدت اسارت مسئول و ارشد اردوگاه بود و  به دلیل بینش خوبی که در تحلیل مسائل سیاسی داشت، بچه‌های اردوگاه خیلی زود جذبش شدند و پای سخنانش می نشستند،در کنار اینها شجاعت و جسارتش باعث دلگرمی بقیه اسیران می‌شد،البته این شجاعت برای وی گران تمام شد و انواع و اقسام شکنجه ها و بی حرمتی ها راتحمل کرد که این نشان از ایمان و اخلاص بالای بهروز داشت.
 
مادرم با دیدن بهروز از حال رفت
 
ترکاشوند ادامه داد: 6 شهریور 1369 برای خانواده ما روز مهم و خوشحال کننده ای بود چرا که بهروز پس از 5 سال دوری از وطن و خانواده به میهن بازگشت اما وقتی برادرم به وطن آمد آنقدر لاغر شده بود که مادرم با دیدنش از حال رفت.
 
وی اضافه کرد: پس از آنهم، بهروز به علت شدت جراحات، حال و روز خوبی نداشت و دائم مریض بود و بر اثر شدت صدمات، دچار تشنج می شد تا بالاخره در 9 آذر 1369 در کنار خط آهن ورامین بر اثر شدت جراحات دعوت حق را لبیک گفت و به یاران همرزش شتافت.
 
                                                                                              
 
دلم برای بهروز تنگ شده است
 
این برادر که همواره بهروز را در یاد دارد می گوید: دلم برای بهروز بسیار تنگ شده است زیرا من بهروز را بسیار دوست داشتم ودر زمان حیات هم سعی می کردم به او زیاد محبت کنم اما خداوند او را که گلی خوشبو در دنیای فانی امروز بود ،چید ومارا در غم او داغدار کرد.
 
شهید ترکاشوند قبل از شهادت چند آرزو داشت، اولین آرزویش این بود که دوباره بتواند به وطن بازگردد و بوسه بر خاک وطن بزند، دومین آرزویش این بود که مادر را به مشهد ببرد و در آخر ازدواج کند و سنت حسنه پیامبر(ص) را به جا آورد، بعد از رسیدن و انجام اینها دیگر خواسته‌ای از خدا نداشت.
 
دقیقاً قبل از شهادتش چیزهایی که آرزویش را کرده بود محقق می‌شود، به وطن بازمی‌گردد، مادر را به مشهد ‌برد و هنوز یک ماهی از ازدواجش نگذشته بود که به شهادت می‌رسد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار