به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛در جنگ تحمیلی ایران و عراق علاوه بر نقش محوری نیروهای انسانی، واحدهای فنی مهندسی نیز دوشادوش رزمندگان جانانه در برابر نیروهای بعثی جنگیدند. مطلب زیر بیان یکی از این رشادت ها توسط محمد موحد خواه است:
مرحله اول عملیات بیت المقدس بود. خداوند حسین خرازی را رحمت کند. ما با حسین در لشگر امام حسین (ع) عمل میکردیم. شاید نیم ساعتی از عملیات نگذشته بود که حسین آمد و گفت:«چراغ لودرها و بلدوزر را روشن کنید و چراغ روشن حرکت کنید.»
بچهها گفتند: حسین! ما سیبلیم، دوروبرمون دشمن است، ما را میزنند.
گفت: «این حرفها را نداریم، همه چراغ روشن حرکت کنند. بگو بروند کنار جاده آسفالت.»
شاید نیم ساعتی طول کشید که من اینها را راضی کردم، چراغ را روشن کنند، چون چراغ خاموش ما شب عملیات حرکت میکردیم.
به هرحال چراغها روشن شد. من رفتم روی بولدوزر ایستادم، دیدم که اکثر ماشینها، تانکها و تیانتیهای ما هرچه بود چراغ روشن بود. این موضوع خودش یک جو روانی بسیار مثبتی علیه دشمن بود که اثبات کرد در یک منطقه عملیاتی به عرض حدود ده کیلومتر که ما از رودخانه عبور کردیم چند تا لشگر و تیپ بودند.
یک دفعه با هجوم بسیار سخت دشمن مواجه شدیم. شاید ده کیلومتری به پیش نرفته بودیم که دیدیم چپ و راست آرپی جی و خمپاره بر سرمان میریزد.
توقف کردیم. گفتم:« حسین!؟ اینجا کسی اصلا عمل نکرده است، من اینجا گیر افتادم.» گفت: کجایی؟
گفتم: فلان جا و مشخصات منطقه را گفتم.
هوا تاریک بود ولی مشخص بود من چقدر حرکت کردهام.
گفت که آنجا باید زاهدی عمل کند. زاهدی، آن موقع فرمانده گردان امام حسین(ع) بود که رفت فرمانده لشگر شد.
زاهدی را پیدا کرد و گفت:«زاهدی؟ کجایی!» گفت که من نیروهایم را گم کردهام و نرسیدم عمل کنم.
ما نیز سریع خاکریز دور خودمان زدیم. خاکریز دایرهای شکل به قطر حدود صد متر و تمام دستگاهها را داخل دایره کردیم.
طبق معمول، شب عملیات نیروها کلاشینکف و آرپیجی هم آورده بودند. با خودمان اینها را پشت خاکریز نگه داشته بودیم. در آن موقع در میان بیابان تنها بودیم و چیزی نمانده بود با دشمن درگیر شویم.
یک ساعت گذشت خبری نشد. هوا داشت روشن میشد. زاهدی رسید. پیاده، خودش بود و بیسیم چی و یکی دو نفر دیگر هم دنبالشان میآورند.
گفتند:«زاهدی نیروهایت کجاست؟ کانالی که جلوی ماست کسی عمل نکرده، من چه جوری بروم برسم به جاده آسفالت؟ گفت:« نمیدانم نیروهای خودمن هم نیامدند. من خودم هم آمدم که بگویم تو را چه جوری از این وضعیت میشود خارج کرد.
ما نیروها را جمع کردیم و گفتیم هیچ راهی نداریم و تنها راهش این است که با لودر و بولدوزر بزنیم به دشمن. گفتیم که کدامیک از شما آمادهاید؟ همه رو به هم کردند و گفتند چارهای نیست.
دو دستگاه لودرو بولدوزر را از دو محور این خاکریز آماده کردیم. گفتیم پاکت پر از خاک را جلوی لودر بگیرید تا آرپیجی و گلوله به راننده نخورد.
بسم ا... گفتیم. لودر و بولدوزر با سرعت تمام پاکتهای خاک را داخل کانال انداختند. در همین لحظه بود که تمام عراقیهایی که داخل کانال و پشت کانال بودند همه تسلیم شدند. یعنی آرپیجی و تیربار به دست، همه آمدند و خودشان را تسلیم این نیروها کردند.
منبع:فارس