شهدای ایران shohadayeiran.com

تهران- ایرنا- نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی برای همه‏ کسانی که در خط امام خمینی(ره) گام برمی‏داشتند با کوشش ومجاهدت بسیارهمراه بود چرا که ناآرامی‏های داخلی زیادی در سراسر نقاط کشور بوجود آمده بود که بیشتراین بحران‏ها توسط گروهک تروریستی منافقین سازماندهی وهدایت می‏شد.
به گزارش شهدای ایران به نقل از ایرنا، استان کردستان در آن زمان تقریبا از حاکمیت دولت مرکزی خارج شده و از دست رفته بود. در این میان نقش دولت موقت به ویژه عملکرد مهندس بازرگان قابل تأمل و بررسی است. سال 58 بود که مهندس بازرگان به مهاباد کردستان سفر کرد و به قصد دلجویی از دموکرات‏ها پس از ملاقات با سران آنها بر سر مزار کشته‏های آنها رفت او پس از بازگشت از سفر کردستان در جمع اعضای شورای انقلاب حاضر شد و اعلام کرد: «دولت چاره‏ای ندارد جز اینکه در مقابل حزب دموکرات تسلیم شود و یک نوع خودمختاری به آنان اعطا کند و شرایط آنها را بپذیرد.»
در همین جلسه بود که شهید بهشتی و شهید مطهری بلند فریاد می‏کشند که یعنی چه آقا؟ شما می‏خواهید ما در مقابل نیروهای دموکرات و کمونیست تن به سازش بدهیم؟ نخیر چنین نیست و سازش معنی ندارد.
دولت موقت استعفا داد؛ موانع عمده‏ای که سد راه نیروهای حزب الله در مهار بحران کردستان بود تا اندازه‏ای برطرف شد اما گستردگی درگیری‏ها و نبود امکانات و تجربه‏ کافی سبب شد تا ضد انقلاب تسلط کامل خود را بر کردستان و بخش‏های عمده‏ای از آذربایجان غربی حفظ کند. در آن زمان باور ضدانقلابیون از بحران کردستان این بود باید آن را تقویت کرد تا به سقوط جمهوری اسلامی ایران منجر شود؛ از این رو به شدت داخل ایران به کارهای فرهنگی و سیاسی و کادرسازی روی آورده بودند و نیروهای فاز نظامی خود را به کردستان اعزام می‏کردند.
پس ازانقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها در اردیبهشت 59 که به دنبال 2، سه روز درگیری مسلحانه در دانشگاه تهران و خیابان‏های اطراف آن روی داد، دانشجویان طرفداراقلیت، پیکار ولایه‏هایی از سازمان منافقین راهی شمال غرب کردستان شدند، پوشش آنها با لباس کردی بگونه‏ای بود که تصور می شد آنان کرد هستند.
حضور افراد غیربومی ضد انقلاب باعث تحریک کردها می‏شد و آنها برای مقابله با این پدیده می‏جنگیدند و این گونه «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» تشکیل شد که بخش عمده و تعیین‏کننده‏ای از مبارزه را مردانه متحمل شدند و شهدای زیادی هم در این راه دادند.
شهید داریوش عزتیان از جمله شهدایی است که آن زمان توسط حزب دموکرات کردستان اسیر شد و براثر شکنجه های فراوان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
داریوش عزتیان اول فروردین 39 در تهران چشم به جهان گشود و هفتم فروردین سال 62 زیر شکنجه فراوان ضد انقلابیون دموکرات به شهادت رسید.
این شهید به عنوان همافر در استخدام نیروی هوایی جمهوری اسلامی خدمت می کرد.وی در درگیری های 21و22 بهمن 1357 و یاری رساندن به امام راحل در مرکز آموزش نیروی هوایی سهم بسزایی داشت. وی پس از به ثمر رسیدن انقلاب نیز با فعالیت در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، کاخ نیاوران و لانه جاسوسی آمریکا به حراست از بیت المال پرداخت. او در گنبد نیز به مبارزه با پرورش ضد انقلاب دولت موقت که هدفی جزتجزیه ایران نداشتند اقدام ورزید.
شهید عزتیان، اوایل جنگ تحمیلی به طور داوطلبانه به مبارزه با تجاوزگران بعثی مبادرت کرد وعازم جبهه آبادان و خونین شهر شد و چون جنگ به فرماندهی بنی صدر بود به پشت جبهه به دزفول پناه برد.
این شهید در بمباران ها و حملات موشکی دزفول همیشه جزو جداناشدنی امدادگران و مجروحین بود. همیشه وهمه وقت خود را در قبال خداوند و مردم مسئول می دانست.
شهید عزتیان 22 اسفند61 ازسوی گردان نگهداری «الکترونیک-رادار» به همراه مجتبی بیگی زاده، شوهر خواهر خود که مسئول تدارکات جهاد سازندگی آن زمان سنندج بود برای خدمت رسانی به نظام جمهوری اسلامی به سمت سنندج سفر کرد و در 24اسفند همان سال، ساعت 8:30 در گردنه صالح آباد سنندج به اسارت حزب دموکرات درآمد و در تاریخ هفتم فروردین 62 او را زیر شکنجه فراوان به شهادت رساندند.
