وارد جلسه اى در شهر بغداد شدم كه دانشمندان بزرگ اهل سنت شركت داشتند. وقتى وارد شدم هيچ كس به من اعتنا نكرد... پسرى وارد شد تا به من رسيد گفت: «هذا هو» اين همان است. نگران شدم نكند توطئه اى باشد...
شهدای ایران:بخشی از خاطرات عبرت آموز تبلیغی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی درباره مرحوم علامه امینی(ره) تقدیم بینندگان عزیز می شود:
* چرا از همسايه ات خبر نداشتی!
سيد بحرالعلوم (ره) يكى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آيت اللَّه سيد جواد عاملى فرستاد كه زود تشريف بياوريد. بلافاصله سید جواد عاملی خودش را به خانه سيد رساند. سيّد بحرالعلوم فرمود: هيچ مى دانيد كه همسايه شما هفت روز است، چيزى ندارد بخورد و از كاسب محل نسيه مى گيرد. امشب بقّال به او خرماى نسيه نداده و او با دست خالى و روى شرمسار به خانه برگشته است؟. آيت اللَّه عاملی گفت: خبر نداشتم!. سيد فرمود: اگر خبر داشتى و بى اعتنا بودى كه مى گفتم كافر شده اى، من ناراحتم كه چرا خبر نداشتى؛ بعد فرمود: اين غذا را خادم من مى آورد تا پشت درب منزل آن فقير، آن گاه شما غذا را به خانه او ببر و بگو مى خواهيم امشب با هم شام بخوريم.
مرد فقير پس از دريافت غذا گفت: احدى از ماجراى من خبر نداشت شما چطور خبردار شديد كه ما چيزى براى خوردن نداريم.
* حفظ آبروی مخاطب
مرجع تقليد آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده هاى بى بضاعت خيلى حسّاس بود و هر يك از آنان كه صاحب فرزند مى شد يكصد تومان براى خرج زايمان همسرش به او مى داد.
مردى نز خود گفت: آقا سنّش زياد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعياد مذهبى كه مى رسيد در شلوغى خدمت آقا مى رسيد و مى گفت: ديشب خداوند بچه اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجّه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجّه دارد، ولى براى حفظ آبروى تو تغافل مى كند.
بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسيد، آقا پول را به او داد و آهسته كنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش كه در يك سال هشت بار برايت زايمان كرده است!!
* باید به گونه اى او را عوض كنم كه آبروى خودش حفظ شود
مرجع تقليد شيعه حضرت آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى (ره) نماينده اى را به يكى از شهرها اعزام كرد. پس از مدّتى مرتّب شكاياتى از او مى رسيد. عدّه اى از مردم خدمت آقا رسيده و از عملكرد بد نماينده سخن گفتند. آقا فرمود: مى دانم. گفتند: اگر مى دانيد پس چرا او را عوض نمى كنيد؟. فرمود: اين آقا قبل از اين كه نماينده من بشود يك كيلو آبرو داشت، پس از حكم من آبرويش ده كيلو شد، حالا بايد من به گونه اى او را عوض كنم كه آبروى خودش حفظ شود.
* حالا فهميدم منظور از واجبات چيست؟
در يكى از كوچه هاى كاشان دو تا خانم به هم رسيدند؛ يكى از آن ها به ديگرى گفت: من تمام واجبات دخترم را درست كرده ام. عالِمى از آنجا مى گذشت پيش خود گفت: من كه اين همه درس دين خوانده ام نتواسته ام تاكنون واجباتم را درست كنم، اين خانم چگونه موفّق شده است؟. در اين هنگام شنيد آن زن به ديگرى مى گويد: برای دخترم لحاف دوخته ام، سرويس چينى خريده ام و ... . مرد عالم گفت: حالا فهميدم منظور از واجبات چيست؟.
* همسری که در مسائل فقهی به شوهرش کمک می کرد!
علامه مجلسى (ره) دخترى به نام آمنه داشت؛ همچنین شاگرد خوش استعداد فقيرى به نام ملا صالح مازندرانى داشت. ملا صالح به قدرى فقير بود كه در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس مى خواند.
روزى علامه به دخترش گفت: آيا مايل هستى با طلبه فقيرى ازدواج كنى؟. دختر كه خود دانشمندى فرزانه بود، گفت: فقر عيب نيست. سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مى گويد: گاهى در مسائل فقهى در مى ماندم، از همسرم آمنه كمك مى گرفتم و او حل مى كرد.
* این گونه پیام تسلیت بنویسید!
مادرِ يكى از مسئولين فوت كرده بود. دفتر يكى از علما تسليت نامه اى تنظيم كرده و نوشتند: بسيار متأسّفيم. وقتى جهت امضا خدمت آقا بردند، فرمود: كلمه بسيار را حذف كنيد، دروغ است. بعد فرمود: كلمه متأسّفم را نيز حذف كنيد. همين اندازه طلب مغفرت كنيد، كافى است. ما نبايد دروغ بنويسيم.
* دعا نویسی علامه امینی و کمک امام علی(ع)
مرحوم علامه امينى مى گويد: وارد جلسه اى در شهر بغداد شدم كه دانشمندان بزرگ اهل سنت شركت داشتند. وقتى وارد شدم هيچ كس به من اعتنا نكرد و من نزديك در و كنار كفش كن نشستم. پسرى وارد شد تا به من رسيد گفت: «هذا هو» اين همان است. نگران شدم نكند توطئه اى باشد. پرسيدم قصه چيست؟. گفتند: نگران نباشيد!. مادر اين بچه مبتلا به بيمارى حمله و غش بوده، عالمى برايش دعا نوشته و خوب شده است؛ حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بيمارى برگشته است، پسربچه تا شما را ديد فكر كرد شما همان عالم دعانويس هستيد؛ چون عمّامه شما شكل عمّامه اوست. حالا ممكن است شما دعايى بنويسيد. علامه مى فرمايد: من در تفسير و تاريخ و ... وارد بودم، امّا در عمرم دعا ننوشته بودم. كاغذ خواستم و آيه اى از قرآن را در آن نوشتم، همين كه دعا را بردند، عبايم را جلوى چشمانم انداختم و از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم: «السلام عليك يا اباالحسن يا اميرالمؤمنين» و بعد گفتم: آقا! يك حواله دادم آبروى ما را حفظ كن. لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پريد و گفت: مادرم خوب شد! مادرم خوب شد!. قصه كه به اينجا رسيد مرا با سلام و احترام در بالاى مجلس نشاندند.
* وقت نماز هر كجا بوديد با صداى بلند اذان بگوئيد
يكى از ویژگی های شهيد بزرگوار سيد مجتبى نواب صفوى اين بود كه به هنگام نماز هر كجا بود اذان مى گفت و به ياران و طرفدارانش هم سفارش كرده بود وقت نماز هر كجا بوديد با صداى بلند اذان بگوئيد.
* گويا مردم اين شهر هيچ دينى ندارند!
شخصى وارد شهرى شد، روز شنبه بود و بازارها باز. گفت: الحمدللّه در اين شهر يهودى نيست. فرداى آن روز، يعنى يكشنبه به بازار آمد، ديد بازار باز است. گفت: الحمدللّه، در اين شهر مسيحى هم نيست. روز جمعه شد، ديد مغازه ها باز است! گفت: گويا مردم اين شهر هيچ دينى ندارند!.
* راز نیامدن عمدی استاد در درس!
استادم آيت اللّه رضوانى مى فرمود: نزد آيت اللّه فكور درس مى خواندم. چند روزى كه از درس گذشت استاد نيامد. به خانه اش رفتيم و علّت غيبت وی را جويا شديم. گفت: راستش را بخواهيد ترسيدم درسم را نپسنديد و براى شما قابل استفاده نباشد؛ لذا دو سه روز غيبت كردم تا اگر علاقمند نيستيد راحت به درس نيائيد.
* منتظر صد تومانِ شما هستم!
يكى از طلبه هاى ايرانى كه در نجف درس مى خواند، وضع معيشتى سختى پيدا كرده بود. به حرم اميرالمؤمنين علی عليه السلام مشرّف شد و گفت: ياعلى! دستم به دامانت، شما آن امام مهربانى هستى كه به فقرا سر مى زدى، من هم در آتش فقر مى سوزم؛ آقايى بفرما، لطفى كن تا همين لحظاتى كه در حرم هستم يك نفر صدتومانى به من بدهد!.
دقايقى نگذشته بود كه تازه واردى از ايران او را ديد و سلام و عليك كردند. پرسيد از ايران چه خبر؟. زائر گفت: روز آخرى كه مى آمدم پدرت مرا ديد و صد تومان برايت فرستاده است. طلبه ايرانى صدتومان را گرفت و به كنار ضريح آمد و عرض كرد: ياعلى! اين صد تومان از پدرم مى باشد، منتظر صد تومانِ شما هستم. وقتى به منزل رسيد متوجّه شد صد تومانى نيست، به سمت حرم دويد ديد حرم بسته است. فرداى آن روز به كفشدارىها و مغازه ها اعلام كرد، ولى خبرى از صدتومان نشد. ماجرا را براى استادش تعريف كرد. استاد گفت: تو به مولايت توهين كرده اى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پيدا كند و به دستت بسپارد. وضو بگير و براى عذرخواهى به حرم برو. طلبه به حرم آمد و عذرخواهى كرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پيش به حرم مى آمدم كه مبلغى پول پيدا كرده ام. طلبه نشانى پول خود را كه داد، زن پول را به او داد. پس از دريافت پول در حالى كه از مولا تشكّر مى كرد، از حرم خارج شد.
* دانشمندی که در دو رشته شغلی شکست خورده بود!
پدر داروين پزشك بود و به داروين گفت: دوست دارم تو نيز پزشك شوى. او هم دنبال پزشكى رفت، ولى شكست خورد و از طرف خانواده اش مورد سرزنش قرار گرفت. اين دفعه به پيشنهاد خانواده اش تصميم گرفت، روحانى كليسا شود، باز هم شكست خورد و دوباره سرزنش شد. بعد از دو مرتبه شكست به سراغ رشته علوم طبيعى رفت و صاحب نظريه اى مشهور شد.
آرى بسيارند كسانى كه در رشته اى شكست مى خورند، ولى اگر تغيير شغل، حرفه و رشته علمى بدهند، موفّق مى شوند.
*حوزه
* چرا از همسايه ات خبر نداشتی!
سيد بحرالعلوم (ره) يكى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آيت اللَّه سيد جواد عاملى فرستاد كه زود تشريف بياوريد. بلافاصله سید جواد عاملی خودش را به خانه سيد رساند. سيّد بحرالعلوم فرمود: هيچ مى دانيد كه همسايه شما هفت روز است، چيزى ندارد بخورد و از كاسب محل نسيه مى گيرد. امشب بقّال به او خرماى نسيه نداده و او با دست خالى و روى شرمسار به خانه برگشته است؟. آيت اللَّه عاملی گفت: خبر نداشتم!. سيد فرمود: اگر خبر داشتى و بى اعتنا بودى كه مى گفتم كافر شده اى، من ناراحتم كه چرا خبر نداشتى؛ بعد فرمود: اين غذا را خادم من مى آورد تا پشت درب منزل آن فقير، آن گاه شما غذا را به خانه او ببر و بگو مى خواهيم امشب با هم شام بخوريم.
مرد فقير پس از دريافت غذا گفت: احدى از ماجراى من خبر نداشت شما چطور خبردار شديد كه ما چيزى براى خوردن نداريم.
* حفظ آبروی مخاطب
مرجع تقليد آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده هاى بى بضاعت خيلى حسّاس بود و هر يك از آنان كه صاحب فرزند مى شد يكصد تومان براى خرج زايمان همسرش به او مى داد.
مردى نز خود گفت: آقا سنّش زياد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعياد مذهبى كه مى رسيد در شلوغى خدمت آقا مى رسيد و مى گفت: ديشب خداوند بچه اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجّه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجّه دارد، ولى براى حفظ آبروى تو تغافل مى كند.
بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسيد، آقا پول را به او داد و آهسته كنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش كه در يك سال هشت بار برايت زايمان كرده است!!
* باید به گونه اى او را عوض كنم كه آبروى خودش حفظ شود
مرجع تقليد شيعه حضرت آيت اللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى (ره) نماينده اى را به يكى از شهرها اعزام كرد. پس از مدّتى مرتّب شكاياتى از او مى رسيد. عدّه اى از مردم خدمت آقا رسيده و از عملكرد بد نماينده سخن گفتند. آقا فرمود: مى دانم. گفتند: اگر مى دانيد پس چرا او را عوض نمى كنيد؟. فرمود: اين آقا قبل از اين كه نماينده من بشود يك كيلو آبرو داشت، پس از حكم من آبرويش ده كيلو شد، حالا بايد من به گونه اى او را عوض كنم كه آبروى خودش حفظ شود.
* حالا فهميدم منظور از واجبات چيست؟
در يكى از كوچه هاى كاشان دو تا خانم به هم رسيدند؛ يكى از آن ها به ديگرى گفت: من تمام واجبات دخترم را درست كرده ام. عالِمى از آنجا مى گذشت پيش خود گفت: من كه اين همه درس دين خوانده ام نتواسته ام تاكنون واجباتم را درست كنم، اين خانم چگونه موفّق شده است؟. در اين هنگام شنيد آن زن به ديگرى مى گويد: برای دخترم لحاف دوخته ام، سرويس چينى خريده ام و ... . مرد عالم گفت: حالا فهميدم منظور از واجبات چيست؟.
* همسری که در مسائل فقهی به شوهرش کمک می کرد!
علامه مجلسى (ره) دخترى به نام آمنه داشت؛ همچنین شاگرد خوش استعداد فقيرى به نام ملا صالح مازندرانى داشت. ملا صالح به قدرى فقير بود كه در پرتو نور چراغ مستراح مدرسه درس مى خواند.
روزى علامه به دخترش گفت: آيا مايل هستى با طلبه فقيرى ازدواج كنى؟. دختر كه خود دانشمندى فرزانه بود، گفت: فقر عيب نيست. سرانجام ازدواج صورت گرفت. ملاصالح مى گويد: گاهى در مسائل فقهى در مى ماندم، از همسرم آمنه كمك مى گرفتم و او حل مى كرد.
* این گونه پیام تسلیت بنویسید!
مادرِ يكى از مسئولين فوت كرده بود. دفتر يكى از علما تسليت نامه اى تنظيم كرده و نوشتند: بسيار متأسّفيم. وقتى جهت امضا خدمت آقا بردند، فرمود: كلمه بسيار را حذف كنيد، دروغ است. بعد فرمود: كلمه متأسّفم را نيز حذف كنيد. همين اندازه طلب مغفرت كنيد، كافى است. ما نبايد دروغ بنويسيم.
* دعا نویسی علامه امینی و کمک امام علی(ع)
مرحوم علامه امينى مى گويد: وارد جلسه اى در شهر بغداد شدم كه دانشمندان بزرگ اهل سنت شركت داشتند. وقتى وارد شدم هيچ كس به من اعتنا نكرد و من نزديك در و كنار كفش كن نشستم. پسرى وارد شد تا به من رسيد گفت: «هذا هو» اين همان است. نگران شدم نكند توطئه اى باشد. پرسيدم قصه چيست؟. گفتند: نگران نباشيد!. مادر اين بچه مبتلا به بيمارى حمله و غش بوده، عالمى برايش دعا نوشته و خوب شده است؛ حالا دعا گم شده و مادر دوباره به حال بيمارى برگشته است، پسربچه تا شما را ديد فكر كرد شما همان عالم دعانويس هستيد؛ چون عمّامه شما شكل عمّامه اوست. حالا ممكن است شما دعايى بنويسيد. علامه مى فرمايد: من در تفسير و تاريخ و ... وارد بودم، امّا در عمرم دعا ننوشته بودم. كاغذ خواستم و آيه اى از قرآن را در آن نوشتم، همين كه دعا را بردند، عبايم را جلوى چشمانم انداختم و از همان مجلس بغداد، به نجف سلامى دادم: «السلام عليك يا اباالحسن يا اميرالمؤمنين» و بعد گفتم: آقا! يك حواله دادم آبروى ما را حفظ كن. لحظاتى بعد پسربچه به وسط سالن پريد و گفت: مادرم خوب شد! مادرم خوب شد!. قصه كه به اينجا رسيد مرا با سلام و احترام در بالاى مجلس نشاندند.
* وقت نماز هر كجا بوديد با صداى بلند اذان بگوئيد
يكى از ویژگی های شهيد بزرگوار سيد مجتبى نواب صفوى اين بود كه به هنگام نماز هر كجا بود اذان مى گفت و به ياران و طرفدارانش هم سفارش كرده بود وقت نماز هر كجا بوديد با صداى بلند اذان بگوئيد.
* گويا مردم اين شهر هيچ دينى ندارند!
شخصى وارد شهرى شد، روز شنبه بود و بازارها باز. گفت: الحمدللّه در اين شهر يهودى نيست. فرداى آن روز، يعنى يكشنبه به بازار آمد، ديد بازار باز است. گفت: الحمدللّه، در اين شهر مسيحى هم نيست. روز جمعه شد، ديد مغازه ها باز است! گفت: گويا مردم اين شهر هيچ دينى ندارند!.
* راز نیامدن عمدی استاد در درس!
استادم آيت اللّه رضوانى مى فرمود: نزد آيت اللّه فكور درس مى خواندم. چند روزى كه از درس گذشت استاد نيامد. به خانه اش رفتيم و علّت غيبت وی را جويا شديم. گفت: راستش را بخواهيد ترسيدم درسم را نپسنديد و براى شما قابل استفاده نباشد؛ لذا دو سه روز غيبت كردم تا اگر علاقمند نيستيد راحت به درس نيائيد.
* منتظر صد تومانِ شما هستم!
يكى از طلبه هاى ايرانى كه در نجف درس مى خواند، وضع معيشتى سختى پيدا كرده بود. به حرم اميرالمؤمنين علی عليه السلام مشرّف شد و گفت: ياعلى! دستم به دامانت، شما آن امام مهربانى هستى كه به فقرا سر مى زدى، من هم در آتش فقر مى سوزم؛ آقايى بفرما، لطفى كن تا همين لحظاتى كه در حرم هستم يك نفر صدتومانى به من بدهد!.
دقايقى نگذشته بود كه تازه واردى از ايران او را ديد و سلام و عليك كردند. پرسيد از ايران چه خبر؟. زائر گفت: روز آخرى كه مى آمدم پدرت مرا ديد و صد تومان برايت فرستاده است. طلبه ايرانى صدتومان را گرفت و به كنار ضريح آمد و عرض كرد: ياعلى! اين صد تومان از پدرم مى باشد، منتظر صد تومانِ شما هستم. وقتى به منزل رسيد متوجّه شد صد تومانى نيست، به سمت حرم دويد ديد حرم بسته است. فرداى آن روز به كفشدارىها و مغازه ها اعلام كرد، ولى خبرى از صدتومان نشد. ماجرا را براى استادش تعريف كرد. استاد گفت: تو به مولايت توهين كرده اى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پيدا كند و به دستت بسپارد. وضو بگير و براى عذرخواهى به حرم برو. طلبه به حرم آمد و عذرخواهى كرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پيش به حرم مى آمدم كه مبلغى پول پيدا كرده ام. طلبه نشانى پول خود را كه داد، زن پول را به او داد. پس از دريافت پول در حالى كه از مولا تشكّر مى كرد، از حرم خارج شد.
* دانشمندی که در دو رشته شغلی شکست خورده بود!
پدر داروين پزشك بود و به داروين گفت: دوست دارم تو نيز پزشك شوى. او هم دنبال پزشكى رفت، ولى شكست خورد و از طرف خانواده اش مورد سرزنش قرار گرفت. اين دفعه به پيشنهاد خانواده اش تصميم گرفت، روحانى كليسا شود، باز هم شكست خورد و دوباره سرزنش شد. بعد از دو مرتبه شكست به سراغ رشته علوم طبيعى رفت و صاحب نظريه اى مشهور شد.
آرى بسيارند كسانى كه در رشته اى شكست مى خورند، ولى اگر تغيير شغل، حرفه و رشته علمى بدهند، موفّق مى شوند.
*حوزه