شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۲۵۱۷۰
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۰
به گزارش شهدای ایران؛ روزنامه «وطن‌امروز» یادداشتی از «امیر استکی» به شرح زیر منتشر کرد:

بررسی بعضی مسائل هیچ نیاز به متحمل شدن زحمت زیاد نخواهد داشت. مثل وقتی که آدمی در کمال صحت و سلامت عقلی وعده‌ای را می‌دهد و تازه به جد بر درست بودن آن نیز اصرار می‌کند.

در این شرایط در سررسید وعده یا به وعده عمل شده است یا نه به وعده عمل نشده است و نتیجه حاصل از عملی نشدن وعده هم به همین سادگی خواهد بود، چرا که اصرار و تاکید وعده‌دهنده بر شدنی بودن ادعایش بعدترها راه هر نوع بهانه‌جویی را می‌بندد و خلاصه اینکه شخص مورد نظر یک حسابی کرده است که اینگونه مطمئن و با جدیت حرف می‌زند، به همین سادگی. و اگر ما از قصد فریبکاری چشم بپوشیم در زمان عملی نشدن قول‌ها و وعده‌ها 2 انتخاب بیشتر در پیش نداریم؛ اول اینکه «شخص مورد نظر انسان ناکارآمدی است» و دوم اینکه «وی انسان ناآگاهی است» یعنی خیلی ساده، شناخت جامعی از مساله‌ای که درباره آن با صراحت و قطعیت سخن گفته است نداشته است.

حال بیایید کمی در رابطه با دولت جناب حسن روحانی صحبت کنیم.ایشان در ایام مبارزات انتخاباتی از بسامان کردن بسیاری از مشکلات کشور در دولتش پس از فقط صد روز سخن می‌گفت به‌گونه‌ای که مدعی بود ملت پس از صد روز تغییر را احساس خواهند کرد اما امروز و پس از گذشتن چندین صد روز از آن ادعای مصرح و محکم، ملت هنوز تغییری آنچنان که روحانی مدعی بود را احساس نمی‌کند و تازه از لسان دولت و هوادارانش به صبر جزیل فراخوانده می‌شود، شخص روحانی با عتاب به رسانه‌ها که وعده‌هایش را مکرر جلوی چشمش می‌آورند می‌گوید «انتظارات مردم را بالا نبرید!»

حال باید پرسید که جناب روحانی! شما آن روزی که آن وعده‌ها را می‌دادید یا از وضعیت کشور مطلع نبودید (به فرض صحیح بودن ادعای‌تان درباره ویرانی میراث دول قبل) یا اینکه مطلع بودید.

اگر مطلع نبودید، که همه آن ادعاها و قول و قرارهای محکم براحتی و به حکم عقل می‌شود چیزی از جنس «شهوت به قدرت رسیدن به هر قیمتی» و ببخشید که اینچنین صریح سخن می‌گوییم، چرا که در صورت صحیح بودن این وجه از استدلال ما، ملت دقیقا مانند کسانی هستند که مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند و هیچ از چنین کسانی نباید انتظار شکیبایی داشت اما جناب روحانی! اگر می‌دانستید که اوضاع از چه قرار است پس حتما به توانایی خود و تیم اجرایی مدنظر خود نیز آگاه بودید و حساب‌شده وعده می‌دادید.

پس امروز و در موقعیت ‌نشدگی آن وعده‌ها چه چیز ناراست از آب درآمده است؟ ناکارآمدی آیا از برآوردهای شما و فهم‌تان از وضعیت پیش روی کشور بوده است؟ که هم ما و هم خود شما با توجه به آنچه درباره شق اول مطرح کردیم علاقه‌ای به درست بودنش نداریم.

و آیا از ناراستی شرایط و اتفاقات پیش‌بینی نشده بوده است؟ که به ثمر رسیدن برجام آنگونه که می‌خواسته‌اید نیز این فرض را به چالش می‌کشد و می‌ماند این پرسش که ناراستی امروز اوضاع مملکت آیا ناشی از ضعف عملکرد دولت جنابعالی و سوءمدیریت‌تان نیست؟
آیا به ملت حق نمی‌دهید که احساس کند که گویی این جماعت آمده‌اند تا فقط اوضاع خود را بسامان کنند؟ آمده‌اند تا عواید نجومی ببرند و در برابر هر پرسشی همه چیز را به دولت قبل حواله دهند؟

البته تغییرات بسیاری در کشور روی داده است ولی بیشتر آنها از آن نوعی که وعده داده می‌شد نبوده‌اند. فیش‌های حقوقی مدیران یکی از این تغییرات است که براحتی سر به فلک کشیده‌اند و قرار است در همین دنیا تمام اجر معهود ذخایر انقلاب را نقدا تسویه کنند.

