شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۰۹۱۶۵
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۳
انتخاب میان دوگانه‌ی مصباح/ هاشمی، انتخاب میان دو ایدئولوژی یا دو منطق فکری و اعتقادی است، به طوری‌که یکی از آن‌ها با منافع دولت‌های غربی متضاد است و دیگری سازگار. بهترین طریق برای توضیح دادن درباره‌ی اوصاف هر یک از این دو ایدئولوژی، اشاره به کنش‌های گفتاری و نوشتاری عاملان آن‌هاست.
شهدای ایران: حمایت و طرفداری انگلیس از یک شخص یا جریان سیاسی و یا فهرست انتخاباتی، همیشه به معنی وابستگی مستقیم و ارتباط ارگانیک نیست (هر چند این فرضیه، نه به لحاظ منطقی ممتنع است و نه با تجربه‌ی تاریخی ما ناسازگار است). از طرف دیگر، جانبداری دولت‌های غربی از برخی جریان‌های سیاسی - که خود آن‌ها را «میانه‌رو» می‌خوانند- امر تازه‌ای نیست و نباید تصوّر کرد که دولت انگلیس، سرّ مگو و راز نهفته‌ای را بازگفته که نیّات او را آشکار ساخته است. ما فراموش نکرده‌ایم که دولت ایالات متحده‌ی امریکا، با استقرار و تثبیت نهضت آزادی و شخص مهدی بازرگان، موافق بود؛ و یا دولت‌های غربی، دولت اصلاحات و جریان اصلاح‌طلبان را بسیار می‌ستودند و همواره به حمایت از آن‌ها می‌پرداختند؛ همچنین این‌که در فتنه‌ی اجتماعی سال 88، شخصیّت‌های برجسته‌ی دولت‌های غربی به صورت صریح از فتنه‌گران هواداری کردند و هدف‌های جنبش سبز را با مقاصد خود منطبق دانستند، واقعیّت قابل انکاری نیست. پس نه حمایت دولت انگلیس از یک فهرست انتخاباتی، عجیب است، و نه هم‌داستان شمردن یک جریان سیاسی با دولت انگلیس.

نگارنده قصد ندارد از داوری رسانه‌ای دولت انگلیس، هیچ شخص یا جریانی را به جاسوسی متهم سازد، بلکه می‌خواهد نتیجه بگیرد که این داوری نشان می‌دهد شکل‌گیری دوگانه‌ی مصباح/ هاشمی، برخاسته از یک منازعه‌ی عمیقِ ایدئولوژیک است. این منازعه، اولاً ایدئولوژیک است؛ به این معنی که نمی‌توان آن را به کشمکش‌های سیاسی فروکاهید و در عالَم سیاست، منحصر ساخت، بلکه باید ریشه‌های آن را در عالَم معرفت جُست و از تقابل و صف‌آرایی دو ایدئولوژی سخن گفت. ثانیاً این منازعه‌ی ایدئولوژیک، عمیق است؛ آن‌چنان که دولت انگلیس را واداشته که میان آن دو، دست به انتخاب بزند و یکی را بر دیگری ترجیح دهد، حال آن‌که اگر میان این دو، فاصله‌ی چندانی نبود، سکوت اختیار کردن موجه‌تر بود.

بنابراین، انتخاب میان دوگانه‌ی مصباح/ هاشمی، انتخاب میان دو ایدئولوژی یا دو منطق فکری و اعتقادی است، به طوری‌که یکی از آن‌ها با منافع دولت‌های غربی متضاد است و دیگری سازگار. بهترین طریق برای توضیح دادن درباره‌ی اوصاف هر یک از این دو ایدئولوژی، اشاره به کنش‌های گفتاری و نوشتاری عاملان آن‌هاست. هم مصباح و هم هاشمی در طول بیش از پنج دهه- از دهه‌ی چهل تا دهه‌ی نود- کارنامه‌ی روشن و مشخصی دارند و این روشنی و تشخّص، احتمال سوگیری و تحریف را می‌زاید – یا می‌کاهد- و به امصبان برداشتِ تاریخی و معرفتی، اعتبار می‌بخشد.

 و اینک اشاره‌ای گذار به مصادیقی از تفاوت‌های میان منطق کنشگری مصباح و منطق کنشگری هاشمی می‌کنیم.

[یکم]. یکی مبارزه‌ی امام خمینی را  ایدئولوژیک و الهی می‌دانست و بر همین اساس، هرگز حاضر به ائتلاف با جریان‌های التقاطی - از قبیل سازمان مجاهدین خلق ایران- نبود؛ دیگری اگرچه یک مبارز فعال و در صحنه بود،  اما مبارزه را در سطح سیاسی خلاصه کرده بود و از این‌رو، پروایی از ائتلاف‌های تاکتیکی و مخالف عملی با مبادی اعتقادی نداشت.

[دوم]. یکی به دلایل تعهّدات معنوی و تقیّدات اخلاقی، یک انقلابی بی‌مدعا و پنهان‌کار نبود و حتی اکنون نیز حاضر نیست از فعالیّت‌های انقلابی خود سخن بگوید تا مخالفان را بر سر جای خود بنشاند؛ دیگری یک انقلابی پُرمدعا بود که حتی از تذکّر به امام خمینی نیز پرهیز نداشت و امروزه گمان می‌کند که عهده‌دار هدایت امام خمینی و خط‌دهی به ایشان بوده است.

[سوم]. یکی دلش برای آرمان‌های امام خمینی می‌تپد و با تفکّر ایشان، انطابق کامل دارد و همدل است، دیگری به قرابت‌ جسمی و فیزیکی با امام تفاخر می‌کند و از مسئولیّت‌ها و مدیریت‌های متعدّد خود سخن می‌گوید و با خاطره‌سازی، یک خمینیِ لیبرال و عمل‌گرا می‌آفریند که هرگز با خمینیِ صحیفه نمی‌خواند.

[چهارم]. یکی علوم انسانیِ غربی را متعارض با مبادی اسلامی می‌داند و کاربست آن را در جامعه‌ی اسلامی - انقلابی، مهلک و ویرانگر قلمداد می‌کند؛ دیگری – با وجود این‌که به دلیل فقر معرفتی‌‌اش، علوم انسانی نمی‌شناسد- علوم انسانیِ غربی را علم محض می‌انگارد و اهتمام به تولید علوم انسانیِ اسلامی را تقبیح، و به معنی انسداد باب علوم انسانی تفسیر می‌کند.

[پنجم]. یکی به پیشرفت فرهنگی بها می‌دهد و آن را امر اجتماعیِ اصیل می‌داند و شؤون سیاسی و اقتصادی را فرع بر آن قلمداد می‌کند؛ دیگری توسعه‌ی اقتصادی را امّ‌المسائل می‌پندارد و همه‌ی امور – حتی ارزش‌ها- را فدای توسعه‌ی اقتصادی می‌کند.

[ششم]. یکی عدالت را مقدس و ارزش مطلق می‌شمارد و معتقد است که عدالت، اصل اسثتناناپذیر است؛ دیگری در عمل نشان داد که عدالت را قربانی رشد اقتصادی و یا حتی انتساب خویشاوندی و حزبی می‌کند.

[هفتم]. یکی نه برای خود چیزی اندوخته و نه مجال کمترین سوءاستفاده و ویژه‌خواری را به اطرافیانش داده است و از زیّ طلبگی و حال ساده‌زیستی خارج نگشته است؛ دیگری بنیان‌گذار اشرافیّت بوده و طبقه‌ی نوکیسه‌ای را پدید آورده که سرمایه‌های کلانِ هزاران میلیاردی و فراتر از این انباشته‌اند.

[هشتم]. یکی ولایت‌فقیه را امر آسمانی و تداوم ولایت رسول‌الله – صلّ الله علیه و آله و سلّم – می‌داند و حُکم او را به مثابه حُکم شرع، لازم‌الاتباع قلمداد می‌کند، دیگری ولایت‌فقیه را امر زمینی و معلول قانون اساسی و انتخاب مردم می‌پندارد و برای ولیّ، شأنی فراتر از دوستی و رفاقت قائل نیست.

[نهم]. یکی ثابت قدم و پایدار و یک‌رنگ است و هیچ‌گاه منطق و مبنایش تغییر نکرده است؛ دیگری رنگ عوض می‌کند و می‌چرخد و بر اساس نگاه عمل‌گرایانه‌اش، با این و آن معامله می‌کند و بویی از ثبات نبرده است.

[دهم]. یکی نسبت به بیت‌المال، بسیار حساس است و کمترین تصرّف در آن را برنمی‌تابد و هرگز دامن خود را به خیانت آلوده نمی‌سازد؛ دیگری فساد و دست‌اندازی به بیت‌المال را جزئی از حواشی اجتناب‌ناپذیر روند توسعه می‌انگارد و به توجیه خیانت‌ها و مال‌اندوزی‌ها و اسراف‌ها و تبذیرهای کارگزارانش می‌پردازد.

[یازدهم]. یکی در فتنه‌ی اجتماعی سال 1388، همچون جناب عمّار به عرصه‌ی تبیین حقایق و ایجاد بصیرت در مردم پا نهاد و به فرمان ولیّ امر گردن نهاد که گفت غبار فتنه را باید با روشنگری و مرزبندی شفاف، برطرف ساخت؛ دیگری کمیته‌ی صیانت از آراء تشکیل داد و بازی‌گردان فتنه بود و به دفاع از فتنه‌گران پرداخت و نامه‌ی تهدیدآمیز به ولیّ امر نگاشت.

[دوازدهم]. یکی با جوانان مؤمن و انقلابی، مُصاحب و قرین است و آینده‌‌ی انقلاب را از آنِ آنان می‌داند و دهه‌هاست که به تربیت و تعلیم‌شان اهتمام ورزیده است؛ دیگری جوانان مؤمن و انقلابی را تندرو و افراطی و خودسر می‌خواند و به هر بهانه‌ای آن‌ها را متهم می‌سازد و با کنایه‌ها و نیش‌های گزنده‌ی خود، آن‌ها را می‌نوازد و در عوض، تکنوکرات‌های بی‌اعتقاد و سکولار را بر صدر می‌نشاند و حاکم می‌گرداند.

[سیزدهم]. یکی دولت ایالت متحده‌ی امریکا را دشمن حقیقی و خطرناک معرفی می‌کند که به هیچ‌رو، قابل اعتماد نیست و عقب‌نشینی از ارزش‌های اسلامی – انقلابی را برای کسب رضایت او، برخلاف معارف قرآن کریم می‌داند؛ دیگری حاضر است با هر کسی و بر سر هر اصلی، مذاکره کند و هیچ خط قرمزی را نمی‌شناسد و برقرای روابط مجدّد با ایالات متحده‌ی امریکا را تجویز می‌کند.

[چهاردهم]. یکی معتقد به تداوم اعتبار انقلابی‌گری است و صیانت از استقلال فرهنگی و فکری را ضرورتی قطعی می‌شمارد و معتقد است که جهانی شدن، دستاویزی برای استحاله‌ی ارزش‌های اسلامی – انقلابی است؛ دیگری معیارهای غربی را عام و جهانشمول می‌داند و دعوت به هضم و مستحیل شدن در نولیبرالیسم جهانی می‌کند و برای انقلاب، قائل به حیثیّت مستقل و متمایز نیست.

[پانزدهم]. یکی از قدرت و دیده شدن گریزان است و خلوت را ترجیح می‌دهد و جز برای دین و تکلیف، پا در هیچ پهنه‌ای نمی‌گذارد و جز رضای حضرت حقّ را طلب نمی‌کند؛ دیگری به گونه‌ای رفتار کرده که همگان می‌دانند دغدغه‌ی بقای در قدرت را دارد و جز به آن نمی‌اندیشد.

[شانزدهم]. یکی معتقد است که رأی مردم در تحقّق مقبولیّت نظام اسلامی، مدخلیّت تام دارد و استبداد و تحکّم با تعالیم دین، سازگار نیست؛ دیگری در آن هنگام که در قدرت بود، مردم و رأی مردم را هیچ می‌انگاشت و دموکراسیِ محدود و مهارشده را توصیه می‌کرد و از حلقه‌ی بسته‌ی مدیریتی خود خارج نشده و با توده‌های مردم، همنشین و مُصاحب نمی‌شد.

[هفدهم]. یکی مشروعیّت ولی‌فقیه – یه معنی حقّ حاکمیّت- را الهی می‌داند و ولی‌فقیه را شخص منصوب از سوی امام عصر – علیه‌السلام- قلمداد می‌کند، نه وکیل مردم و منزلتی همچون ریاست‌جمهوری که عُرفی است، دیگری مشروعیّت ولی‌‌فقیه را به قانونیّت فرومی‌کاهد و آن را به انتخاب مردم نسبت می‌دهد.

به راستی، برای تحقّق منافع دولت انگلیس در ایران، کدام یک از دو منطق یاد شده، مناسب‌تر است؟ آری، انتخاب دولت انگلیس در میان دوگانه‌ی مصباح/ هاشمی، انتخابی سنجیده و موجه بود است.


*رجانیوز
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار