شهدای ایران:به بهانه شهادت دکتر قربان نیا، استاد دانشگاه مفید حجه الاسلام شجاعی از دیگر اساتید این دانشگاه یادداشتی برای رجانیوز ارسال کرده که متن کامل آن را مشاهده می فرمایید:
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت نامه
به یاد استاد فقید و مهاجر الی الله، دکتر ناصر قربان نیا، قربانی منا
رشته هر دویمان حقوق، و این نامهای است درباره شهادت او و شهادت من:
استاد راهنمایم بود، اما نمیخواستم باشد، یعنی ابتدا نمیخواستم باشد، ولی بعد خواستم و شد.
معاون پژوهشی دانشگاه بود و او باید موضوع پایاننامه دانشجویان بورسیه را تایید میکرد؛ رفتم به اتاق معاون پژوهشی دانشگاه، نزد او.
تنها بودیم، این دیدار کوتاه هم او را متعجب کرد و هم مرا شگفتزده و البته به دلیل آن شگفتزدگی، دیگر حالا شگفتزده نیستم.
برگهای از موضوعات مختلف به او دادم و گفتم که در بین این موضوعات، به موضوع فلسفه مجازاتهای بدنی در اسلام مایلترم.
تعجب کرد از اینکه در ایامی که دانشجویان در به در دنبال استادان میگردند تا شاید یک موضوع برای پایاننامه بیابند، من با تعدادی موضوع خوب نزد او رفته ام؛ پسندید این کار را.
من هم شگفتزده شدم. چرا که به محض شنیدن کلمه "فلسفه مجازاتهای بدنی در اسلام" برافروخته شد وگفت "میخواهی رد کنی یا تایید؟" با اندکی درنگ گفتم"میخواهم دفاع کنم" نفس عمیقی کشید و گفت "خوبه! واقعیت این است که من میترسم و دست و پایم میلرزد که خدا در قرآن چیزی را گفته باشد و کسی بخواهد آن را رد کند و البته برخی دارند این کار را میکنند".
کاملا معلوم بود کسانی در اطراف و نزدیک او چنین هستند که با این نگرانی از آن یاد میکرد. این جا بود که شگفتی اندک من، بسیار شد؛ متعجب شدم از ایمان و غیرت دینی او در چنین محیطی... و چنین شد که او را گزینهای مطلوب یافتم برای راهنمایی جهت دفاع از قرآن عزیز.
طرح تفصیلی پایان نامه را به او دادم، از من سوال کرد که "این جملات، جملات شماست؟" گفتم آری، گفت"خوب نوشتی و قلم خوبی داری" تشویقم کرد و قوتم بخشید.
مخالف فتنهگری بود و در ایام فتنه ۸۸ میگفت"من به بعض این آقایان گفتهام که حد نگه دارید، این کارها چیست که میکنید"
بعد با غیرت و قاطعیت میگفت"من به اینها گفتهام اگر واقعا اتفاقی برای نظام بیافتد، آیا شما میتوانید زنان و دخترانتان را با چادر در خیابان بیاورید؟" معلوم بود که اعتقاد داشت سرانجام این فتنه، اگر به ثمر مینشست، به معنی نابودی چادر و عفت دخترانمان و در یک کلام احکام و ارزشهای اسلامی بود، اما برخی همکاران او که بعضاً معمم هم بودند، زیر بار سخن او نمیرفتند.
بیسوادی و بیقیدی برخی از اینان-که روزنامهها آنها را آیت الله و استاد و... مینامیدند، و تعرض به ارزشهای اسلامی را به نام اسلام و با زبان آنان، انتشار میدادند- او را سخت ناراحت مینمود. میگفت"اینها از فقه و علم، چیزی ندارند" و بدین طریق برائت درونی خویش از اینان را ابراز میکرد.
از استادانی بود که برای پایاننامهها بیش از دیگران وقت میگذاشت. دغدغه داشت و احساس مسئولیت میکرد. در مصاحبه ورودی دانشگاه، ادعا کردم حل مشکلات در گروِ نظامسازی و مدلسازی در عرصه علوم انسانی و حقوق است؛ دیگر رهایم نمیکرد، مصرانه مشغول پرسش بود تا ببیند این سخن، سخن جدید و متینی است یا صرفاً چینش کلماتی بی پشتوانه است. دروناً پیگیر کار بود و دغدغه داشت، کار بدان جا رسید که اعتراض سایر اساتید را برانگیخت، که فرصت کم داریم.
نسبت به رهبری غیرت داشت، میگفت"در هیچ جمعی اجازه نمیدهم نام رهبری در حضور من بدون پیشوند، به کار برود و همه این را میدانند"؛ برایم عجیب بود در چنان محیطی، چنین ایمانی... .
با شگفتی او را میستودم که ایمان شما در این محیط، گوهری گرانبهاست. گاه به او میگفتم چرا در چنین محیطی میمانید، میگفت"اگر من و امثال من هم در این محیطها نباشیم که وضع اینها بسیار خرابتر از اینی میشود که هست"
قبل از رسیدن به ساختمان دانشگاه و در محوطه سرسبز و حیاط آن، گنبد و بارگاه حرم مطهر فاطمه معصومه سلام الله علیها خودنمایی میکرد، بارها دیده بودم که هنگام رفتن به ساختمانهای دانشگاه، قبل از هرکاری به سمت آن نور لایزال میچرخید، دست به سینه میگذاشت و با تمام وجود عرض ارادت و ادب میکرد به بانوی شهر قم.
نسبت به منافع ملی حساسیت داشت، به احمدینژاد رای نداده بود و انتقادات بسیاری داشت؛ اما میگفت "در یکی از سفرهای علمی خارجی که به یکی از کشورهای آفریقایی همراه برخی از همکاران داشتم، شخصی شروع به تمجید و تعریف از احمدینژاد و ایستادگی او در برابر استکبار کرد و با هیجان و ابراز احساسات احمدی نژاد را ستود، سپس من هم در تایید او شروع کردم به کف زدن؛ همکارانم متعجب شدند، و گفتند چگونه است که به احمدینژاد رای ندادهای و منتقد اویی، ولی برای او آنهم در خارج از کشور و نزد اغیار کف میزنی؟ گفتم بله! منتقد اویم، ولی او در اینجا نماد ایران اسلامی است و تایید و کف زدن برای او، تایید و کف زدن برای ایران اسلامی است"
نهایتاً پایاننامهام را پسندید و تلاش بنده را نیز. از تلاش من خوشحال بود، اما از دفاع از احکام اسلام، خوشحالتر.
عفت دختر دانشجو برایش مهم بود و غیرت داشت نسبت به دختران دانشجو، میگفت"در مسئولیت مدیر گروهی حقوق، گزارشی رسیده بود از یک استاد، که حرفی زده علیه حجاب و عفاف، اگر برایم ثابت میشد، بیرونش میکردم"
از پایاننامه حقیر در دیگر کلاسهایش یاد میکرد و البته با حمایتهای او پایاننامه برتر دانشگاه نیز شد.
یادم نمیرود که وقتی تمجید یکی از آقایان نسبت به دفاع از مجازاتهای بدنی در اسلام را برای او نقل کردم، چشمانش از تعجب گرد شد و با ناراحتی عمیق و مقداری عصبانیت گفت"عجب نفاقی! خدا کند حرفهای دیگری که جاهای دیگر زده، غلط باشد و این دفاعش از اسلام و احکام آن درست باشد" آری! نفاق او را اینگونه آزار میداد.
اگراز او تنها یک شناخت محیطی میداشتم واز نزدیک او را نمیشناختم، شاید شگفت زده میشدم که چرا خدا چنین مرگ خوبی نصیب او ساخته، یا دست کم سوال میشد برایم که مرگ شهادتگونه، مرگ در حال هجرت الی الله، به چه دلیل ارزانی او گشته؛ اما حالا شگفت زده نیستم و سوالی ندارم!
آن ایمان به اسلام خدا، کتاب خدا، انقلاب خدا، آنهمه غیرت نسبت به دین خدا و احکام خدا، آن بغض نسبت به دشمنان فتنهگر انقلاب خدا، آن ادب و ارادت در برابر رهبر انقلاب خدا، میتواند و باید هم به لطف خود خدا چنین عاقبتی را رقم زند.
نامش قرباننیا بود، نمیدانم وجه تسمیه این نام چیست اما حالا چه خوب به هم میآیند آن نام و این عاقبت. قرباننیای ما قربانی منا شد و مهاجر الی الله. مرگ او را دریافت، مرگی شهادت گونه، اجرش را خدای ارحم الراحمین به عهده گرفت. طوبیله و حسن مآب و حشره الله و الذین معه، مع اولیائه بمحمد و آل محمد علیهم السلام.
چون رشته من و او حقوق بود، این نوشته را شهادت نامه نامیدم، این نوشته، نامهای است که عروج شهادتگونه او را یاد آوری میکند و شهادتی است که بنده حقیر، بر ایمان قلبی او به اسلام و قرآن و انقلاب و امام و به ویژه رهبری میدهم.
والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت نامه
به یاد استاد فقید و مهاجر الی الله، دکتر ناصر قربان نیا، قربانی منا
رشته هر دویمان حقوق، و این نامهای است درباره شهادت او و شهادت من:
استاد راهنمایم بود، اما نمیخواستم باشد، یعنی ابتدا نمیخواستم باشد، ولی بعد خواستم و شد.
معاون پژوهشی دانشگاه بود و او باید موضوع پایاننامه دانشجویان بورسیه را تایید میکرد؛ رفتم به اتاق معاون پژوهشی دانشگاه، نزد او.
تنها بودیم، این دیدار کوتاه هم او را متعجب کرد و هم مرا شگفتزده و البته به دلیل آن شگفتزدگی، دیگر حالا شگفتزده نیستم.
برگهای از موضوعات مختلف به او دادم و گفتم که در بین این موضوعات، به موضوع فلسفه مجازاتهای بدنی در اسلام مایلترم.
تعجب کرد از اینکه در ایامی که دانشجویان در به در دنبال استادان میگردند تا شاید یک موضوع برای پایاننامه بیابند، من با تعدادی موضوع خوب نزد او رفته ام؛ پسندید این کار را.
من هم شگفتزده شدم. چرا که به محض شنیدن کلمه "فلسفه مجازاتهای بدنی در اسلام" برافروخته شد وگفت "میخواهی رد کنی یا تایید؟" با اندکی درنگ گفتم"میخواهم دفاع کنم" نفس عمیقی کشید و گفت "خوبه! واقعیت این است که من میترسم و دست و پایم میلرزد که خدا در قرآن چیزی را گفته باشد و کسی بخواهد آن را رد کند و البته برخی دارند این کار را میکنند".
کاملا معلوم بود کسانی در اطراف و نزدیک او چنین هستند که با این نگرانی از آن یاد میکرد. این جا بود که شگفتی اندک من، بسیار شد؛ متعجب شدم از ایمان و غیرت دینی او در چنین محیطی... و چنین شد که او را گزینهای مطلوب یافتم برای راهنمایی جهت دفاع از قرآن عزیز.
طرح تفصیلی پایان نامه را به او دادم، از من سوال کرد که "این جملات، جملات شماست؟" گفتم آری، گفت"خوب نوشتی و قلم خوبی داری" تشویقم کرد و قوتم بخشید.
مخالف فتنهگری بود و در ایام فتنه ۸۸ میگفت"من به بعض این آقایان گفتهام که حد نگه دارید، این کارها چیست که میکنید"
بعد با غیرت و قاطعیت میگفت"من به اینها گفتهام اگر واقعا اتفاقی برای نظام بیافتد، آیا شما میتوانید زنان و دخترانتان را با چادر در خیابان بیاورید؟" معلوم بود که اعتقاد داشت سرانجام این فتنه، اگر به ثمر مینشست، به معنی نابودی چادر و عفت دخترانمان و در یک کلام احکام و ارزشهای اسلامی بود، اما برخی همکاران او که بعضاً معمم هم بودند، زیر بار سخن او نمیرفتند.
بیسوادی و بیقیدی برخی از اینان-که روزنامهها آنها را آیت الله و استاد و... مینامیدند، و تعرض به ارزشهای اسلامی را به نام اسلام و با زبان آنان، انتشار میدادند- او را سخت ناراحت مینمود. میگفت"اینها از فقه و علم، چیزی ندارند" و بدین طریق برائت درونی خویش از اینان را ابراز میکرد.
از استادانی بود که برای پایاننامهها بیش از دیگران وقت میگذاشت. دغدغه داشت و احساس مسئولیت میکرد. در مصاحبه ورودی دانشگاه، ادعا کردم حل مشکلات در گروِ نظامسازی و مدلسازی در عرصه علوم انسانی و حقوق است؛ دیگر رهایم نمیکرد، مصرانه مشغول پرسش بود تا ببیند این سخن، سخن جدید و متینی است یا صرفاً چینش کلماتی بی پشتوانه است. دروناً پیگیر کار بود و دغدغه داشت، کار بدان جا رسید که اعتراض سایر اساتید را برانگیخت، که فرصت کم داریم.
نسبت به رهبری غیرت داشت، میگفت"در هیچ جمعی اجازه نمیدهم نام رهبری در حضور من بدون پیشوند، به کار برود و همه این را میدانند"؛ برایم عجیب بود در چنان محیطی، چنین ایمانی... .
با شگفتی او را میستودم که ایمان شما در این محیط، گوهری گرانبهاست. گاه به او میگفتم چرا در چنین محیطی میمانید، میگفت"اگر من و امثال من هم در این محیطها نباشیم که وضع اینها بسیار خرابتر از اینی میشود که هست"
قبل از رسیدن به ساختمان دانشگاه و در محوطه سرسبز و حیاط آن، گنبد و بارگاه حرم مطهر فاطمه معصومه سلام الله علیها خودنمایی میکرد، بارها دیده بودم که هنگام رفتن به ساختمانهای دانشگاه، قبل از هرکاری به سمت آن نور لایزال میچرخید، دست به سینه میگذاشت و با تمام وجود عرض ارادت و ادب میکرد به بانوی شهر قم.
نسبت به منافع ملی حساسیت داشت، به احمدینژاد رای نداده بود و انتقادات بسیاری داشت؛ اما میگفت "در یکی از سفرهای علمی خارجی که به یکی از کشورهای آفریقایی همراه برخی از همکاران داشتم، شخصی شروع به تمجید و تعریف از احمدینژاد و ایستادگی او در برابر استکبار کرد و با هیجان و ابراز احساسات احمدی نژاد را ستود، سپس من هم در تایید او شروع کردم به کف زدن؛ همکارانم متعجب شدند، و گفتند چگونه است که به احمدینژاد رای ندادهای و منتقد اویی، ولی برای او آنهم در خارج از کشور و نزد اغیار کف میزنی؟ گفتم بله! منتقد اویم، ولی او در اینجا نماد ایران اسلامی است و تایید و کف زدن برای او، تایید و کف زدن برای ایران اسلامی است"
نهایتاً پایاننامهام را پسندید و تلاش بنده را نیز. از تلاش من خوشحال بود، اما از دفاع از احکام اسلام، خوشحالتر.
عفت دختر دانشجو برایش مهم بود و غیرت داشت نسبت به دختران دانشجو، میگفت"در مسئولیت مدیر گروهی حقوق، گزارشی رسیده بود از یک استاد، که حرفی زده علیه حجاب و عفاف، اگر برایم ثابت میشد، بیرونش میکردم"
از پایاننامه حقیر در دیگر کلاسهایش یاد میکرد و البته با حمایتهای او پایاننامه برتر دانشگاه نیز شد.
یادم نمیرود که وقتی تمجید یکی از آقایان نسبت به دفاع از مجازاتهای بدنی در اسلام را برای او نقل کردم، چشمانش از تعجب گرد شد و با ناراحتی عمیق و مقداری عصبانیت گفت"عجب نفاقی! خدا کند حرفهای دیگری که جاهای دیگر زده، غلط باشد و این دفاعش از اسلام و احکام آن درست باشد" آری! نفاق او را اینگونه آزار میداد.
اگراز او تنها یک شناخت محیطی میداشتم واز نزدیک او را نمیشناختم، شاید شگفت زده میشدم که چرا خدا چنین مرگ خوبی نصیب او ساخته، یا دست کم سوال میشد برایم که مرگ شهادتگونه، مرگ در حال هجرت الی الله، به چه دلیل ارزانی او گشته؛ اما حالا شگفت زده نیستم و سوالی ندارم!
آن ایمان به اسلام خدا، کتاب خدا، انقلاب خدا، آنهمه غیرت نسبت به دین خدا و احکام خدا، آن بغض نسبت به دشمنان فتنهگر انقلاب خدا، آن ادب و ارادت در برابر رهبر انقلاب خدا، میتواند و باید هم به لطف خود خدا چنین عاقبتی را رقم زند.
نامش قرباننیا بود، نمیدانم وجه تسمیه این نام چیست اما حالا چه خوب به هم میآیند آن نام و این عاقبت. قرباننیای ما قربانی منا شد و مهاجر الی الله. مرگ او را دریافت، مرگی شهادت گونه، اجرش را خدای ارحم الراحمین به عهده گرفت. طوبیله و حسن مآب و حشره الله و الذین معه، مع اولیائه بمحمد و آل محمد علیهم السلام.
چون رشته من و او حقوق بود، این نوشته را شهادت نامه نامیدم، این نوشته، نامهای است که عروج شهادتگونه او را یاد آوری میکند و شهادتی است که بنده حقیر، بر ایمان قلبی او به اسلام و قرآن و انقلاب و امام و به ویژه رهبری میدهم.
والسلام
بعيد بدانم استاد قربان نيا ، چنين قلمي را ستوده باشند ، يادداشت شما بيشتر به رزومه علمي خودتان مي ماند تا تمجيد از استاد سفر كرده ما
و البته بنده بيشتر از شما از اين شگفت زده شدم كه دانشجوي بورسيه دانشگاه مفيد بوده ايد و اكنون در كسوت استادي اينگونه به اساتيد خود با منتهاي ادب اعلام مي نماييد كه : اگر .... شگفت زده مي شدم كه چرا خدا چنين مرگ خوبي نصيب او ساخته
گويا جنابعالي وراي شخصيت علمي منحصر به فرد تان ، بر حساب و كتاب آن دنياي همه ، علي الخصوص مفيديون ، عالم و آگاه هستيد
با تشكر
امضاء : از دانشجويان دكتري استاد قربان نيا (ره)