برچسب: ماجرای خواندنی
یوسف طلائیان در خاطرات خود ماجرای عکس معروفی که دست به دست چرخید را تعریف کرده است.
کد خبر: ۲۳۱۵۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۸
امام حسین(ع) روی خاک نشست. نان خشک را قشنگ خورد. بعد فرمود: خوب شما من را دعوت کردید من به حرف شما گوش دادم. شما هم فردا برای نهار خانه من دعوت هستید. یعنی ای شیعیان من، ای گریه کن های من، از این که بیایم کنار شما بشینم و با هم، همسفره بشویم، یک جا باشیم، ابایی ندارم.
کد خبر: ۱۷۳۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۳۰
گفتگویی جالب با یک نویسنده درباره ماجرای ۲۰روز زیارت سیدالشهدا بدون ضریح را از نظر میگذرانید.
کد خبر: ۱۷۲۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۱
در ماشین را که به هم زدم یک نفر حرکت کرد. موهای بلندی داشت. آنقدر که توانسته بود از پشت موهایش را ببندد. از رنگ کاپشنش خوشم آمد. سرمه ای بود و با خط های نارنجی. همیشه ترکیب سرمه ای و نارنجی را دوست داشتم. روی شانه اش چیزی آویزان کرده بود. نزدیک تر که شد دیدمش. گیتار بود. توی یک کاور مشکی. بزرگ تر ...
کد خبر: ۱۶۸۸۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۲
حاجی با چشمانی پر از اشک از من خواست برایش روضه بخوانم. من منتظر چنین درخواستی بودم تا بغضم را خالی کنم. تا گفتم از السلام علیک یا أباعبدالله، هق هق گریه حاج اکبر بلند شد و زیر لب با خودش نجوا میکرد...
کد خبر: ۱۵۷۹۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۳
دلم برای اسلام تنگ شد. دلم برای شور و هیجان ماه رمضان، یادگیری زبان عربی و بالاتر از همه برای به خاک افتادن در مقابل خداوند.
کد خبر: ۱۲۸۲۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۰
عموم وهابیت معتقدند که وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت کسی را بهعنوان جانشین معرفی نکرد و وقتی این موضوع را به دوستم گفتم او ماجرای غدیر خم را برایم بازگو کرد که چگونه پیامبر(ص)، پسرعمویش حضرت علی(ع) را به جانشینی خود به امتش معرفی کرد.
کد خبر: ۱۲۱۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۰۶