شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۴۰۷۸
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۷
مسیرم را ادامه می دهم... کم کم بغضم در حال ترکیدن است ... اینجا گلزار شهدا ایت غروب پنج شنبه رمضان که ما یعنی همانهایی که عشق لب تشنه حسین را داریم از فرط گرما و تشنگی شهدا را فراموش کرده ایم .

سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ آفتاب داغی است که تمام زمین را گرم کرده است، هر چه منتظر خنکی غروب می شوم خبری نیست.


در این غروب پنج شنبه ماه رمضان می روم به سمت گلزار شهدا؛ دو هفته ای می شود نرفته ام دیگر طاقتم تاب شده است. همیشه ترافیک نواب و بعد ورودی گلزار شهدا برایم به عشق اذن دخول شیرین بود. اما امروز گویی از ترافیک خبری نبود.


چشمانم را که باز می کنم آفتاب مستقیم به صورتم می تابد به سختی با چشمان نیمه باز نگاهی به اطرافم می اندازم.کم کم در حال رسیدنم. وارد قطعات می شوم ... اینجا گلزار شهدا است اول از همیشه می روم « سرداران بی پلاک» اصلا جای دیگری طاقت نمی آورم ،  اما امروز سرداران گمنام از همیشه گمنام ترند.


باورم نمی شود اینجا گلزار شهدا غروب پنج شنبه ای دیگر است. هر چه سرم را می چرخانم جز دختری که نشسته بر روی زمین و هنوز عینک آفتابیش را بر چشم دارد کسی نمی بینم !


تلفنم را بر می دارم و زنگ می زنم .......او یکی از زائران ثابت گلزار است . می گوید هوا گرم است... نه داغ و سوزان است ! ماه رمضان شده کسی نمی آید گلزار شهدا جمعیت از روزهای عادی هم کمتر شده است .


مزار شهیدانی که تمام اطلاعات حک شده رویشان می گوید فرزند «روح الله» هستند را یکی یکی زیارت می کنم و می روم آن بالا زیر سایه درخت و رو به همه آنها می نشینم و نگاهشان می کنم .


دختر بچه ای با چادر عربی می آید سراغم کمی نگاهم کرد و رفت رو به رویم نشست . می گوید می آید گلزار شهدا که وظیفه اش را انجام داده و آرام شود . هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی همین ساعت هایی که من به اسم روزه دهانم را بسته ام او هم روزه گرفته است . این را از خشکی لبهایش می توان فهمید؛ ولی می گوید من ماه رمضان بیشتر می آیم به شهدا سر بزنم که یه وقت من را یادشان نرود ...


از قطعه « سرداران بی پلاک »  بیرون می آیم مقصد خاصی ندارم به جز گذر و نظر بر گلزاری که رنگ آب و جاروی زائران شهدا را نمی دهد . آخر می گویند کم آبی شده و باید صرفه جویی کرد . حتی خانه شهید گلزار هم امروز را روزه سکوت گرفته است. چه کرده ایم ما در این ماه رمضان با شهدا؟!


از میان قطعه 27 و 28 رد می شوم ، دخترک را می بینم که دستش را به دست پدر داده  بر می گردد دستی تکان می دهد ... می فهمم می گوید« الوعده وفا» یادت رفته است ؟!


آن زمان که همین شهدا  رفتند و با زبان روزه زیر آفتاب داغ برای من و برای تو جنگیدند وعده دادیم که جانفشانیشان را فراموش نمی کنیم اما امروز آن دخترک خردسال از من و تو و خیلی های دیگر مردانگیش بیشتر است  که خودش را وام دار شهدا می داند.
مسیرم را ادامه می دهم... کم کم بغضم در حال ترکیدن است ... اینجا گلزار شهدا است غروب پنج شنبه رمضان که ما یعنی همانهایی که عشق لب تشنه حسین (ع) را داریم از فرط گرما و تشنگی شهدا را فراموش کرده ایم .


بی هدف به مسیرم ادامه می دهم و فکر می کنم. به ایستگاه صلواتی رسیده ام . بچه های اینجا پایه ثابت ها ی گلزار شهدا هستند  که بدون توجه به خلوتی و سکوت گلزار مشغول تهیه افطاری می شوند .


چشمانم را می بندم و باز می کنم ..... الله الکبر و الله اکبر .... این صدای طنین اذان مغرب است که فضای قطعات را پر کرده است . می روم نماز بخوانم ؛ سرم را که از سجده بر می دارم می گوید بفرمائید ... شربتش خنک است امروز مهمان سفره شهدا باشید!
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار