7در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که حضرت زینب (س) در راه بازگشت به مدینه مردمان تماشاگر را جاهلان دین به دنیا فروش خطاب می کند و آنها را از روزی که حضرت قائم(عج) به انتقام برخیزد برحذر می دارد.
شهدای ایران: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت میکند و امروز هفتم صفر، شصتمین یادداشت وی را میخوانید:
هفتم صفر
«یزید گفت: قصد دارم وفا کنم، سه حاجتی را که به تو وعده کرده ام.
سیدالساجدین گفت: اول آنکه، سر مقدس پدرم را به من دهی،
دوم آنکه، اموال به غارت رفته مان را باز پس دهی،
سوم آنکه، اگر قصد کُشدن مرا داری، بانوان را با فرد امینی به مدینه بفرستی.
یزید گفت: صورت پدر را، هرگز نخواهی دید،
زنان را تو خود به مدینه ببر، از کشتن تو صرف نظر کردم.
و در ازای اموالتان، چندین برابر عوض می دهم.
سیدالساجدین گفت: از اموال تو، هیچ نمی خواهیم، اموال تو ارزانی خودت،
آنچه را از ما به غارت برده اند، باز گردان،
چون در میان آنها، بافته ها و مقنعه و گردنبند و پیراهن مادرم فاطمه است.
یزید پذیرفت و بازماندگان کاروان، آمادۀ سفری دگر شدند.
صدای زنگولۀ اشترانِ زینت شده با منگوله ها و زنگوله ها، در کوچه پس کوچه های شهر پیچید،
نعمان بن بشیر، همراه قافله بود که بازماندگان کاروان را تا مدینه همراهی کند،
رهگذرانِ کنجکاو، به دنبال قافله روان شدند تا به باب الصغیر رسید.
بازماندگان کاروان، از ویرانه بیرون آمدند،
زینب نگاهی به اشترانِ زینت شده کرد،
گفت: با آوای در گلو شکسته و میراث ربوده و دیدۀ از خار غم خسته،
جز بر اشتران سیه پوش نمی نشینیم.
نعمان بن بشیر هر چه اصرار کرد فایده ای نداشت،
گفت: فرمان یزید است.
اما حاصلی نداشت.
زینب گفت: مردم باید بدانند ما در مصیبت اولاد زهرا به عزا نشسته ایم.
آنقدر پایداری کرد، تا اشتران را سیه پوش کردند.
زنان و کودکان را یک به یک بر اشتران سوار نمود،
مردمان جمع شده بودند به تماشا و تماشاگری،
زینب گفت: ای قرآن خوانان بی عمل،
ای بی بهره گان از مروت و مردانگی،
ای تبهکاران بدکردار،
ای شیفتگان شیطان،
ای دنیا زدگان بی پروا، امامت زنده است،
چون مولایمان علی بن حسین زنده است،
ای جاهلان دین به دنیا فروش،
حذر کنید از روزی که قائم ما به انتقام برخیزد!»
*مهر
هفتم صفر
«یزید گفت: قصد دارم وفا کنم، سه حاجتی را که به تو وعده کرده ام.
سیدالساجدین گفت: اول آنکه، سر مقدس پدرم را به من دهی،
دوم آنکه، اموال به غارت رفته مان را باز پس دهی،
سوم آنکه، اگر قصد کُشدن مرا داری، بانوان را با فرد امینی به مدینه بفرستی.
یزید گفت: صورت پدر را، هرگز نخواهی دید،
زنان را تو خود به مدینه ببر، از کشتن تو صرف نظر کردم.
و در ازای اموالتان، چندین برابر عوض می دهم.
سیدالساجدین گفت: از اموال تو، هیچ نمی خواهیم، اموال تو ارزانی خودت،
آنچه را از ما به غارت برده اند، باز گردان،
چون در میان آنها، بافته ها و مقنعه و گردنبند و پیراهن مادرم فاطمه است.
یزید پذیرفت و بازماندگان کاروان، آمادۀ سفری دگر شدند.
صدای زنگولۀ اشترانِ زینت شده با منگوله ها و زنگوله ها، در کوچه پس کوچه های شهر پیچید،
نعمان بن بشیر، همراه قافله بود که بازماندگان کاروان را تا مدینه همراهی کند،
رهگذرانِ کنجکاو، به دنبال قافله روان شدند تا به باب الصغیر رسید.
بازماندگان کاروان، از ویرانه بیرون آمدند،
زینب نگاهی به اشترانِ زینت شده کرد،
گفت: با آوای در گلو شکسته و میراث ربوده و دیدۀ از خار غم خسته،
جز بر اشتران سیه پوش نمی نشینیم.
نعمان بن بشیر هر چه اصرار کرد فایده ای نداشت،
گفت: فرمان یزید است.
اما حاصلی نداشت.
زینب گفت: مردم باید بدانند ما در مصیبت اولاد زهرا به عزا نشسته ایم.
آنقدر پایداری کرد، تا اشتران را سیه پوش کردند.
زنان و کودکان را یک به یک بر اشتران سوار نمود،
مردمان جمع شده بودند به تماشا و تماشاگری،
زینب گفت: ای قرآن خوانان بی عمل،
ای بی بهره گان از مروت و مردانگی،
ای تبهکاران بدکردار،
ای شیفتگان شیطان،
ای دنیا زدگان بی پروا، امامت زنده است،
چون مولایمان علی بن حسین زنده است،
ای جاهلان دین به دنیا فروش،
حذر کنید از روزی که قائم ما به انتقام برخیزد!»
*مهر