شهدای ایران shohadayeiran.com

حالا که دیگر به فردی سابقه دار تبدیل شدم و در پی یک عشق کور همه زندگی ام را به آتش کشیدم دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم. این شیفتگی دیوانه وار مرا به جایی رساند که دست به سلاح بردم و برای فرار از چنگ قانون به سوی ماموران انتظامی شلیک کردم. امروز می خواهم حقیقت ماجرا را بازگو کنم شاید سرگذشت من درس عبرتی برای دیگران باشد که چون من به تباهی کشیده نشوند و سال های زیبای جوانی را پشت میله های زندان سپری نکنند...
شهدای ایران:سارق مسلحی که پس از درگیری با پلیس در چنگ قانون گرفتار شده بود در حالی که به پابندهای آهنین خود نگاه می کرد و به سرنوشت تاریک خود می اندیشید به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: من به اصرار خودم در اتاق مشاوره حضور یافتم تا به دیگر جوانان هم سن و سال خودم بگویم چگونه عشق و عاشقی های اینترنتی می تواند از یک مرد زحمت کش، سارق مسلح بسازد و زندگی اش را به نابودی بکشاند. شاید هم افرادی که سرگذشت مرا می خوانند همانند من تصور کنند که این گونه اتفاقات فقط برای دیگران رخ می دهد و آن ها هیچ وقت به چنین سرنوشتی دچار نمی شوند اما... جوان 24 ساله در حالی که سرش را به نشانه پشیمانی و تاسف تکان می داد، رشته خاطراتش را به چند سال قبل گره زد و ادامه داد: خدمت سربازی را که به پایان رساندم با کمک مالی پدرم یک دستگاه پراید خریدم و به مسافرکشی مشغول شدم پولی را که با زحمت به دست می آوردم خیلی برایم ارزش داشت قصد داشتم با کمی پس انداز ازدواج کنم اما درست یک سال قبل بود که از طریق شبکه های اجتماعی با دختری آشنا شدم. تصویر زیبای او مرا از خود بی خود کرده بود و به چیزی جز رسیدن به آن دختر نمی اندیشیدم. او یک دختر ایرانی بود اما به عنوان یک مانکن در یکی از شرکت های پوشاک دبی کار می کرد. آن قدر شیفته او شده بودم که شغلش برایم مهم نبود. تصمیم گرفتیم یکدیگر را در ایران ملاقات کنیم. 2 ماه قبل در فرودگاه به استقبالش رفتم انگار دختر آرزوهایم را در خواب می دیدم. چند روز بعد از او خواستم با من ازدواج کند و به دبی نرود در واقع نمی خواستم ناموس من در معرض دید چشمان دیگران قرار گیرد اما او قبول نکرد و گفت: تو نمی توانی درآمد زیادی را که در دبی دارم برایم فراهم کنی. او راست می گفت. اما عشق او مرا کور کرده بود. نمی خواستم «ترانه» را از دست بدهم من با مسافرکشی تنها هزینه تحصیل و مخارج خودم را تامین می کردم این بود که به فکر سرقت خودرو افتادم. بار اول پول خوبی نصیبم شد و با آن پول توانستم یک ماه دیگر «ترانه» را در ایران نگه دارم. اما وقتی در حال سرقت خودروی دوم بودم به محاصره ماموران درآمدم و برای فرار اقدام به تیراندازی کردم که باز هم ناکام ماندم و دستگیر شدم. وقتی از کلانتری با «ترانه» تماس گرفتم او گفت می خواهد به دبی برگردد چرا که با این درآمدها زندگی اش نمی گذرد تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم و این گونه به سارق مسلحی تبدیل شدم که...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

*خراسان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار