شهدای ایران shohadayeiran.com

خانواده عروس يکي از سرمايه‌داران مطرح شهر بودند. پس از گفت‌وگوهاي اوليه قرار شد آينه و شمعدان و لوازم سر عقد را تهیه کنیم و يک شب ديگر براي برگزاري مراسم در خانه‌ عروس دور هم جمع شويم.
به گزارش شهدای ایران، خانواده عروس يکي از سرمايه‌داران مطرح شهر بودند. پس از گفت‌وگوهاي اوليه قرار شد آينه و شمعدان و لوازم سر عقد را تهیه کنیم و يک شب ديگر براي برگزاري مراسم در خانه‌ عروس دور هم جمع شويم.


***


 در خانه‌ عروس دور هم نشسته بوديم که پدر عروس خطاب به جليل گفت:

- «شما تا امروز زحمات زیادي در جبهه کشيديد و ان‌شاء‌الله خداوند قبول کند. ولي از اين به بعد سعي کن، جبهه‌رو کنار بگذاري، من هم خانه، ماشين و سرمايه در اختيارت می‌گذارم تا همين‌جا مشغول به کار بشی.»


 پدر جلیل گفت:

-«اين چيزها نياز نيست.»


 پدر عروس ادامه داد:

- «من اين چيزها رو ضمانت می‌کنم تا دخترم بي‌سرپرست نماند.»


 جليل که تا آن لحظه ساکت بود، با آرامش گفت:

- «ولی من که نمی‌توانم جبهه‌رو ترک کنم.»


 پدر عروس دوباره گفت:

- «اگه دخترم‌رو می‌خواهی بايد کتباً بنويسي که جبهه نمی‌روی. اگه اين شرط رو قبول کردي همين الان خطبه عقد ‌رو می‌خوانیم در غير اين صورت... »


رنگ چهره‌ جليل عوض شد و گفت:

- «مگه مي‌شه جبهه‌رو رها کنم؟»


با ایما و اشاره به او فهماندم که:

- «جليل جان، الآن بيا يک کاغذ بنويس که جبهه نمی‌روی و به پدر عروس بده؛ بعد از مراسم عقد برو دنبال کار و زندگي خودت...»


 جليل گفت:

- «مسلمان بايد به اصل و اساس حرفي که کتباً متعهد می‌شود عمل کند؛ نمی‌توانم زير قولم بزنم.»


آن وقت که پافشاري پدر عروس را بر نرفتن به جبهه ديد از جا بلند شد و مجلس را ترک کرد.

 


 خاطره‌ای از شهید جلیل محدثی‌فر

راوی: مادر شهید

 
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار