شهدای ایران shohadayeiran.com

برچسب ها - روایت مادر
برچسب: روایت مادر
در حالی که صندوق عقب ماشین را می بست، آهی کشید و گفت : "نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم می شیم" سکوت کردم و او حرفش را ادامه داد : "ما دنیا را به دنیادارها واگذار کردیم و تا موقعی که جنگ هست، همین جوری زندگی می کنیم. زن و بچه هام که راضی هستن، الآن وقت آن نیست که به فکر دنیا و آسوده زندگی کردن باشیم. "
کد خبر: ۱۶۸۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۰

دلم شور می‌زد. به ترمینال مسافربری رفتم. آن زمان مثل حالا‌، این همه اتوبوس نبود تا خودم را فورا به محل برسانم.اما آن قدر خواهش کردم تا اینکه بالاخره مرا سوار اتوبوس کردند. بوسیله وانت مجبور شده بودند«ویلیام» را به بیمارستان برسانند. دلم شور می‌زد. به ترمینال مسافربری رفتم. آن زمان مثل حالا‌، این همه اتوبوس نبود تا خودم را فورا به محل برسانم.اما آن قدر خواهش کردم تا اینکه بالاخره مرا سوار اتوبوس کردند. بوسیله وانت مجبور شده بودند«ویلیام» را به بیمارستان برسانند.
کد خبر: ۹۳۴۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۳

کد خبر: ۷۳۳۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۰۲

کتاب «شهیدحسن باقری به روایت مادر » به کوشش فرزانه مردی از سوی انتشارات «روایت فتح» منتشر شد.
کد خبر: ۳۹۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۸/۱۷

آخرین اخبار