سکینه صادقی پور خواهر شهید مجتبی صادقی پور ، شهید تازه شناسایی شده مدفون در بوستان نارنج تهران میگوید:آخرین بار که میرفت، چفیه دور گردنش بود. خواهر کوچکم خیلی کوچک بود طوری که تصویر ذهنی از مجتبی به ذهن ندارد. چفیه را داد و گفت این را نگه دار.
به گزارش شهدای ایران؛ سکینه صادقی پور خواهر شهید مجتبی صادقی پور ، شهید تازه شناسایی شده مدفون در بوستان نارنج تهران، از برادر شهیدش چنین میگوید: ایشان بچه سوم خانواده و من بچه ششم خانواده هستم. شش برادر و چهار خواهر هستیم که در حال حاضر سه برادر و چهار خواهر هستیم. من کوچک بودم و حدود ده یازده سال سن داشتم که برادرم شهید شد. او به شدت مسئولیت پذیر بود. به پدرم خیلی علاقه مند بود. تمام مدتی که در جبهه بود و می رفت و می آمد، در تربیت برادرهای کوچکتر هم دقت داشت. به همه ما میگفت حواستان به پدر باشد و او را در کارها کمک کنید. علاقه خاص و شدیدی به پدر داشت به طوریکه با دیدن پدرم انگار خون تازهای در بدنش جریان پیدا میکرد. به مادرم هم بسیار احترام میگذاشت.
چفیهاش را برای کوچکترین خواهر به ارث گذاشت
او از چفیه یادگار برادر چنین روایت میکند: روزی که داشت برای آخرین بار به جبهه میرفت، یکی از دوستانش به نام «عباس بیات» شهید شده بود و آمد خانه به مادرم گفت شما بروید تشییع عباس و من باید بروم منطقه. یک چفیه دور گردنش بود. خواهر کوچکم خیلی کوچک بود طوری که تصویر ذهنی از مجتبی به ذهن ندارد. چفیه را داد به من و گفت این را نگه دار و مهناز که بزرگ شد به او بده. من هم همینکار را کردم. تا امروز آن را مرتب و تمیز و تا شده نگه داشتم تا تحویلش دهم.
خاطرات کودکانه بسیاری در ذهن این خواهر نقش بسته است. خاطراتی که در عین سادگی برای او مفهوم بهترین برادر را میسازند. خواهر شهید صادقی پور به آن ها اشاراتی میکند و میگوید: فکر میکنم سال 59 بعد از آغاز جنگ از دبیرستان وارد ارتش شد و از همان موقع هم در اهواز وارد جبهه شد. آخرین بار اما اسفند ماه بود که رفت و پنجم عید سال 61 هم خبر شهادتش آمد. یعنی تقریبا 20 الی 25 روز بود که از آخرین اعزامشان میگذشت که خبر شهادتش را به ما دادند. یک شب با دوستانش دور هم نشستند و خیلی صحبت کردند. تا آنجا که من یادم هست با دوستانش ولی و بهمن میگفتند و می خندیدند. آن روز با دوستانش از مدرسه و معلمانشان خیلی گفتند. بازی هم میکردند. مجتبی یک تخم مرغ را آورد گفت: «بهمن من این تخم مرغ را زیر لباس ولی میگذارم. تو تنه بزن و آن را بشکن.» من بچه بودم سریعا رفتم و به ولی گفتم که: «داداش من میخواهد تخم مرغ توی لباست بشکند.»
خانواده شهدا به خصوص خانواده شهدای گمنام با درد مشترکی که دارند سعی میکنند برای دل یکدیگر مرهم باشند. صادقی پور با اشاره به رفت و آمدش با خانواده شهدا میگوید: ما خیلی با خانواده شهدا در ارتباط هستیم. یک خیابان بالاتر از ما منطقهای است که فقط خانواده شهدا مینشینند و ما با آنها خیلی در ارتباطیم. تقریبا یکسال پیش بود که یکی از دوستانمان که فرزند شهیدش پیدا شده بود به ما گفت: «من کربلا هم که بودم، دعا کردم شهید شما پیدا شود. من واقعا الان از این همه انتظار راحت شدهام و دعا کردم که شهید شما بیاید تا از چشم انتظاری دربیایید.»
پدرم طاقت نداشت اسم مجتبی را روی بچهها بگذاریم
سکینه هم مانند دیگر اعضای خانواده وقتی از اشتیاق و بی تابی پدر مرحومش در یافتن خبری از برادر شهید میگوید. به خاطرات مختلفی اشاره میکند. او احوالات پدر و مادر را در سالهای انتظار چنین توصیف میکند: مادرم در این سالها خیلی صبور بوده حتی آن موقع هم که خبر شهادت برادرم را شنید خیلی با صبر و استقامت با این مسأله برخورد کرد. پدرم ولی همیشه در خفا گریه میکرد. عید که میشد، میرفت در اتاق را میبست که بچهها او را نبینند. عکس برادرم را میبوسید و با او درد و دل میکرد. حتی راضی نبود اسم او را روی بچهای بگذاریم و در خانه او را صدا کنیم. طاقت شنیدنش را نداشت. این اجازه را به ما نمیداد و میگفت: «من منتظرم تا مجتبای خودم بیاید و او را با این اسم صدا بزنم.»
خانواده شهدای گمنام بدانند بهترین عضو خانوادهشان را به بهترین راه دادند
خواهر شهید تازه شناسایی شده مدفون در بوستان نارنج تهران، سرگرد شهید مجتبی صادقی پور در پایان خطاب به خانواده شهدای گمنام میگوید: خانواده شهدای گمنام هم توکلشان به خدا باشد. و این را بدانند که بهترین عضو خانوادهشان را به بهترین راه دادند. باید خدا را شاکر باشند که آنها را در بهترین راه امتحان و انتخاب کرد.
شهید مجتبی صادقیپور متولد 1339 در سال 1359 به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد. او به عنوان توپچی تانک به گردان 261 تیپ 3 لشگر 92 زرهی اهواز اعزام شد و با شروع عملیات فتحالمبین دراین عملیات حضور پیدا کرد و در حین مأموریت در پنجم فروردین سال 1361 به هنگام عبور از پل کرخه، تانک آنها به داخل رودخانه کرخه سقوط کرده و به درجه رفیع شهادت میرسد. پیکر او بعد از گذشت 33 سال توسط کمیته توسط مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح طی عملیات تفحص شهدا کشف شد اما از آنجا که هویت او شناسایی نشد به عنوان شهید گمنام در 25 اردیبهشت سال 93 همزمان با سالروز وفات حضرت زینب در بوستان نارنج واقع در منطقه 14 تهران به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد. حالا بعد از گذشت یک سال از تدفین این سرگرد شهید ارتش جمهوری اسلامی ایران، هویت پیکر او توسط آزمایش DNA شناسایی شد.
چفیهاش را برای کوچکترین خواهر به ارث گذاشت
او از چفیه یادگار برادر چنین روایت میکند: روزی که داشت برای آخرین بار به جبهه میرفت، یکی از دوستانش به نام «عباس بیات» شهید شده بود و آمد خانه به مادرم گفت شما بروید تشییع عباس و من باید بروم منطقه. یک چفیه دور گردنش بود. خواهر کوچکم خیلی کوچک بود طوری که تصویر ذهنی از مجتبی به ذهن ندارد. چفیه را داد به من و گفت این را نگه دار و مهناز که بزرگ شد به او بده. من هم همینکار را کردم. تا امروز آن را مرتب و تمیز و تا شده نگه داشتم تا تحویلش دهم.
خاطرات کودکانه بسیاری در ذهن این خواهر نقش بسته است. خاطراتی که در عین سادگی برای او مفهوم بهترین برادر را میسازند. خواهر شهید صادقی پور به آن ها اشاراتی میکند و میگوید: فکر میکنم سال 59 بعد از آغاز جنگ از دبیرستان وارد ارتش شد و از همان موقع هم در اهواز وارد جبهه شد. آخرین بار اما اسفند ماه بود که رفت و پنجم عید سال 61 هم خبر شهادتش آمد. یعنی تقریبا 20 الی 25 روز بود که از آخرین اعزامشان میگذشت که خبر شهادتش را به ما دادند. یک شب با دوستانش دور هم نشستند و خیلی صحبت کردند. تا آنجا که من یادم هست با دوستانش ولی و بهمن میگفتند و می خندیدند. آن روز با دوستانش از مدرسه و معلمانشان خیلی گفتند. بازی هم میکردند. مجتبی یک تخم مرغ را آورد گفت: «بهمن من این تخم مرغ را زیر لباس ولی میگذارم. تو تنه بزن و آن را بشکن.» من بچه بودم سریعا رفتم و به ولی گفتم که: «داداش من میخواهد تخم مرغ توی لباست بشکند.»
خانواده شهدا به خصوص خانواده شهدای گمنام با درد مشترکی که دارند سعی میکنند برای دل یکدیگر مرهم باشند. صادقی پور با اشاره به رفت و آمدش با خانواده شهدا میگوید: ما خیلی با خانواده شهدا در ارتباط هستیم. یک خیابان بالاتر از ما منطقهای است که فقط خانواده شهدا مینشینند و ما با آنها خیلی در ارتباطیم. تقریبا یکسال پیش بود که یکی از دوستانمان که فرزند شهیدش پیدا شده بود به ما گفت: «من کربلا هم که بودم، دعا کردم شهید شما پیدا شود. من واقعا الان از این همه انتظار راحت شدهام و دعا کردم که شهید شما بیاید تا از چشم انتظاری دربیایید.»
پدرم طاقت نداشت اسم مجتبی را روی بچهها بگذاریم
سکینه هم مانند دیگر اعضای خانواده وقتی از اشتیاق و بی تابی پدر مرحومش در یافتن خبری از برادر شهید میگوید. به خاطرات مختلفی اشاره میکند. او احوالات پدر و مادر را در سالهای انتظار چنین توصیف میکند: مادرم در این سالها خیلی صبور بوده حتی آن موقع هم که خبر شهادت برادرم را شنید خیلی با صبر و استقامت با این مسأله برخورد کرد. پدرم ولی همیشه در خفا گریه میکرد. عید که میشد، میرفت در اتاق را میبست که بچهها او را نبینند. عکس برادرم را میبوسید و با او درد و دل میکرد. حتی راضی نبود اسم او را روی بچهای بگذاریم و در خانه او را صدا کنیم. طاقت شنیدنش را نداشت. این اجازه را به ما نمیداد و میگفت: «من منتظرم تا مجتبای خودم بیاید و او را با این اسم صدا بزنم.»
خانواده شهدای گمنام بدانند بهترین عضو خانوادهشان را به بهترین راه دادند
خواهر شهید تازه شناسایی شده مدفون در بوستان نارنج تهران، سرگرد شهید مجتبی صادقی پور در پایان خطاب به خانواده شهدای گمنام میگوید: خانواده شهدای گمنام هم توکلشان به خدا باشد. و این را بدانند که بهترین عضو خانوادهشان را به بهترین راه دادند. باید خدا را شاکر باشند که آنها را در بهترین راه امتحان و انتخاب کرد.
شهید مجتبی صادقیپور متولد 1339 در سال 1359 به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد. او به عنوان توپچی تانک به گردان 261 تیپ 3 لشگر 92 زرهی اهواز اعزام شد و با شروع عملیات فتحالمبین دراین عملیات حضور پیدا کرد و در حین مأموریت در پنجم فروردین سال 1361 به هنگام عبور از پل کرخه، تانک آنها به داخل رودخانه کرخه سقوط کرده و به درجه رفیع شهادت میرسد. پیکر او بعد از گذشت 33 سال توسط کمیته توسط مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح طی عملیات تفحص شهدا کشف شد اما از آنجا که هویت او شناسایی نشد به عنوان شهید گمنام در 25 اردیبهشت سال 93 همزمان با سالروز وفات حضرت زینب در بوستان نارنج واقع در منطقه 14 تهران به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد. حالا بعد از گذشت یک سال از تدفین این سرگرد شهید ارتش جمهوری اسلامی ایران، هویت پیکر او توسط آزمایش DNA شناسایی شد.