در بین مشتریان، همسر یکی از قضات دادگستری نیز بوده است که با نامزد برادرش برای خرید آمده بودند. با وجود آمدن این جنجال، همسر قاضی اوستا از برادرش میخواهد به داخل مغازه بیاید و این هم زمان میشود با وارد شدن محافظ همسر ثابتی به مغازه. این محافظ که استوار ارتش بود هم راننده و هم محافظ همسر ثابتی بود.
شهدای ایران: پرویز ثابتی مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در زمان سلطنت محمدرضا شاه بوده است. او از شاه مُهرههای سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود و با بولتنهای محرمانه و فوق سرّی، علاوه بر نخست وزیر و رئیس کل ساواک، برای شخص اول مملکت هم از اوضاع کشور، تحلیل سیاسی مینوشت.
به گزارش رجانیوز داستان زیر روایتی از نحوه برخورد خانواده ثابتی و هفت تیرکشی محافظ خانواده وی در روزهای پایانی سال ۱۳۵۴ میباشد که بیانگر آن است این دست برخوردها سابقه طولانی داشته است.
ماجرا به شرح زیر است:
«همسر ثابتی برای خرید کفش به کفاشی شارل ژردن میرود، در هنگام پرداخت پول کفش متوجه میشود کیف پولش مفقود شده است. صاحب مغازه میگوید :"کسانی که داخل مغازه هستند خارج نشوند تا کیف پول خانم پیدا شود". در بین مشتریان، همسر یکی از قضات دادگستری نیز بوده است که با نامزد برادرش برای خرید آمده بودند. با وجود آمدن این جنجال، همسر قاضی اوستا از برادرش میخواهد به داخل مغازه بیاید و این هم زمان میشود با وارد شدن محافظ همسر ثابتی به مغازه. این محافظ که استوار ارتش بود هم راننده و هم محافظ همسر ثابتی بود. در درون مغازه بین این دو مشاجره و درگیری صورت میگیرد که استوار با اسلحه کمری خود به برادر همسر قاضی اوستا شلیک میکند که باعث میشود وی به شدت زخمی شود و پس از دو هفته در بیمارستان فوت میکند«
به گزارش رجانیوز در صفحه ۶۳۲ کتاب «در دامگه حادثه» چاپ لس آنجلس هم عرفان قانعی فرد، از پرویز ثابتی در این رابطه میپرسد: «در مطبوعات ایران خواندهام که جوانی در خیابان جردن در فروشگاهی کشته شد که خانم شما هم آنجا بوده و خرید داشته؛ حالا اگر خودتان این واقعه را روایت بفرمایید، ممنون میشوم.
ثابتی نیز با تائید این حادثه میگوید : «ببینید! این واقعه دردناک، در سال ۱۳۵۴ اتفاق افتاد، در نزدیکی ایام عید. همسر من با مادرش به کفاشی شارل ژردن رفته بودند که کفش بخرند. چون شب عید هم بود، مغازه شلوغ بوده. خانم من، کفشی را انتخاب میکند و میخرد و بعد هم موقع پول دادن، میبیند که کیف پولش نیست و میگوید که: کیف پولم کجاست؟ و...» صاحب مغازه هم میآید و میگوید که: «خانم! چه شده؟ »و همسرم در پاسخ میگوید که: کیف پولم، دستم بود اما الان نیست و گم شده.« صاحب مغازه میگوید که: «خوب، افرادی که در داخل مغازه هستند، کسی خارج نشود تا این خانم کیف پولش را پیدا کند...» آنجا هم یک خانمی بوده، خانم اوستا که شوهرش قاضی دادگستری بوده، شروع میکند به داد و بیداد که: «آقا یعنی چه؟ این حرفها چیست که میزنید؟ چرا همه را دزد میکنید؟...»
برادر این خانم هم در بیرون از مغازه، داخل ماشین نشسته بوده، این خانم که با نامزد برادرش به آنجا آمده بودند که خرید بکنند، با جنجال میرود که برادرش را بیاورد داخل، برادرش هم داخل مغازه میآید... من به خانمم گفته بودم که: «هر جا میروید، تنها نباید بروید!» رانندهای داشتم که استوار ارتش بود و در آن لحظه، راننده ما هم در ماشین بوده و او هم میبیند که داخل مغازه سر و صدا است داخل مغازه میآید. آن خانم همچنان سر و صدا میکند، این راننده میگوید که: «خانم! سر و صدا نکنید!» و آن پسر، برادر آن خانم، یک چک میخواباند در گوش راننده و راننده هم دیوانه میشود و یکهو اسلحهاش را میکشد که مثلاً تیر هوایی شلیک کند و بختتا تیر به این پسر اصابت میکند. این کل داستان و ماجرای داخل مغازه است...»
به گزارش رجانیوز داستان زیر روایتی از نحوه برخورد خانواده ثابتی و هفت تیرکشی محافظ خانواده وی در روزهای پایانی سال ۱۳۵۴ میباشد که بیانگر آن است این دست برخوردها سابقه طولانی داشته است.
ماجرا به شرح زیر است:
«همسر ثابتی برای خرید کفش به کفاشی شارل ژردن میرود، در هنگام پرداخت پول کفش متوجه میشود کیف پولش مفقود شده است. صاحب مغازه میگوید :"کسانی که داخل مغازه هستند خارج نشوند تا کیف پول خانم پیدا شود". در بین مشتریان، همسر یکی از قضات دادگستری نیز بوده است که با نامزد برادرش برای خرید آمده بودند. با وجود آمدن این جنجال، همسر قاضی اوستا از برادرش میخواهد به داخل مغازه بیاید و این هم زمان میشود با وارد شدن محافظ همسر ثابتی به مغازه. این محافظ که استوار ارتش بود هم راننده و هم محافظ همسر ثابتی بود. در درون مغازه بین این دو مشاجره و درگیری صورت میگیرد که استوار با اسلحه کمری خود به برادر همسر قاضی اوستا شلیک میکند که باعث میشود وی به شدت زخمی شود و پس از دو هفته در بیمارستان فوت میکند«
به گزارش رجانیوز در صفحه ۶۳۲ کتاب «در دامگه حادثه» چاپ لس آنجلس هم عرفان قانعی فرد، از پرویز ثابتی در این رابطه میپرسد: «در مطبوعات ایران خواندهام که جوانی در خیابان جردن در فروشگاهی کشته شد که خانم شما هم آنجا بوده و خرید داشته؛ حالا اگر خودتان این واقعه را روایت بفرمایید، ممنون میشوم.
ثابتی نیز با تائید این حادثه میگوید : «ببینید! این واقعه دردناک، در سال ۱۳۵۴ اتفاق افتاد، در نزدیکی ایام عید. همسر من با مادرش به کفاشی شارل ژردن رفته بودند که کفش بخرند. چون شب عید هم بود، مغازه شلوغ بوده. خانم من، کفشی را انتخاب میکند و میخرد و بعد هم موقع پول دادن، میبیند که کیف پولش نیست و میگوید که: کیف پولم کجاست؟ و...» صاحب مغازه هم میآید و میگوید که: «خانم! چه شده؟ »و همسرم در پاسخ میگوید که: کیف پولم، دستم بود اما الان نیست و گم شده.« صاحب مغازه میگوید که: «خوب، افرادی که در داخل مغازه هستند، کسی خارج نشود تا این خانم کیف پولش را پیدا کند...» آنجا هم یک خانمی بوده، خانم اوستا که شوهرش قاضی دادگستری بوده، شروع میکند به داد و بیداد که: «آقا یعنی چه؟ این حرفها چیست که میزنید؟ چرا همه را دزد میکنید؟...»
برادر این خانم هم در بیرون از مغازه، داخل ماشین نشسته بوده، این خانم که با نامزد برادرش به آنجا آمده بودند که خرید بکنند، با جنجال میرود که برادرش را بیاورد داخل، برادرش هم داخل مغازه میآید... من به خانمم گفته بودم که: «هر جا میروید، تنها نباید بروید!» رانندهای داشتم که استوار ارتش بود و در آن لحظه، راننده ما هم در ماشین بوده و او هم میبیند که داخل مغازه سر و صدا است داخل مغازه میآید. آن خانم همچنان سر و صدا میکند، این راننده میگوید که: «خانم! سر و صدا نکنید!» و آن پسر، برادر آن خانم، یک چک میخواباند در گوش راننده و راننده هم دیوانه میشود و یکهو اسلحهاش را میکشد که مثلاً تیر هوایی شلیک کند و بختتا تیر به این پسر اصابت میکند. این کل داستان و ماجرای داخل مغازه است...»