کورپورال ویلیامز نخستین کسی بود که خارج شد، از او خواستند دستهایش را به علامت تسلیم بالا ببرد، این در حالی بود که چند دانشجوی دیگر به داخل حمله کردند؛ آنها فریاد میزدند: «تفنگهایشان را بگیرید، تفنگهایشان را بگیرید».
به گزارش شهدای ایران؛ اشغال سفارت در صبح 4 نوامبر 1979 اتفاق افتاد. با ورود شاه به آمریکا احساسات ضد آمریکایی شدت گرفته بود و با توجه به احتمال ازدحام جمعیت شورشی، همهی نیروهای نظامی از روز 3 نوامبر به حالت آمادهباش درآمده بودند.
قای لاینگن زنگ زد تا بپرسد آیا پلیس ایران رسیده است؟ به او گفتم که گاردهای انقلابی بیرونند و مردم حالت شورش دارند، ولی هنوز کسی وارد محوطهی سفارت نشده است.
در آن لحظه به ما دستور داده شد تا طبقهی اول را ترک کنیم و وارد طبقهی دوم شویم. تمام اسلحهها و گازهای اشکآور را جمع کردیم و واحدهای تلفن همراه را تا جایی که فرصت داشتیم خراب کردیم، سپس به طبقهی دوم رفتیم.
دو یا سه ساعت بعد بود که به ما جداً اخطار رسید که خارج شده و گروگان شویم. قبل از آن یک نفر دیگر را فرستادیم تا به طور منطقی با دانشجویان مذاکره کند اما خود او هم به عنوان گروگان دستگیر شد.
کورپورال ویلیامز اولین کسی بود که خارج شد. از او خواستند دستهایش را به علامت تسلیم بالا ببرد، این در حالی بود که چند دانشجوی دیگر به داخل حمله کردند آنها فریاد میزدند : «تفنگهایشان را بگیرید، تفنگهایشان را بگیرید».
در آن موقع چند نفر وارد اتاق کناری شدند و همهی سلاحها و مهمات ما را از بین بردند. بنابراین ما چیزی نداشتیم که تسلیم دانشجویان کنیم. از دفتر بیرون رفتم، محکم دستها و چشمانم را بستند. مرا از پلهها پایین کشیدند و آرام گفتند: «نترسید، مشکلی نیست»...
مبنع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
قای لاینگن زنگ زد تا بپرسد آیا پلیس ایران رسیده است؟ به او گفتم که گاردهای انقلابی بیرونند و مردم حالت شورش دارند، ولی هنوز کسی وارد محوطهی سفارت نشده است.
در آن لحظه به ما دستور داده شد تا طبقهی اول را ترک کنیم و وارد طبقهی دوم شویم. تمام اسلحهها و گازهای اشکآور را جمع کردیم و واحدهای تلفن همراه را تا جایی که فرصت داشتیم خراب کردیم، سپس به طبقهی دوم رفتیم.
دو یا سه ساعت بعد بود که به ما جداً اخطار رسید که خارج شده و گروگان شویم. قبل از آن یک نفر دیگر را فرستادیم تا به طور منطقی با دانشجویان مذاکره کند اما خود او هم به عنوان گروگان دستگیر شد.
کورپورال ویلیامز اولین کسی بود که خارج شد. از او خواستند دستهایش را به علامت تسلیم بالا ببرد، این در حالی بود که چند دانشجوی دیگر به داخل حمله کردند آنها فریاد میزدند : «تفنگهایشان را بگیرید، تفنگهایشان را بگیرید».
در آن موقع چند نفر وارد اتاق کناری شدند و همهی سلاحها و مهمات ما را از بین بردند. بنابراین ما چیزی نداشتیم که تسلیم دانشجویان کنیم. از دفتر بیرون رفتم، محکم دستها و چشمانم را بستند. مرا از پلهها پایین کشیدند و آرام گفتند: «نترسید، مشکلی نیست»...
مبنع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی