بعداز شعر اولی که آقای معلمی برایم گفت ( شعر « ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود » ) ، برای گرفتن شعر دوم شخصا به منزلش رفتم . آن زمان ایشان در یک مغازه ی بزازی کار می کرد . گاهی پیش می آمد که برای گرفتن شعر به مغازه ی بزازی می رفتم و آن جا کمی با هم درباره ی شعر گفت و گو می کردیم . صاحب کار او شخصی بود به نام محمد زاده که ظاهرا زیاد خوشش نمی آمد من به آن جا بروم و رفتن من به مغازه را مانع کسب خود می دانست . وقتی او در مغازه بود ، آقای معلمی هم راحت نبود و مجبور می شد سریع صحبت هایش را جمع و جور کند ، البته چند وقت بعد ، او با محمد زاده مشکل پیدا کرد و دیگر به آن مغازه نرفت .
کنار رودخانه کارون ، زمین شوره زار و نی زاری بود که سیف الله پسر آقای معلمی بعد از انجام هماهنگی های لازم با شورای هفت نفره ی جهاد سازندگی و پس از انجام یک سری مراحل ، موفق شد هشت هکتارش را به منظور کار کشاورزی برای پدرش بگیرد .
پس از آن ، حبیب الله معلمی به همراه پسرانش آن زمین را شخم زده ، علف های هرز و نی زارها را در آورده و آماده ی کشت کردند . از آن به بعد ، آقای معلمی رسما کشاورز شد و تا پایان جنگ ، همان زمین کشاورزی یکی از پاتوق های ما برای شعر گفتن بود که خاطرات زیادی از آن دارم . خیلی اوقات که از جبهه می آمدم ، به جای منزل ، مستقیما با جیپ استیشنی که به همراه محافظ در اختیارم بود ، برای گرفتن شعر جدید به زمین کشاورزی می رفتم . ایشان معمولا همان جا چند تا سربند می گفت و چون زمان کارش بود ، بقیه ی شعر را در منزل کامل می کرد.
رهبر ﻣﻌﻈﻢ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺑﺎ اﺑﻼغ ﺳﻨﺪ ﻧﻬﺎﻳﻲ ﭼﺸﻢ اﻧﺪاز ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺟﻤﻬﻮري اﺳﻼﻣﻲ اﻳﺮان ﺑﻪ ﺳﺮان سه قوه و رﻳﻴﺲﻣﺠﻤﻊ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻧﻈﺎم، اﻓﻖ روﺷﻦ اﻳﺮان را در ١٤٠٤ هجری ﺷﻤﺴﻲ ﺗﺮﺳﻴﻢ کردﻧﺪ.
و عدم اجرای فرمان : ظلم به رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس ؛ و جبهه و جنگ و ف