شوهر خواهرشهید داریوش عزتیان که در این سفر همراه او بود نیز در سوم فروردین 62 پس از شکنجه های سخت به درجه شهادت رسید.
با مادر شهید داریوش عزتیان به گفت وگو نشستیم و او از خاطرات خود با فرزند شهیدش این طور گفت:داریوش در دوران انقلاب استخدام ارتش بود اما در تظاهرات شرکت می کرد. گاردی ها به او ایراد می گرفتند که شما ارتشی هستی و نباید در تظاهرات ها شرکت کنی؛ اما او به حرف آن ها توجهی نمی کرد. بعد از پیروزی انقلاب او همچنان در ارتش بود.
داریوش درسش را هم می خواند. خیلی به درس و مدرسه علاقه داشت.یادم می آید تابستان ها اوقات فراغتش را با کلاس های تقویتی می گذراند. جزو شاگردان زرنگ مدرسه بود و معلم ها از او راضی بودند.
خاطرم هست یک روز جمعه اصرار داشت به مدرسه برود و هر چه به او می گفتم جمعه مدرسه ها تعطیل است باور نداشت. آنقدر اصرار کرد که مجبور شدم او را به مدرسه ببرم.
روز اعلام نتایج کنکور هم در روزنامه اسم او را دیدم . داریوش من در دانشگاه تبریز رشته الکترونیک قبول شده بود. آنقدر خوشحال بود که فقط بالا و پایین می پرید.
من که راضی به دوری و غربت او نبودم به او گفتم اگر به تبریز بروی شیرم را حلالت نمی کنم. به او گفتم اینجا غریبم؛ توهم اگر بخواهی بروی که دیگر کسی برای من نمی ماند.
قبول کرد که نرود؛ اما از من خواست برگه قبولی را نگه دارم و بعدا به بچه های او نشان بدهم که گواه باشد پدرشان دانشگاه قبول شد و فقط به خاطر دل مادر بود که نرفت.
عادت داشت شب ها بعد از درس خواندن نماز شب بخواند بعد بخوابد. قرآن را به زیبایی و با صوت تلاوت می کرد. از غیبت کردن متنفر بود و وقتی کسی غیبت میکرد، می گفت: «آیا می دانید آن دنیا باید جواب پس بدهید؟»
در کارهایش خیلی با نظم و انضباط بود. اهل ورزش بود به ویژه کشتی را دنبال می کرد.
هیچ گاه نمی گذاشت تنهایی جایی بروم. می ترسید اگر بعدا ازدواج کند، کمتر فرصت کند کنار من باشد؛ به همین دلیل تا می توانست کنارم بود.
پدر شهید داریوش عزتیان هم در وصف فرزند شهیدش چنین گفت:آنروز دامادمان، شهید مجتبی بیگی زاده که مسئول تدارکات جهاد سازندگی سنندج بود، می خواست برای انجام ماموریتی به سنندج برود از داریوش هم خواست که با او برود. قرار بود دو روزه بروند و بر گردند اما دیگر بازنگشتند.
آن زمان کومله ها هرچه ارتشی، سرباز، جهادگر و فردی که حس می کردند در جهت حفظ انقلاب کاری از دستش برمی آید از قبل شناسایی می کردند و به هر طریقی که می توانستند اسیرشان می کردند. اسیر شده ها هم باید حرف می زدند. حال یا با زبان خوش یا با زبان شکنجه.
آن روز هم، کومله ها، اتوبوس داریوش و دامادم را که داشتند به سمت سنندج می رفتند ، متوقف و10 تن را پیاده می کنند.
سپس تا می توانند شکنجه شان می کنند و بعد از آن که از حرف زدنشان ناامید می شوند، دادگاهی در صحرا تشکیل می دهند و به جرم صیانت از انقلاب و لو ندادن اسرار نظام و اینکه زیر بار خیانت و خرابکاری نرفته اند، محکوم به اعدامشان می کنند.
پدر داریوش محل شهادتش داماد و فرزندش را ایوان دره در کردستان معرفی می کند و می گوید: اتوبوس های زیادی درمسیر کردستان به چنین بلایی دچار می شدند. جنازه شان را درهمان نزدیکی رها می کردند و مقداری خاک روی آن ها می ریختند. کردستان البته در ساعات دست جمهوری اسلامی بود؛ روزها می گشتند و جنازه ها را پیدا می کردند و به بنیاد شهید شهرشان تحویل می دادند چون خبر داشتند که کومله ها در شب چه جنایت هایی انجام می دهند.
مادرش از طریق رادیو شنیده بود که پسرش را شکنجه و اعدام کردند اما من با چشمان خود زخم های پیکر پسر شهیدم را دیدم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار