شهدای ایران shohadayeiran.com

قبل از اينكه قافله عشق از ديار شام سر دربياورد، شهادت براي ما نسل سومي‌ها مثل يك رؤياي دست نيافتني به نظر مي‌رسيد.
شهدای ایران:قبل از اينكه قافله عشق از ديار شام سر دربياورد، شهادت براي ما نسل سومي‌ها مثل يك رؤياي دست نيافتني به نظر مي‌رسيد.

اما مدافعان حرم نشان دادند كه پرواز كردن زمان خاصي ندارد و تنها دو بال سرخ مي‌خواهد و يك يا علي تا عاشقي به معشوق خود برسد. اين بار هم به رسم ارادتمان به شهداي نسل سومي، ميهمان خانواده شهيد مدافع حرم مجيد صانعي شديم. او كارگر ساده‌اي بود كه داوطلبانه خودش را به صف مدافعان حرم حضرت زينب(س) رساند و آسماني شد. آنچه در پي مي‌آيد گفت‌وگوي ما با شهرزاد صفري همسر شهيد است كه پيش‌رو داريد.

چطور شد كه فرصت زندگي با يك شهيد نصيب‌تان شد؟

من و همسرم هر دو اهل همدانيم و متولد 1358. البته مجيد متولد 28 خرداد ماه 1358 بود و رفيق برادرم. بعد از فوت مادرم وقتي چند باري به خانه ما آمد، بحث ازدواج من و ايشان پيش كشيده شد. مجيد ابتدا موضوع را با برادرم مطرح كرده بود و برادرم هم با من صحبت كرد و بعد از كمي آشنايي و صحبت به ايشان جواب مثبت دادم، چون همه آنچه از همسر آينده‌ام انتظار داشتم را دارا بود. مجيد به همراه پدرش در كارهاي پيمانكاري و ساخت‌وساز فعال بود. در عين حال يك بسيجي بود و در بسيج ورزشكاران فعاليت داشت.

همسر شما يك فرد نظامي نبود كه بگوييم شرايط كاري‌اش باعث شد تا احساس وظيفه كند. چطور شد كه تصميم به رفتن گرفت؟

مجيد عضو گردان بسيج 161 امام حسين(ع) همدان بود. عاشق بسيج و فعاليت در آن بود. همه زندگي‌اش را وقف بسيج و كارهاي في سبيل الله مي‌كرد. از همان ابتداي همكلامي با ايشان براي ازدواج، متوجه علقه و تمايلش به جهاد و شهادت شدم. مجيدم عشق به شهادت داشت. وقتي حرف از دوران جنگ هشت ساله و دفاع مقدس مي‌شد، وقتي صحبت از شهدا و جانبازان مي‌شد، غبطه مي‌خورد كه چرا او در آن روزها نبوده تا دين خود را به اسلام ادا كند. چرا نبوده تا با فرمان ولايت راهي دفاع از كشورش شود. خيلي دوست داشت كه در آن زمان بود و شهادت هم نصيبش مي‌شد. اين روزها كه رايانه مجيد را نگاه مي‌كنم همه‌ آن پر است از تصاوير دفاع مقدس و شهدا. آن عكس‌ها و تصاوير قرابت عجيب او با شهدا و انسي باور نكردني بين او و شهدا را نشان مي‌دهد.

فرزندي از شهيد به ياد گار داريد؟

بله، تنها يادگار مجيدم پسري به نام طاهاست كه سه سال دارد.

توصيف شما از همسر شهيدتان و خصوصيات اخلاقي‌اش چيست؟

به جرئت مي‌توانم بگويم مجيد مثل گلي بود در ميان همه خانواده‌اش. تك بود و نمونه. بسيار صبور و مهربان. ارادت به اهل بيت در وجودش بود. عشق به امام حسين‌(ع ) داشت. از همان ابتدا كه من با ايشان آشنا شدم در ايشان اين ارادت و عشق را مي‌ديدم. همسرم مجيد برخلاف ظاهرش خيلي احساسي و حساس و مردي مظلوم و آرام بود.

اگر با كسي بحثش مي‌شد، پاسخي نمي‌داد و خيلي آرام كنار مي‌رفت. من به او ايراد مي‌گرفتم كه مجيد حرفي بزن، جوابي بده. مي‌گفت: نه من اگر جواب بدهم مي‌شوم مثل او.

امر به معروف و نهي از منكر در وجود شهيد نهادينه شده بود تا جايي كه در هر زمينه امر به معروف و نهي از منكر را به درستي و با متانت خاصي به انجام مي‌رساند. تعهد كاري كه براي هر فردي در اولويت قرار دارد، يكي ديگر از ويژگي‌هاي برجسته شخصيتي شهيد بود. مجيد روي عقايد ديني تعصب زيادي داشت به طوري كه زبانزد خاص و عام بود كه در بين دوستان ايشان هميشه اين موضوع بسيار مورد توجه قرار مي‌گرفت.

از چه زماني بحث رفتنش براي دفاع از حرم پيش آمد؟

از همان روزهاي ابتدايي كه مسئله حمله سلفي‌ها به حرم حضرت زينب(س) پيش آمد، تعدادي از دوستان سپاهي مجيد كه امكان اعزام داشتند راهي شدند. اصرار‌هاي مجيد به آنها برايم بسيار جالب بود. مجيد از آنها خواهش مي‌كرد كه او را هم با خودشان ببرند، آنجا هر كاري از دستش بر بيايد و هركاري آنها بگويند، انجام خواهد داد. آن زمان شرايط اعزام براي ايشان پيش نيامد. چون ابتداي جنگ بود و مثل امروز شرايط اعزام براي هر كسي فراهم نبود. منتها مجيد خيلي پيگيري كرد. ابتدا مي‌گفتند آنجا افراد كارآزموده مي‌خواهند، مجيد گفته بود: من مي‌توانم از عهده كارهاي مربوط به عمليات برآيم. ورزشكار بود و رزمي كار مي‌كرد. نهايتاً بعد از گرفتن آزمون پذيرفته بودند كه او هم همراه رزمندگان مدافع حرم راهي شود. ديگر تاب ماندن نداشت. پاشنه‌هايش را وركشيده و عزم رفتن كرده بود. در نهايت هم راهي شد و اينگونه بود كه مجيد مدافع حرم حضرت زينب (س) شد.

شما با رفتنش مشكلي نداشتيد؟

نه خب اما كمي نگران بودم. وقتي فيلم‌ها و اخبار عمليات‌هاي تروريستي را از اينترنت مي‌ديدم، نگران مي‌شدم. مجيد دو روز قبل از رفتنش به من گفت: خواب ديده‌ام شهيد مي‌شوم. من گفتم پس اجازه نمي‌دهم بروي. گفت: نه الان وقتش نيست زمان شهادت، چهره‌ام اينطوري نبود. اين بار شهيد نمي‌شوم. بعد گفت مي‌خواهي خوابم را برايت تعريف كنم. گفتم: بگو. گفت: خواب ديدم از اينجا (جايي كه دقيقاً تير خورده بود و شهيد شده بود را نشان داد) تيرخوردم و شهيد شدم. بعد شهيد همت و شهيد لنگرودي بالاي سرم آمدند و به من گفتند بلند شو! دستم را گرفتند و بلند شدم. يك نفر آمد طرف من. بعد شهيد همت به ايشان گفت: ايشان با ماست، تازه آمده است. خوابش كه تمام شد گفتم خير است ان شاء‌الله.

از چگونگي شهادتش اطلاع داريد؟

مجيد در روند عملياتي كه در 23مهرماه سال جاري در حلب سوريه اتفاق افتاد به شهادت رسيد. مسئوليت ايشان در عمليات به عنوان نيروي تيربارچي بود. شب قبل از شهادت به گفته همرزمان و دوستانش بسيار از خود رشادت نشان داده بود. بسياري از داعشي‌ها را به هلاكت رسانده بود و در ادامه عمليات كه فرداي آن روز بود، از ناحيه پهلو تير خورده و در ظهر23مهرماه 1394 به شهادت رسيده بود. خبر شهادتش را خودش به همرزمانش داده بود و به آنها گفته بود كه در عمليات آتي شهيد خواهد شد. شب شهادتش خواب ديدم كه دو نفر به من گفتند آقاي صانعي شهيد شده و من در خواب از هوش رفتم. در خواب به خودم گفتم كه چه كاري است من كردم بايد استوار باشم و با صداي بلند گفتم انالله و انا اليه راجعون.

خبر شهادت را چه كسي به شما داد، چه عكس‌العملي داشتيد. انتظار داشتيد مجيد به اين زودي به آرزويش برسد؟

ساعت 9، 10 شب بود و مشغول خواندن قرآن بودم. براي آمدن مجيد ختم قرآن گرفته بودم. اما اصلاً آرام و قرار نداشتم. هر چه قرآن مي‌خواندم تا آرام شوم، نمي‌شد. قرآن را بستم گفتم خدايا من چرا اينطور شده‌ام. قرآن خواندن آرامم مي‌كرد اما انگار اين بارتفاوت داشت.

ساعت 10 شب بود. برادرم با من تماس گرفت و با خنده و شوخي گفت كه مي‌گويند مجيد به شهادت رسيده است. من به او گفتم نه من با يكي از دوستانش كه تلفني صحبت كردم گفت مجيد دارد مي‌آيد. نمي‌دانستم منظور از آمدنش، پيكرش بود كه برايم مي‌آورند.

همان شب خواهرم به خانه‌مان آمد و گفت مي‌خواهد پيشم بماند. تعجب كردم. به او گفتم كه برادرمان مي‌گويد مجيد شهيد شده، گريه مي‌كردم و آرامش نداشتم. خواهرم گفت ان‌شاءالله كه خير است. براي همين دوباره با شوهر خواهر مجيد تماس گرفتم. از دامادشان پرسيدم. بعد از اينكه سراغ مجيد را گرفتم، ايشان گريه كرد و من متوجه شدم كه مجيد به آرزويش رسيده و شهيد شده است. فرداي آن روز پيكر را به سپاه همدان آوردند. من رفتم و با اصرار خواستم تا پيكر شهيدم را ببينم. مي‌دانستم داعشي‌ها سر از بدن بچه‌ها جدا مي‌كنند. با اصرار من پيكرش را ديدم، شهيد راه امام حسين سالم بود.

چند روز بعد پيكرش را تشييع كرديد؟

چهار روز بعد از شهادت، پيكرش را تشييع كرديم. مراسم بسيار عالي و باشكوه بود. مردم شهيد را از خودشان مي‌دانستند، دقيقاً هفته قبلش خودم در مراسم تشييع پيكر سردار حسين همداني شركت كردم و وقتي به خانه آمدم از شكوه و عظمت شهداي مدافع حرم و مراسم‌شان براي پدر شوهرم صحبت كردم، غافل از اينكه يك هفته بعد خودم ميزبان مردمي هستم كه براي تشييع پيكر مجيد خواهند آمد.

قاعدتاً جهاد شما تازه شروع شده است، تربيت فرزند شهيد كار كمي نيست.

بله، همينطور است. سختي‌ها و مشكلات كه ان شاء‌الله به لطف خدا و كمك خود شهيد حل خواهد شد. اما مهم‌ترين وظيفه من تربيت و پرورش صحيح طاهاست. مجيد دوست داشت طاها حسيني تربيت شود. ان‌شاءالله كه مجيد را به آرزويش برسانم و بتوانم نبود‌ن‌هاي پدرش را برايش جبران كنم. طاها به من مي‌گويد: مي‌توانم به تو بگويم مجيد. مي‌گويم بله مي‌تواني. مي‌گويد مامان هم مي‌توانم بگويم. مي‌گويم بله مي‌تواني هم مجيد بگويي هم مامان من براي او هم پدر هستم و هم مادر.

در برابر طعنه‌ها و كنايه‌هاي افرادي كه از چرايي حضور شهداي مدافع حرم در سوريه و عراق سخن مي‌گويند، چه پاسخي داريد؟

آنچه مسلم است رزمندگان مدافع براي دفاع از اسلام و قرآن راهي سوريه و عراق شده‌اند. اصل ولايتمداري، آنها را تا آن سوي مرزها كشانده است. درباره كنايه‌هاي تلخي هم كه مي‌زنند بايد بگويم چندي پيش در مراسمي كه براي يادبود شهداي مدافع حرم گرفته شده بود يكي از سرداران سپاه همين موضوع را مطرح كردند و گفتند چرا برخي از اين دست حرف‌ها مي‌زنند؟ بچه‌هاي ما قبل از اعزام‌شان خونبهايشان را امضا كردند. پس چرا برخي كم لطفي مي‌كنند و نسبت به خانواده شهدا و خود شهدا اجحاف مي‌كنند. خيلي‌ها مي‌آيند و به من مي‌گويند كه به خانواده شهداي مدافع حرم پول مي‌دهند. من خيلي ناراحت مي‌شوم. مي‌نشينم و گريه مي‌كنم. مجيد بسيجي رفته بود بي‌هيچ توقعي. در نبود همسرم هيچ چيز جاي ايشان را براي من و طاها پر نمي‌كند.

اين روزها كه به شهادت مجيد صانعي فكر مي‌كنيد، رمز شهادت ايشان را در چه مي‌دانيد؟

تمامي شهداي مدافع حرم يك رمز مشترك در شهادتشان دارند و آن هم ولايتمداري‌شان است. آنها مي‌دانند كه ولي زمانشان چه مي‌خواهد. راه را انتخاب مي‌كنند و با شناحت راهي مي‌شوند. مجيد هم عاشق ولايت بود.

خوب است در اينجا از خوابي كه ديدم برايتان بگويم. شب سوم مجيد بسيار بي‌تابي و گريه كردم. مدام مي‌گفتم چرا مجيد؟ چرا اينقدر زود رفتي، قرار ما اين نبود. همان شب نماز خواندم و به مجيد گفتم بيا به‌ خوابم دارم ديوانه مي‌شوم. همان شب خواب ديدم كه امام خامنه‌اي به نماز ايستاده‌اند و مجيدم پشت آقا به ايشان اقتدا كرده است. كمي بعد تيري پرتاب شد و به مجيد خورد و به زمين افتاد. در خواب به من گفتند حالا ديدي چرا مجيد رفته و شهيد شده است. بعد از نماز صبح بود خواب را براي خواهرم تعريف كردم. گفت: ديگر بي‌تابي نكن. مجيد براي هدفي والا رفته است. ان‌شاءالله شهداي مدافع حرم با آقا امام حسين(ع) و شهداي كربلا محشور شوند و ما را هم شفاعت كنند.

*جوان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار