شهدای ایران shohadayeiran.com

به مناسبت درگذشت شاعر حماسی:
خیلی مواقع پیش می آمد که نه شعر آقای معلمی می آمد و نه سبک من و کار قفل می شد. در این گونه موارد توسلی می کردیم و اغلب هم موفق به شکستن قفل می شدیم.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ حاج صادق آهنگران مداح اشعار حماسی حبیب الله معلمی به ییان خاطرات خود با این شاعر معروف پرداخته است که به مناسبت درگذشت حبیب الله معلمی منتشر می گردد.

آقای معلمی با این که کشاورز بود و از صبح تا غروب روی زمین کار میکرد، در زمینه ی سرودن شعر توان بالا و شوق و انگیزه ی زیادی داشت و کارش را هم بدون توقع و چشم داشتی انجام میداد. گاهی تا صبح با هم می نشستیم و شعر و سبک آن را آماده می کردیم. البته اغلب اوقات من خوابم می برد، اما ایشان بدون کم ترین خستگی، تا صبح بیدار می ماند و اشعار را به همراه سبک های شان آماده می کرد.

معمولا باید چند مدل شعر و سبک را آماده می کردیم. اول نوای حماسی برای جذب نیرو، بعد نوایی که در جبهه برای آمادگی عملیات بود، بعد از آن هم سبک زمان خود عملیات و الی آخر.

خیلی مواقع پیش می آمد که نه شعر آقای معلمی می آمد و نه سبک من و کار قفل می شد. در این گونه موارد توسلی می کردیم و اغلب هم موفق به شکستن قفل می شدیم.

به این ترتیب، دیگر فرصت هیچ کاری را نداشتم و دائم در گردان ها و تیپ ها و لشکر ها و شهر های مختلف برنامه اجرا می کردم. تا آخر جنگ هم کارم همین بود. از طرفی، چون در قرارگاه حضور داشتم و با همه فرماندهان رفیق بودم، آن ها توقع داشتند؛ من به همه گردان هایشان بروم و نوحه بخوانم. مرتضی قربانی می آمد دنبالم، احمد کاظمی، زین الدین، و خلاصه همه فرماندهان می آمدند و التماس دعا داشتند. ایام قبل عملیات، شاید 15-16 جا می رفتم و می خواندم.

در آن مقطع، علاوه بر جبهه ها، باید به شهر ها هم می رفتم. کار به جایی می رسید که دیگرکلافه می شدم. به خاطر همین حجم سنگین کارم، یکی دوباره تصمیم گرفتم خواندن رو کنار گذاشته و وارد کار اجرایی شوم. واقعا خسته شده بودم. اما با هر کس مشورت کردم، نظر منفی داشت و هیچ کس موافق این کار نبود. بهترین استدلال را شهید صیاد شیرازی آورد. او گفت: "کار اجرایی از عهده هر کس بر می آید، اما خلا کار شما را کسی نمی تواند پر کند."

فشار سنگین اجراهای متعدد و سفرهای پی در پی به جایی رسید که چند بار تمارض کردم. از رئیس بیمارستانی در اهواز تقاضا کردم اجازه دهد چند روز بسری شوم تا استراحت کنم. هر کس با من تماس می گرفت، وقتی می شنید که در بیمارستان بسری هستم، دیگر پاپیچم نمی شد.

هنوز هم، با این که حدود بیست و سه سال از پایان جنگ می گذرد، این برنامه ادامه دارد و به همین خاطر دائم السفر هستم و در هیچ شهری نمازم شکسته نمی خوانم.

علی رغم دشواری این روند و خستگی جسمی زیاد، آن موقع اصلا سنگینی آن را حس نمی کردم، راستش نه تنها احساس سنگینی نداشتم، بلکه حتی احساس سبکی هم می کردم، چه اطرافم مملو از مقربین درگاه الهی بود که به قول امام، ره صدساله را یک شبه پیمونده بودند و مانند آن ها را دیگر نمی توان پیدا کرد و در فضایی که چنین انسانی هایی در آن نفس می کشیدند، احساس سبک بالی خاصی داشتم.

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار