شهدای ایران shohadayeiran.com

وقتی ماموران انتظامی مرا به اتهام تبانی و همکاری در ماجرای چاقوکشی یک فرد شرور دستگیر کردند، خیلی ترسیده بودم اما وقتی شب گذشته در بازداشتگاه با خودم خلوت کردم تازه فهمیدم که ریشه همه این ماجراها به من باز می گردد چرا که با رفتارها و حرکات نسنجیده خودم باعث شدم که ...
شهدای ایران:دختر جوان که به عنوان یکی از متهمان پرونده چاقوکشی دستگیر شده بود، درحالی که عنوان می کرد فرد شرور را خواستگارم اجیر کرده است و من فقط در طراحی نقشه زهر چشم گرفتن از صاحبکارم نقش داشتم به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: 2 سال قبل وقتی نتوانستم در دانشگاه دولتی پذیرفته شوم تصمیم گرفتم در یکی از دانشگاه های غیردولتی ادامه تحصیل بدهم و در نهایت در رشته مهندسی رایانه در یکی از دانشگاه های معتبر قبول شدم اما شهریه های زیاد و تامین مخارج تحصیل موجب شد تا به دنبال شغلی نیمه وقت باشم. چرا که پرداخت این هزینه ها از عهده پدرم خارج بود. در جست وجوی کاری مناسب بودم که جمله «به یک فروشنده نیازمندیم» روی شیشه یک فروشگاه توجهم را به خود جلب کرد. داخل فروشگاه رفتم و شرایطم را برای صاحب مغازه توضیح دادم. «اصغر آقا» هم پس از چند سوال  و تعیین حقوق نیمه وقت، موافقت کرد تا به عنوان فروشنده در مغازه اش کار کنم. موضوع را به پدرم گفتم و او هم بعد از آن که در مورد «اصغرآقا» تحقیق مختصری کرد پذیرفت که در مغازه او کار کنم . یک سال به همین ترتیب سپری شد تا این که چند ماه قبل یکی از همکلاسی هایم به من ابراز علاقه کرد و به این ترتیب رابطه من و «عباس» آغاز شد. از آن روز به بعد رفتار و حرکات من هم تغییر کرد. سعی می کردم با پوشش و نوع آرایش هایم زیباتر جلوه کنم به طوری که دیگر خیلی از حد عرف فاصله گرفته بودم. درحالی که قرار بود «عباس» از من خواستگاری کند احساس کردم «اصغرآقا» هم بیشتر از گذشته به من نزدیک شده است تا این که روزی وقتی در فروشگاه تنها بودیم به من پیشنهاد ازدواج داد با تعجب به او گفتم شما زن و بچه دارید و من هیچ گاه زندگی دیگران را خراب نمی کنم اما او با بیان این که قصد دارد از همسرش جدا شود از من خواست فعلا با هم ارتباط داشته باشیم. وقتی متوجه شدم اصغر آقا بر خواسته اش اصرار می کند خیلی نگران شدم و خواستم با او تسویه حساب کنم چرا که می ترسیدم دیگر در آن فروشگاه کار کنم اما او گفت اگر قصد رفتن داشته باشی، سفته هایی را که نزد من داری به اجرا می گذارم. من هم به جای این که این موضوع را به پدرم اطلاع بدهم ماجرا را برای «عباس» تعریف کردم و به او گفتم که صاحب مغازه برایم ایجاد مزاحمت می کند تا او زهر چشمی از اصغرآقا بگیرد. عباس هم مقداری پول به فردی شرور داده بود تا صاحب مغازه را تهدید کند اما آن فرد به اشتباه چاقو را به صورت یکی از دوستان صاحب مغازه کشیده و آسیب شدیدی به او رسانده بود چرا که آن روز دوست اصغرآقا به جای او در مغازه ایستاده بود. وقتی پلیس آن فرد شرور را دستگیر کرد همه چیز لو رفت و من هم دستگیر شدم. حالا هم با ندانم کاری آینده ام را سیاه کرده ام و ...
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار