روزی که معمر قذافی کشته شد پس از آن بود که با چرخش ۱۸۰ درجهای درباره مساله هستهای لیبی و امضای قراردادهای بزرگ اقتصادی با اروپا، متحد غرب محسوب میشد
شهدای ایران: دقیقا چهار سال پیش در چنین روزی، 28 مهر 1390 (20 اکتبر 2011) تصاویر خون آلود قذافی در زادگاه خود "سرت"، خبر اول رسانههای جهان بود. غربی ها مداخله نظامی ناتو را زمینه ساز اصلی فروپاشی حکومت قذافی معرفی کردند. در همان روزها "شورای انتقالی لیبی"، اعلامیهای مبنی بر "آزاد شدن سراسر کشور" را اعلام کرد، با گذشت 4 سال از آن روز به نظر میرسید سرنوشتی غیر از آزادی و دموکراسی برای لیبیاییها رقم خورده است.
درباره سرنوشت قذافی، لیبی و لیبیاییها با "جعفر قنادباشی"، کارشناس مسائل غرب آسیا و شمال آفریقا گفتگو کردیم که مشروح آن در پی میآید:
قذافی سرنوشتی شبیه همه مهرههای تاریخ مصرف گذشته آمریکا داشت
- بر خلاف آنچه در رسانههای غربی عنوان میشود، "معمر قذافی" در زمانی که سرنگون شد به هیچ وجه یک مهره یا عنصر متحد روسیه نبود البته قبل از آن روسها از لیبی در عرصههای دفاعی و نظامی حمایت میکردند اما زمانی که وی کشته شد یک مهره غربی محسوب میشد. چرخش ۱۸۰ درجهای به خصوص در مورد مساله هستهای لیبی و امضای قراردادهای بزرگ اقتصادی با اروپا او را به این مهره تبدیل کرد. آمریکاییها هم در این سالهای آخر رفت آمد زیادی به لیبی داشتند. "کاندولیزا رایس" سفیر بازسازی روابط میان دو طرف بود.
- قذافی در زمان سرنگونی یک مهره آمریکایی محسوب میشد و سرنوشت وی نشان داد که وقتی تاریخ مهرههای بازی واشنگتن تمام میشود دیگر اهمیتی برای ایالات متحده ندارد. همان سیاستی که در خصوص صدام و همچنین شاه مخلوع ایران نیز اجرا کردند. غربیها در حال حاضر کشته شدن قذافی را به روسیه نسبت میدهند. در حالی که دیکتاتور سابق لیبی از روسها و پیش از آن شوروی بریده و به غرب روی آورده بود. غربیها قذافی را در لحظه سقوط تنها گذاشتند و به قراردادهای خود عمل نکردند. از جمله قرارداد ۲۰۰۶ میان طرابلس و لندن که بریتانیا در خلال آن به حفظ حکومت قذافی بر لیبی در جریان حمله یک کشور خارجی تعهد داده بود.
میراث قذافی برای لیبی فروپاشی نهادهای اجتماعی بود
- پس از سقوط حکومت لیبی، حکومتی که بتواند امور را در دست بگیرد تشکیل نشد. دولتهای امروز که در لیبی مستقر هستند حتی نمیتوانند امور خود را به دست بگیرند. برای مثال، دولت سکولار مستقر در «طبرق» جرات حضور میان مردم لیبی را ندارد و این شهر دورافتاده را انتخاب کرده است زیرا نمیتواند امنیت خود را در شهرهای بزرگ تامین کند. دو دسته عوامل برای تشکیل نشدن دولت در لیبی وجود دارد؛ عامل داخلی و عامل خارجی. عوامل جغرافیایی، سیاسی، تاریخی و جمعیتی از جمله موضوعاتی هستند که در زمره عوامل داخلی قرار میگیرند. دخالت خارجی نیز اصلیترین عامل بیرونی است.
در مورد بخش اول باید بگویم که لیبی کشوری بسیار وسیع است که جمعیتی بسیار کم دارد. به دلیل همسان نبودن وسعت و جمعیت لیبی، پراکندگی در آن بالا است و شهرها در فاصلههای زیادی از هم قرار گرفتهاند. همین امر یکی از عواملی است که برگزاری اجماعات مردمی و پس از آن، تشکیل یک دولت را میگیرد. زیرا اجتماعات و تظاهرات مردم هم در سرنگون کردن یک حکومت و هم در برپایی یک نظام جدید نقش اصلی دارد. اگر لیبی کوچکتر بود یا جمعیت بیشتری داشت، به طور طبیعی عوامل تشکیل یک حکومت جدید راحتتر فراهم میشد. عامل بعدی، تاریخ است. لیبی یک کشور باستانی نیست و تاریخ چندانی ندارد. بخشهای مختلفی در قرن بیستم توسط استعمار کنار هم گذاشته و به عنوان لیبی معرفی شد.
هر چند که پیوندی مانند دین اسلام در این کشور وجود دارد اما جدایی شهرها و دوری افراد از یکدیگر همین پیوندها را نیز ضعیفتر میکند. پس از سقوط دیکتاتورها، خلاء سیاسی یک کشور را فرا میگیرد که ناشی از نبود شخصیتهای تربیت شده در نظام گذشته است؛ پدیدهای که ما به آن قحط الرجال میگوییم. این موضوع در لیبی صادق است و رجالی که بتوانند زمام امور را در دست بگیرند بسیار انگشتشمار هستند. نهادهای اجتماعی نیز که یکی دیگر از پایههای انقلاب هستند در لیبی وجود ندارد و در زمان قذافی نابود شدند و این روند را کندتر میکنند.
دیکتاتور سابق لیبی تمام تشکلها را برچید و زیرساختی سیاسی – اجتماعی به جا نگذاشته است. آداب و رسوم طایفهای نیز دیگر در لیبی وجود ندارد و بز آنچه باقی مانده برای تفرقه و جنگ استفاده میشود. هر کدام از دولتهای تشکیل شده در لیبی به یکی از تفکرها تعلق دارد. بخشی از آنهایی که از خارج آمده و در طبرق مستقر شدند، دارای گرایشهای سکولار و بخش دیگر که طرابلس را به عنوان پایگاه خود انتخاب کردند متعلق به طیف افراطگرایان هستند. هیچ کدام از آنها نتوانستند بخش وسیعی از مردم را نمایندگی کنند. تمام اینها مجموعه عوامل داخلی هستند که مانع برقراری روند دموکراتیک و حاکمیت مردم در لیبی میشوند.
دخالت غرب، انقلاب لیبی را ناتمام گذاشت؛ ناتو تمام زیرساختهای لیبی را نابود کرد
اما درباره عوامل خارجی تاثیرگذار بر سرنوشت لیبی؛ اولا دخالت ناتو در جریان انقلاب لیبی نیز روند حاکمیت مردم را کند کرد. هواپیماهای پیمان آتلانتیک شمالی به بهانه نابودی رژیم قذافی تمام زیرساختهای لیبی را مورد هدف قرار دادند و این کشور را عقب بردند.
از سوی دیگر از سالهای پیش کشورهای استعماری نگذاشتند مردم لیبی بر خودشان حکومت کنند زیرا مردمی به شدت ضد استعمارگران و به دنبال مردمسالاری هستند. بیشتر مردم لیبی نه بسیار افراطی و نه بسیار سکولار فکر میکنند و میخواهند با عقلانیت، خودشان بر خودشان حکومت کنند؛ بنابراین، این مورد را میبینیم که تمام تدابیر کشورهای غربی برای روی کار آوردن دولت دست نشانده شکست خورده است. در حال حاضر نیز در حال تلاش هستند که دولتی متناسب با خواست عربستان مانند آنچه در مصر حاکم کردند، در لیبی نیز روی کار بیاورند.
سازمان ملل؛ آخرین حربه غرب برای کنترل لیبی
- راهبرد اولیه این کشورها، ثبیت و هدایت مهرههای دستنشاندهشان تحت عنوان «شورای انقلاب لیبی» است. آنها نتوانستند مردم را به این جهت جلب کنند، در اولین انتخابات پارلمانی نیز تلاش کردند تا مهرههای خود را وارد کنند اما ناموفق بودند. سپس دست به دامن «خلیفه حفتر» شدند و تلاش کردند با کودتا به هدف خود برسند اما باز هم توفیقی به دست نیاوردند و در حال حاضر استفاده از نام سازمان ملل آخرین حربه آنان است.
- سازمان ملل مدعی است که طی یکسال گذشته قدمهای خوبی در مذاکرات سازش برداشته و به زودی دولت وحدت تشکیل خواهد شد. در حالی که در جریان این مذاکرات فقط دولت سکولار حضور داشته است و همان طرف هم قرارداد را امضا کرده است. کشورهای غربی با میدان دادن به همین دولت تلاش میکنند آن را بیشتر از گذشته مطرح کنند و نمایندگیهای دیپلماتیک لیبی در کشورهای خودشان را به گروه سکولار دادند. کرسی لیبی در سازمان ملل نیز در اختیار همین جریان است. دولت طبرق مبتنی بر انتخاباتی است که حداکثر ۱۰ درصد مردم در آن شرکت کردند و این رویداد مشخصات یک انتخابات دموکراتیک را نداشت. دخالت خارجی اصلیترین عاملی است که مضاف بر عوامل داخلی سدی در برابر حاکمیت مردم در لیبی شده است.
درباره سرنوشت قذافی، لیبی و لیبیاییها با "جعفر قنادباشی"، کارشناس مسائل غرب آسیا و شمال آفریقا گفتگو کردیم که مشروح آن در پی میآید:
قذافی سرنوشتی شبیه همه مهرههای تاریخ مصرف گذشته آمریکا داشت
- بر خلاف آنچه در رسانههای غربی عنوان میشود، "معمر قذافی" در زمانی که سرنگون شد به هیچ وجه یک مهره یا عنصر متحد روسیه نبود البته قبل از آن روسها از لیبی در عرصههای دفاعی و نظامی حمایت میکردند اما زمانی که وی کشته شد یک مهره غربی محسوب میشد. چرخش ۱۸۰ درجهای به خصوص در مورد مساله هستهای لیبی و امضای قراردادهای بزرگ اقتصادی با اروپا او را به این مهره تبدیل کرد. آمریکاییها هم در این سالهای آخر رفت آمد زیادی به لیبی داشتند. "کاندولیزا رایس" سفیر بازسازی روابط میان دو طرف بود.
- قذافی در زمان سرنگونی یک مهره آمریکایی محسوب میشد و سرنوشت وی نشان داد که وقتی تاریخ مهرههای بازی واشنگتن تمام میشود دیگر اهمیتی برای ایالات متحده ندارد. همان سیاستی که در خصوص صدام و همچنین شاه مخلوع ایران نیز اجرا کردند. غربیها در حال حاضر کشته شدن قذافی را به روسیه نسبت میدهند. در حالی که دیکتاتور سابق لیبی از روسها و پیش از آن شوروی بریده و به غرب روی آورده بود. غربیها قذافی را در لحظه سقوط تنها گذاشتند و به قراردادهای خود عمل نکردند. از جمله قرارداد ۲۰۰۶ میان طرابلس و لندن که بریتانیا در خلال آن به حفظ حکومت قذافی بر لیبی در جریان حمله یک کشور خارجی تعهد داده بود.
میراث قذافی برای لیبی فروپاشی نهادهای اجتماعی بود
- پس از سقوط حکومت لیبی، حکومتی که بتواند امور را در دست بگیرد تشکیل نشد. دولتهای امروز که در لیبی مستقر هستند حتی نمیتوانند امور خود را به دست بگیرند. برای مثال، دولت سکولار مستقر در «طبرق» جرات حضور میان مردم لیبی را ندارد و این شهر دورافتاده را انتخاب کرده است زیرا نمیتواند امنیت خود را در شهرهای بزرگ تامین کند. دو دسته عوامل برای تشکیل نشدن دولت در لیبی وجود دارد؛ عامل داخلی و عامل خارجی. عوامل جغرافیایی، سیاسی، تاریخی و جمعیتی از جمله موضوعاتی هستند که در زمره عوامل داخلی قرار میگیرند. دخالت خارجی نیز اصلیترین عامل بیرونی است.
در مورد بخش اول باید بگویم که لیبی کشوری بسیار وسیع است که جمعیتی بسیار کم دارد. به دلیل همسان نبودن وسعت و جمعیت لیبی، پراکندگی در آن بالا است و شهرها در فاصلههای زیادی از هم قرار گرفتهاند. همین امر یکی از عواملی است که برگزاری اجماعات مردمی و پس از آن، تشکیل یک دولت را میگیرد. زیرا اجتماعات و تظاهرات مردم هم در سرنگون کردن یک حکومت و هم در برپایی یک نظام جدید نقش اصلی دارد. اگر لیبی کوچکتر بود یا جمعیت بیشتری داشت، به طور طبیعی عوامل تشکیل یک حکومت جدید راحتتر فراهم میشد. عامل بعدی، تاریخ است. لیبی یک کشور باستانی نیست و تاریخ چندانی ندارد. بخشهای مختلفی در قرن بیستم توسط استعمار کنار هم گذاشته و به عنوان لیبی معرفی شد.
هر چند که پیوندی مانند دین اسلام در این کشور وجود دارد اما جدایی شهرها و دوری افراد از یکدیگر همین پیوندها را نیز ضعیفتر میکند. پس از سقوط دیکتاتورها، خلاء سیاسی یک کشور را فرا میگیرد که ناشی از نبود شخصیتهای تربیت شده در نظام گذشته است؛ پدیدهای که ما به آن قحط الرجال میگوییم. این موضوع در لیبی صادق است و رجالی که بتوانند زمام امور را در دست بگیرند بسیار انگشتشمار هستند. نهادهای اجتماعی نیز که یکی دیگر از پایههای انقلاب هستند در لیبی وجود ندارد و در زمان قذافی نابود شدند و این روند را کندتر میکنند.
دیکتاتور سابق لیبی تمام تشکلها را برچید و زیرساختی سیاسی – اجتماعی به جا نگذاشته است. آداب و رسوم طایفهای نیز دیگر در لیبی وجود ندارد و بز آنچه باقی مانده برای تفرقه و جنگ استفاده میشود. هر کدام از دولتهای تشکیل شده در لیبی به یکی از تفکرها تعلق دارد. بخشی از آنهایی که از خارج آمده و در طبرق مستقر شدند، دارای گرایشهای سکولار و بخش دیگر که طرابلس را به عنوان پایگاه خود انتخاب کردند متعلق به طیف افراطگرایان هستند. هیچ کدام از آنها نتوانستند بخش وسیعی از مردم را نمایندگی کنند. تمام اینها مجموعه عوامل داخلی هستند که مانع برقراری روند دموکراتیک و حاکمیت مردم در لیبی میشوند.
دخالت غرب، انقلاب لیبی را ناتمام گذاشت؛ ناتو تمام زیرساختهای لیبی را نابود کرد
اما درباره عوامل خارجی تاثیرگذار بر سرنوشت لیبی؛ اولا دخالت ناتو در جریان انقلاب لیبی نیز روند حاکمیت مردم را کند کرد. هواپیماهای پیمان آتلانتیک شمالی به بهانه نابودی رژیم قذافی تمام زیرساختهای لیبی را مورد هدف قرار دادند و این کشور را عقب بردند.
از سوی دیگر از سالهای پیش کشورهای استعماری نگذاشتند مردم لیبی بر خودشان حکومت کنند زیرا مردمی به شدت ضد استعمارگران و به دنبال مردمسالاری هستند. بیشتر مردم لیبی نه بسیار افراطی و نه بسیار سکولار فکر میکنند و میخواهند با عقلانیت، خودشان بر خودشان حکومت کنند؛ بنابراین، این مورد را میبینیم که تمام تدابیر کشورهای غربی برای روی کار آوردن دولت دست نشانده شکست خورده است. در حال حاضر نیز در حال تلاش هستند که دولتی متناسب با خواست عربستان مانند آنچه در مصر حاکم کردند، در لیبی نیز روی کار بیاورند.
سازمان ملل؛ آخرین حربه غرب برای کنترل لیبی
- راهبرد اولیه این کشورها، ثبیت و هدایت مهرههای دستنشاندهشان تحت عنوان «شورای انقلاب لیبی» است. آنها نتوانستند مردم را به این جهت جلب کنند، در اولین انتخابات پارلمانی نیز تلاش کردند تا مهرههای خود را وارد کنند اما ناموفق بودند. سپس دست به دامن «خلیفه حفتر» شدند و تلاش کردند با کودتا به هدف خود برسند اما باز هم توفیقی به دست نیاوردند و در حال حاضر استفاده از نام سازمان ملل آخرین حربه آنان است.
- سازمان ملل مدعی است که طی یکسال گذشته قدمهای خوبی در مذاکرات سازش برداشته و به زودی دولت وحدت تشکیل خواهد شد. در حالی که در جریان این مذاکرات فقط دولت سکولار حضور داشته است و همان طرف هم قرارداد را امضا کرده است. کشورهای غربی با میدان دادن به همین دولت تلاش میکنند آن را بیشتر از گذشته مطرح کنند و نمایندگیهای دیپلماتیک لیبی در کشورهای خودشان را به گروه سکولار دادند. کرسی لیبی در سازمان ملل نیز در اختیار همین جریان است. دولت طبرق مبتنی بر انتخاباتی است که حداکثر ۱۰ درصد مردم در آن شرکت کردند و این رویداد مشخصات یک انتخابات دموکراتیک را نداشت. دخالت خارجی اصلیترین عاملی است که مضاف بر عوامل داخلی سدی در برابر حاکمیت مردم در لیبی شده است.