دکتر می ایستد و آرام به سمت عقب بر می گردد. محافظ با چشمانی قرمز و قیافه ای در هم فرورفته خبر شهادت عبدالله را به دکتر می دهد. چند ثانیه مکث می کند، سوالی می پرسد که در شلوغی نفهمیدم چه بود، حالا با جواب محافظ اشک در چشمان خادم ملت حلقه بسته است. دستانش را روی صورتش گذاشته و هیچ نمی گوید. تنها سکوت و بغض..
به گزارش شهدای ایران، احمدی نژاد دات آی آر با انتشار خاطره ای از مهدی باغجری نوشت: ساعت نزدیک ۲۱ بود، بعد از کلی ترافیک تازه به میدان هفتاد و دو رسیدیم. با حمید داخل کوچه رفته که متوجه شدیم دکتر داخل کوچه ایستاده و مشغول سلام و علیک و احوال پرسی با اهل محل هستند. علی را صدا می کنم، سریع خودش را می رساند و با دکتر سلام و علیک می کنیم.
دکتر خیلی خسته به نظر می رسید، بعد احوال پرسی تعارف می کند که به منزلشان برویم، ما تشکر می کنیم و دکتر می گوید که من چند دقیقه بروم و تجدید قوا کنم و بعد برای عزاداری به میدان بیایم.
یک ساعتی زمان هست تا دسته های عزاداری محله نارمک که سالهاست در کوچه محل سکونت دکتر احمدی نژاد حاضر می شوند، برسند. در همان لحظات متوجه می شویم دکتر قبل از رجوع به خانه، به حسینیه امام خمینی (ره) رفته و در محضر رهبرمعظم انقلاب به عزاداری پرداخته اند. غوغایی در سایت ها و شبکه های اجتماعی برپا شده، گویا عده ای از لبخند گرم رهبری و رییس جمهور سابق در حین احوال پرسی با یکدیگر خیلی ناراحت شده اند.
دسته عزاداری که وارد کوچه می شود، دکتر هم در همین حین از منزل خارج می شود. باز هم همان استقبال گرم، باز هم سلام و احوال پرسی از روی عشق به مردم. دکتر ابتدای کوچه میان عزاداران، طبق سنتی که محرم امسال در میدان هفتاد و دو نارمک باب شده، از دکتر درخواست عکس یادگاری می کنند.
انقدر جمعیت زیاد است که حدود یک ساعت و نیم عکس گرفتن عزاداران محله نارمک با دکتر احمدی نژاد طول می کشد. عده ای هم درخواست هایی داشتند. عده ای نیز طبق معمول وقتی احمدی نژاد را می بینند از فرصت استفاده کرده و درد دلشان و مشکلاتشان را به وی می گویند.
ولی امشب حال و هوا کمی دگرگون بود. به محافظ ها که نگاه می کنم حس می کنم بخاطر مراسم عزاداری مشغول گریه هستند ولی الان که روضه و نوحه نمی خوانند. جویا که می شویم می فهمیم که خبر شهادت عبدالله باقری محافظ سابق دکتر احمدی نژاد را آورده اند. عبدالله چند ماهی بود که از تیم جدا شده و به سوریه رفته بود. محافظ ها نمی دانند باید چکار کنند، جایگاهشان را تغییر داده و گوشه ای نشسته و مشغول گریه می شوند.
دیگر ساعت از ۱۲ نیمه شب هم گذشته، دسته های عزاداری که تمام می شود آرام آرام نیز میدان هفتاد و دو از جمعیت خالی می شود. اما دکتر تا آخرین نفر و آخرین درخواست از سمت مردم روی پا ایستاده و رسیدگی می کند. هنوز نمی داند که محافظ چندین ساله اش امشب در سوریه به شهادت رسیده است. آرام و با وقار همیشگی به سمت منزل حرکت کرده که یکی محافظین دکتر را صدا می کند.
دکتر می ایستد و آرام به سمت عقب بر می گردد. محافظ با چشمانی قرمز و قیافه ای در هم فرورفته خبر شهادت عبدالله را به دکتر می دهد. چند ثانیه مکث می کند، سوالی می پرسد که در شلوغی نفهمیدم چه بود، حالا با جواب محافظ اشک در چشمان خادم ملت حلقه بسته است. دستانش را روی صورتش گذاشته و هیچ نمی گوید. تنها سکوت و بغض..
سرش را پایین می اندازد و گویی که اصلا اتفاقی نیافته چند قدم به جلو برداشته و بازهم با چهره ای خندان مردم را تحویل می گیرد. بازهم سلام و احوال پرسی با اهالی کوچه و غم نهان از دست دادن عبدالله باقری در دل خادم ملت …
دکتر خیلی خسته به نظر می رسید، بعد احوال پرسی تعارف می کند که به منزلشان برویم، ما تشکر می کنیم و دکتر می گوید که من چند دقیقه بروم و تجدید قوا کنم و بعد برای عزاداری به میدان بیایم.
یک ساعتی زمان هست تا دسته های عزاداری محله نارمک که سالهاست در کوچه محل سکونت دکتر احمدی نژاد حاضر می شوند، برسند. در همان لحظات متوجه می شویم دکتر قبل از رجوع به خانه، به حسینیه امام خمینی (ره) رفته و در محضر رهبرمعظم انقلاب به عزاداری پرداخته اند. غوغایی در سایت ها و شبکه های اجتماعی برپا شده، گویا عده ای از لبخند گرم رهبری و رییس جمهور سابق در حین احوال پرسی با یکدیگر خیلی ناراحت شده اند.
دسته عزاداری که وارد کوچه می شود، دکتر هم در همین حین از منزل خارج می شود. باز هم همان استقبال گرم، باز هم سلام و احوال پرسی از روی عشق به مردم. دکتر ابتدای کوچه میان عزاداران، طبق سنتی که محرم امسال در میدان هفتاد و دو نارمک باب شده، از دکتر درخواست عکس یادگاری می کنند.
انقدر جمعیت زیاد است که حدود یک ساعت و نیم عکس گرفتن عزاداران محله نارمک با دکتر احمدی نژاد طول می کشد. عده ای هم درخواست هایی داشتند. عده ای نیز طبق معمول وقتی احمدی نژاد را می بینند از فرصت استفاده کرده و درد دلشان و مشکلاتشان را به وی می گویند.
دیگر ساعت از ۱۲ نیمه شب هم گذشته، دسته های عزاداری که تمام می شود آرام آرام نیز میدان هفتاد و دو از جمعیت خالی می شود. اما دکتر تا آخرین نفر و آخرین درخواست از سمت مردم روی پا ایستاده و رسیدگی می کند. هنوز نمی داند که محافظ چندین ساله اش امشب در سوریه به شهادت رسیده است. آرام و با وقار همیشگی به سمت منزل حرکت کرده که یکی محافظین دکتر را صدا می کند.
دکتر می ایستد و آرام به سمت عقب بر می گردد. محافظ با چشمانی قرمز و قیافه ای در هم فرورفته خبر شهادت عبدالله را به دکتر می دهد. چند ثانیه مکث می کند، سوالی می پرسد که در شلوغی نفهمیدم چه بود، حالا با جواب محافظ اشک در چشمان خادم ملت حلقه بسته است. دستانش را روی صورتش گذاشته و هیچ نمی گوید. تنها سکوت و بغض..
سرش را پایین می اندازد و گویی که اصلا اتفاقی نیافته چند قدم به جلو برداشته و بازهم با چهره ای خندان مردم را تحویل می گیرد. بازهم سلام و احوال پرسی با اهالی کوچه و غم نهان از دست دادن عبدالله باقری در دل خادم ملت …