البته کاملا مشخص است که این از آن نوع تغییرات وعده داده شده نیست و شاید آن وقت‌ها که جناب روحانی دم از این احساس تغییر می‌زد بیشتر از هر چیز منظورش از مردم همین خیل مشتاقان و سینه‌چاکان و اقربا و ذخایر پایان‌ناپذیر انقلاب بوده است، چراکه قطع به یقین این کامروایان خوش‌اقبال با همه وجود تغییر را احساس کرده‌اند و هر کجا که کاری ناراست و بی‌حساب و کتاب است شک نباید کرد که میراث دولت قبلی است و دولت پیشین الحق که چه ارثیه نابی از خود به جای گذاشته است.

به‌گونه‌ای که دولتمردان این روزها را از پیش بر خر مراد سوار کرده است و بار همه ناکامی‌ها و شکست‌ها و نشدن‌ها و آخ چرا نشد پس‌ها را فروتنانه به گردن گرفته است و مانند مجسمه شر مطلق در سمت راست دولتیان نصب شده و هر گاه که ملت دست از همه جا کوتاه از چرایی ناراستی کارها دم می‌زنند دولتیان با سر به سمت راست خود اشاره می‌کنند و برهان قاطع خود را ارائه می‌دهند.
انتشار یافته: ۳
غیر قابل انتشار: ۰
مرتضي خاکپور
|
Netherlands
|
۱۲:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
1
0
...

گوشه زمین خاکی‌ای که دورتادورش را ساختمان‌هایی با پنجره‌های کوچک و بزرگ فراگرفته دو جنازه افتاده. پاهای کوچک جنازه‌ها که از زیر بالاپوش سفیدرنگ بیرون آمده می‌گوید که هر دو دختر و نوجوان هستند؛ دخترانی ١٣، ١٤ ساله، یکی سیما نام دارد و دیگری آیدا.
روزنامه اعتماد: مادر آیدا با صدای جیغ و فریاد همسایه‌ها از ماجرا باخبر شده و حالا روبه‌روی زمینی که جنازه‌ها روی آن افتاده، نشسته. فریاد می‌زند و دخترش را صدا می‌کند: «آیدا مامان پاشو! چشماتو بازکن!» اما مادر سیما هنوز خبر ندارد. ناگهان زنی با کیسه‌های پر از گوجه و خیار و کرفس از پیچ کوچه وارد می‌شود. یکی از مردهای همسایه زن را با دست نشان می‌دهد و می‌گوید: «مادر اون یکیه.» زن کیسه‌ها را در دست گرفته و عرق‌ریزان پیش می‌آید. از دیدن چشم‌های متعجب اطرافیان می‌هراسد. صدای فریادهای مادر آیدا را می‌شنود و چشمش به دو تا جنازه‌ای می‌افتد که پای ساختمان افتاده‌اند. کیسه‌ها را رها می‌کند و به سمت مادر آیدا می‌دود.

یکی از میان جمع می‌گوید: «سیما و آیدا دست همدیگه رو گرفتن و خودشونو از بالای ساختمون انداختن پایین.» زن رنگش مثل گچ سفید می‌شود و به سمت جنازه‌ها می‌دود. ماموران پلیس جلویش را می‌گیرند اما به شرط یک دیدار کوتاه به زن اجازه می‌دهند تا جنازه دخترش را ببیند. مادر جلوی دخترش می‌افتد و مبهوت فقط تماشا می‌کند. زن‌های همسایه به کمک هم او را از روی جنازه بلند می‌کنند و به محوطه بیرون از زمین خاکی می‌برند. زن رو به جمعیت می‌گوید: «بچم دست و پاش خونی شده.» حالا یک ساعت از آغاز ماجرا گذشته و صدای فریادهای مادر سیما از داخل آپارتمان‌شان می‌آید.

سلفی قبل از خودکشی

ساعت ٤:٤٥ روز شنبه سیما و آیدا دو دختر نوجوان یکی ١٣ و دیگری ١٤ ساله در حالی که دست‌های همدیگر را گرفته بودند خودشان را از طبقه ششم ساختمان به پایین پرتاب کردند و همانجا جان سپردند. بازپرس می‌گوید که آنها قبل از مرگ با دوربین گوشی‌های‌شان دوتایی سلفی گرفته‌اند.

تیم بازپرسی و پزشکی قانونی بالای سر جسدها مشغول انجام کارهای‌شان هستند. دست‌های دو جنازه روی هم افتاده و صورت‌های‌شان رو به همدیگر است. انگار با چشم‌های بسته همدیگر را تماشا می‌کنند. آیدا جوراب سفیدرنگ به پا دارد و معلوم است که در خانه سیما مهمان بوده. سیما بلوز سورمه‌ای رنگ با گل‌های ریز قرمز به تن دارد و آیدا یک بلوز سفید پوشیده. سیما شلوار راحتی به پا دارد و شلوار آیدا جین آبی کمرنگ است. روی زمین خون زیادی نریخته و تنها دست و پای دو جنازه کمی خونی است. پزشکان زنی که از پزشکی قانونی آمده‌اند یکی‌یکی در حال بررسی جنازه‌ها هستند و بازپرس پرونده در حال جمع‌آوری اطلاعات است.

آیدا مامان پاشو بریم خونه بخواب!

اما طرف دیگر حفاظ فلزی ماجرا جور دیگری است. پدر و برادرهای سیما و آیدا را با تلفن خبر کرده‌اند و یکی یکی از راه می‌رسند. پلیس برای ادامه تحقیقات به هیچ کسی اجازه نزدیک شدن و دست‌زدن به جنازه‌ها را نمی‌دهد. پدر سیما هق‌هق می‌زند و سرش را به تنه درخت کاج روبه‌روی خانه‌شان می‌کوبد. مادر آیدا روی خاک‌های کنار محوطه باز نشسته و مات و مبهوت جنازه دخترش را از دور تماشا می‌کند. گاهی ناگهان دست‌هایش را بالای سرش می‌برد و فریاد می‌زند: آیدا، آیدا مامان کجا رفتی خوابیدی؟ بیا بریم خونه ... .

مادر و پدر آیدا چشم‌های‌شان اشک ندارد و فقط با دست بر سرشان می‌کوبند و فریاد می‌زنند. هنوز در نخستین لحظه‌های شوک ماجرا هستند. مادر آیدا فریاد می‌زند: «پاشو بیا بریم دیگه!» زنی از اقوام آیدا ماموران را کنار می‌زند و خودش را تا نزدیکی جنازه‌ها می‌رساند. چشم‌هایش از حدقه بیرون می‌زند، دست روی دهانش می‌گذارد و بلند و پشت سر هم جیغ می‌زند. لرزش دست‌ها و شانه‌هایش از فاصله دور دیده می‌شود. می‌گوید: «آیدا! چیکار کردی؟»

نامه‌ای قبل از خودکشی

یک ساعت از زمان خودکشی گذشته و هرلحظه به انبوه جمعیت داخل کوچه اضافه می‌شود. همسایه‌های روبه‌رو یکی در میان بالای بالکن‌های‌شان ایستاده‌اند یا سرهای‌شان را از پنجره بیرون آورده‌اند و با موبایل عکس می‌گیرند و فیلمبرداری می‌کنند. یکی از زن‌های همسایه آپارتمان‌های روبه‌رو صحنه خودکشی را دیده و می‌گوید: «رو بالکن ایستاده بودم. خیال کردم بند رخت افتاده پایین. اما وقتی صدای فریاد شنیدم اومدم دیدم خودکشیه.» بازپرس پرونده برای معلوم شدن علت خودکشی دستور داده تا موبایل‌ها، کامپیوترها و دفترچه خاطرات دخترها را به اداره پلیس ببرند. به گفته بازپرس یک نامه با دستخط یکی از دخترها پیدا شده که در آن علت خودکشی را مشکلات شخصی‌اش عنوان کرده است.

زن‌های همسایه دور هم جمع شده‌اند و هر کدام تحلیل خودشان را از علت حادثه می‌گویند. چشم‌های‌شان از شدت گریه قرمز شده. یکی‌شان دختر ١٤ ساله کنارش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «من به دخترم می‌گم، هیچ دوستی واسه آدم بهتر از مادر نیست، این دخترا هم باید مشکلشونو به مادرشون می‌گفتن.»

دختر چشم‌های مادرش را نگاه می‌کند و سکوت می‌کند. پلیس مدام به مردم اخطار می‌دهد که با موبایل‌های‌شان از صحنه فیلم یا عکس نگیرند. اما هنوز عده‌ای با دوربین‌های‌شان مشغول شکار عکس از جسدها هستند.

موقع انتقال جسدها به آمبولانس پزشکی قانونی، یکی از عابران پیاده گوشی موبایلش را از داخل جیبش بیرون می‌آورد و شروع به فیلمبرداری می‌کند. پلیس دستنبد به دستش می‌زند و او را داخل ماشین منتقل می‌کند.

دو جنازه در دو آمبولانس

نزدیک غروب است و هوا رو به تاریکی است. آمبولانس‌های پزشکی قانونی از راه می‌رسند تا جنازه‌ها را برای کالبدشکافی ببرند. برادر بزرگ‌تر آیدا فریاد می‌زند: «یعنی رفتی؟ یعنی دیگه تموم شد؟ یعنی دیگه نمی‌بینیمت؟» ماموران پزشکی قانونی کاورهای مشکی حمل جسد را باز می‌کنند تا جنازه‌ها را داخلش بگذراند. پدر آیدا بالای جسد دخترش می‌رود و بهت‌زده او را تماشا می‌کند. روی زمین می‌افتد. هرکدام از جنازه‌ها وارد یکی از آمبولانس‌ها شده و میان شلوغی جمعیت گم می‌شود.

http://www.shahrekhabar.com/analysis/147123012098968

...
pjjhj
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۳۱
0
0
من اشتباهی به کامنت اولی منفی دادم-میخواستم بابت گذاشتن این کامنت دردناک وناراحت کننده،ازاقای خاکپورتشکرکنم.
پاسخ ها
مرتضي خاکپور
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۲۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۱
...

از این اشتباه ها

در حال گریه کردن پیش می آید .

کمی آرامتر غم بخور .

موفق باشی .

...
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار