به بهانه ورود شهید «سلطان علی علوی» به قزوین بعد از 32 سال و آن هم در ایام استکبارستیزی؛ یک فرزند شهید در وصف این اتفاق متنی نوشت.
به گزارش شهدای ایران، هر شهید همچون شجره طیبهای است که شاخ و برگهایی دارد که از اصلیترین این شاخهها میتوان به یادگاران شهید اشاره کرد. برای مخاطب قرار دادن یادگاران شهدا دو نگاه وجود دارد، نگاه اول آنها را «پسر شهید» یا «دختر شهید» و به طور کل «فرزند شهید» خطاب میکند و نگاه دوم «بچه شهید»!.
فاصله بین این دو نگاه به مثابه همان دانه فلفل و خال مهرویان است! هر دو نگاه به یک شخصیت و به یک شاخه از شجره شهید است اما بین این دو، فاصلهای است بسی شگرف و عجیب.
وقتی به کسی میگویند «فرزند شهید»، گویی در حین مخاطب قرار دادن او، در دل همین واژه کوچک، چماقهای مرسوم زبانی هم نهفته است؛ از سهمیه دانشگاه گرفته تا وام، خانه، پول، ماشین، امکانات و سایر اغراقها و شاید دروغهای دیگر! اما وقتی به کسی میگویند «بچهی شهید»، در دل این واژه، غم و درد را هم میتوان دید!.
خمیدگی قامت یک جوان را، درد بی پدری را، نبود عمود خیمه را، نبود یک پشت و پناه را، شب عروسی و خطبه عقد بدون پدر را. بچهدار شدن و نبود پدربزرگ را، نیش زبان همسایه و فامیل را، غربت مادر را، کمبود محبت پدر و خیلی مصداقهای دیگر را میتوان دید!!.
بیهوده نیست که بچههای شهدا همدیگر را «بچه شهید» خطاب میکنند! این یعنی من میدانم که تو هم گرد یتیمی نشسته روی چهرهات، این یعنی میدانم که از کودکی تا الان مادرت چه خون دلها خورد، این یعنی میدانم که تو هم مثل منی و من مثل تو و هر دو پر از درد و غصه و سکوت و خون دل!.
رازی در عالم نهفته است و رموزی وجود دارد که عقل مادی ما قابلیت درک آن را ندارد؛ اما مگر میشود کسی حسینبنعلی علیهالسلام را الگو قرار دهد و در مقابل یزید زمانش قیام کند و شهید شود و بعد از 32 سال پیکر و استخوانهایش درست در ایامی وارد شهر شود که هم مصادف است با ماه محرم و اسارت آلالله و هم ایام ستیز با یزیدیان زمان و «استکبارستیزی» و همه اینها اتفاقی و بر حسب تصادف باشد؟!.
به راستی چه رازی نهفته است در این تلاقی! چه پیامی دارد این استخوانها؟ و چه ضرورتی ایجاب کرده بود که این ذخیرهی الهی وارد شهر شود؟
به نظر میرسد که شهید آمده بود تا درس بدهد به همه ما به ویژه به مسئولان، به کسانی که پرچم استکبارستیزی را خواسته یا ناخواسته پایین کشیدهاند و به آنها که دنبال بزک کردن چهره استکبار هستند.
آمده است بگوید تنها راه پیروزی، مقاومت و ایستادگی است. آمده است بگوید اگر جانتان را در این راه گذاشتید و اگر 32 سال از شما خبری نبود و همنشین خاک شدید، نباید بگذارید فرمان «ولی فقیه» خاک بخورد.
خودتان زمین بخورید؛ اما دستور ولی فقیه زمین نخورد! آمده است بگوید «مرگ بر آمریکا». آمده است بگوید «آمریکا اتم مصادیق استکبار است». آمده است بگوید «اجازه نمیدهد از مراکز نظامی بازدید شود». آمده است به ما بفهماند که بیعت با یزید هرگز! آمده است فریاد بزند «مرگ بر اسراییل»! و من چه ذوق زده شدم وقتی زیر تابوت شهید ندای استکبار ستیزی را شنیدم و ایضا همصدا با مردم فریاد مرگ بر شمر و یزید زمان سر دادم!.
شهید آمده بود که بگوید گرچه در شهر آنچنان خبری از استکبار ستیزی نبود، گرچه میخواستند این قضیه را محدود به یک تجمع ساده کنند، گرچه کمترین فضاسازی شهری متناسب با استکبار ستیزی انجام شد؛ ولی باز هم پای یک شهید در میان است!.
همیشه پای شهید در میان است؛ از غواصهای دیروز و مذاکرات هستهای تا تفحصشدههای امروز و استکبار ستیزی! شهید آمد که شور به پا کند و کرد. از حضور در هیئتها و بین جوانان حزبالله تا تشییع روی شانههای مردم زخم خورده از استکبار.
این متن تقدیم به «مهدی علوی» که بیش از سی سال گذشت تا پدرش «سلطان علی» آمد و در انتظار آمدن پدر کم کم محاسن سفید کرده است.
مگر کار سادهای است انتظار کشیدن و نقش یعقوبهای جمهوری اسلامی را بر عهده گرفتن؟!. کاش موسسهای دست به تحقیق و پژوهش میزد و آمار مادرهای دق کرده را مشخص میکرد کاش میشد معنای صبر را از زینبهای جمهوری اسلامی پرسید. کاش میشد از خطوط پیشانی پدر فهمید که چقدر انتظار کشیده است. کاش می شد «هق هق» شبانه دختر را شمرد کاش میشد از رابطه سفید شدن محاسن پسر و 32 سال بیپدری و انتظار و امروز و فردا کردن سر در آورد و کاش میشد به کسی فهماند که یعقوب میدانست یوسفاش زنده است و از داغ فراق نابینا شد؛ ولی پدران و مادران برخی شهدا و همسران و بچههای آنها هنوز هم نمیدانند یوسفشان کجاست و این خودش اوج مصیبت است! آیا شهید شده، آیا اسیر است، آیا، آیا، آیا...!.
شرح حال «مهدی» شنیدن دارد؛ اما خوش به حال جمهوری اسلامی که حالا محاسن سفید کردههای آن هم از نسل شهدا هستند، بچههای شهدا هستند «جمهوری اسلامی» که با خون شهدا آبیاری شد، حالا آنقدر عمر کرده است که بچههای شهدا هم محاسنشان سفید شده است.
جمهوری اسلامی تا اینها را دارد غم ندارد. تا سید علی هست غمی نیست و تا سید علی حامیانی چون «مهدی» دارد، تا ریش سفیدهای انقلاب ما را بچههای شهدا تشکیل میدهند، تا علی اکبرهای خامنهای هستند پای کار، تا ما در سر شور نبرد داریم، تا ما اهل هیهات مناالذلهایم؛ نباید باکی داشت!.
ما فرزندان شهداییم. ما شهدای آینده انقلابیم!.
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود؛ شور آن واقعه در جان پسرها باقی ست.
فاصله بین این دو نگاه به مثابه همان دانه فلفل و خال مهرویان است! هر دو نگاه به یک شخصیت و به یک شاخه از شجره شهید است اما بین این دو، فاصلهای است بسی شگرف و عجیب.
وقتی به کسی میگویند «فرزند شهید»، گویی در حین مخاطب قرار دادن او، در دل همین واژه کوچک، چماقهای مرسوم زبانی هم نهفته است؛ از سهمیه دانشگاه گرفته تا وام، خانه، پول، ماشین، امکانات و سایر اغراقها و شاید دروغهای دیگر! اما وقتی به کسی میگویند «بچهی شهید»، در دل این واژه، غم و درد را هم میتوان دید!.
خمیدگی قامت یک جوان را، درد بی پدری را، نبود عمود خیمه را، نبود یک پشت و پناه را، شب عروسی و خطبه عقد بدون پدر را. بچهدار شدن و نبود پدربزرگ را، نیش زبان همسایه و فامیل را، غربت مادر را، کمبود محبت پدر و خیلی مصداقهای دیگر را میتوان دید!!.
بیهوده نیست که بچههای شهدا همدیگر را «بچه شهید» خطاب میکنند! این یعنی من میدانم که تو هم گرد یتیمی نشسته روی چهرهات، این یعنی میدانم که از کودکی تا الان مادرت چه خون دلها خورد، این یعنی میدانم که تو هم مثل منی و من مثل تو و هر دو پر از درد و غصه و سکوت و خون دل!.
رازی در عالم نهفته است و رموزی وجود دارد که عقل مادی ما قابلیت درک آن را ندارد؛ اما مگر میشود کسی حسینبنعلی علیهالسلام را الگو قرار دهد و در مقابل یزید زمانش قیام کند و شهید شود و بعد از 32 سال پیکر و استخوانهایش درست در ایامی وارد شهر شود که هم مصادف است با ماه محرم و اسارت آلالله و هم ایام ستیز با یزیدیان زمان و «استکبارستیزی» و همه اینها اتفاقی و بر حسب تصادف باشد؟!.
به راستی چه رازی نهفته است در این تلاقی! چه پیامی دارد این استخوانها؟ و چه ضرورتی ایجاب کرده بود که این ذخیرهی الهی وارد شهر شود؟
به نظر میرسد که شهید آمده بود تا درس بدهد به همه ما به ویژه به مسئولان، به کسانی که پرچم استکبارستیزی را خواسته یا ناخواسته پایین کشیدهاند و به آنها که دنبال بزک کردن چهره استکبار هستند.
آمده است بگوید تنها راه پیروزی، مقاومت و ایستادگی است. آمده است بگوید اگر جانتان را در این راه گذاشتید و اگر 32 سال از شما خبری نبود و همنشین خاک شدید، نباید بگذارید فرمان «ولی فقیه» خاک بخورد.
خودتان زمین بخورید؛ اما دستور ولی فقیه زمین نخورد! آمده است بگوید «مرگ بر آمریکا». آمده است بگوید «آمریکا اتم مصادیق استکبار است». آمده است بگوید «اجازه نمیدهد از مراکز نظامی بازدید شود». آمده است به ما بفهماند که بیعت با یزید هرگز! آمده است فریاد بزند «مرگ بر اسراییل»! و من چه ذوق زده شدم وقتی زیر تابوت شهید ندای استکبار ستیزی را شنیدم و ایضا همصدا با مردم فریاد مرگ بر شمر و یزید زمان سر دادم!.
شهید آمده بود که بگوید گرچه در شهر آنچنان خبری از استکبار ستیزی نبود، گرچه میخواستند این قضیه را محدود به یک تجمع ساده کنند، گرچه کمترین فضاسازی شهری متناسب با استکبار ستیزی انجام شد؛ ولی باز هم پای یک شهید در میان است!.
همیشه پای شهید در میان است؛ از غواصهای دیروز و مذاکرات هستهای تا تفحصشدههای امروز و استکبار ستیزی! شهید آمد که شور به پا کند و کرد. از حضور در هیئتها و بین جوانان حزبالله تا تشییع روی شانههای مردم زخم خورده از استکبار.
این متن تقدیم به «مهدی علوی» که بیش از سی سال گذشت تا پدرش «سلطان علی» آمد و در انتظار آمدن پدر کم کم محاسن سفید کرده است.
مگر کار سادهای است انتظار کشیدن و نقش یعقوبهای جمهوری اسلامی را بر عهده گرفتن؟!. کاش موسسهای دست به تحقیق و پژوهش میزد و آمار مادرهای دق کرده را مشخص میکرد کاش میشد معنای صبر را از زینبهای جمهوری اسلامی پرسید. کاش میشد از خطوط پیشانی پدر فهمید که چقدر انتظار کشیده است. کاش می شد «هق هق» شبانه دختر را شمرد کاش میشد از رابطه سفید شدن محاسن پسر و 32 سال بیپدری و انتظار و امروز و فردا کردن سر در آورد و کاش میشد به کسی فهماند که یعقوب میدانست یوسفاش زنده است و از داغ فراق نابینا شد؛ ولی پدران و مادران برخی شهدا و همسران و بچههای آنها هنوز هم نمیدانند یوسفشان کجاست و این خودش اوج مصیبت است! آیا شهید شده، آیا اسیر است، آیا، آیا، آیا...!.
شرح حال «مهدی» شنیدن دارد؛ اما خوش به حال جمهوری اسلامی که حالا محاسن سفید کردههای آن هم از نسل شهدا هستند، بچههای شهدا هستند «جمهوری اسلامی» که با خون شهدا آبیاری شد، حالا آنقدر عمر کرده است که بچههای شهدا هم محاسنشان سفید شده است.
جمهوری اسلامی تا اینها را دارد غم ندارد. تا سید علی هست غمی نیست و تا سید علی حامیانی چون «مهدی» دارد، تا ریش سفیدهای انقلاب ما را بچههای شهدا تشکیل میدهند، تا علی اکبرهای خامنهای هستند پای کار، تا ما در سر شور نبرد داریم، تا ما اهل هیهات مناالذلهایم؛ نباید باکی داشت!.
ما فرزندان شهداییم. ما شهدای آینده انقلابیم!.
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود؛ شور آن واقعه در جان پسرها باقی ست.
منبع: فارس