شهدای ایران shohadayeiran.com

یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش شهدای ایران به نقل از تسنیم، شهید سید احمد پلارک متولد ۱۳۴۴ و اصالتاً تبریزی بود. او فرمانده آ ر پی جی زن‌های گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. شهید پلارک سال ۶۶ در عملیات کربلای ۸ ،شلمچه، به شهادت رسید. بهشت زهرا، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲، مزار شهید سید احمد پلارک است. خاطرات بسیار و جالب و جذابی از او به جای مانده است که همگی آن‌ها گواهی بر لیاقت پلارک در پیوستن به قافله شهداست. برخی از این خاطرات را دوستان و همرزمان شهید چنین نقل کرده‌اند:

همسایه شهید پلارک در بهشت


قبل از عملیات کربلای ۸ با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد.گفتم: "چی شده؟" گفت: "فکر کنم تب و لرز کردم." بعد از یکی دو ساعت به من گفت: "امروز باید حتما برویم بهشت رضا." اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا بود. از احمد پرسیدم: "چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟" او به اصرار من تعریف کرد و گفت: "دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا بحال او را ندیده بودم گفتم تو کی هستی الان کجایی؟گفت: در بهشت رضا". احمد آنروز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرده و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد.

من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم


یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: "من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید."

شلوار یخ زده و پاهای خونی


آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار