دو ماه است که از سر شرمندگی نتوانستهام تنها فرزندم را ببینم.نتوانستهام برایش وسایل مقدماتی مدرسه رفتن را فراهم کنم.دلم برایش تنگ شده است.فشار مشکلات مالی من را با بیماری روحی مواجه کرده است.
به گزارش شهدای ایران؛ دو ماه است که از سر شرمندگی نتوانستهام تنها فرزندم را ببینم.نتوانستهام برایش وسایل مقدماتی مدرسه رفتن را فراهم کنم.دلم برایش تنگ شده است.فشار مشکلات مالی من را با بیماری روحی مواجه کرده است.
تصمیم گرفتم برای حل مشکلم به تهران بیایم و الان حدود 20 روز است در زیر «پل چوبی» میخوابم. چند بار به بنیاد شهید در خیابان طالقانی تهران مراجعه کردهام اما جواب درستی نگرفتم.میگویند که باید مشکلم را در شهر محل زندگیام حل کنم.
پدرم از شهیدان شاخص دوران دفاعمقدس است و من که به دلیل اشتباه خودم دچار مشکلات مالی و روحی شدهام ماندهام چه کنم.به همین خاطر چندی پیش از سر ناچاری و فقر آگهی فروش کلیهام را دادهام.
این سخنان بخشی از درددل یک فرزند شهید است.
وی که برای بیان مشکلاتش به خبرگزاری ایسنا مراجعه کرده بود و نخواست نامش فاش شود،میگوید:یک سال است که این مشکلات موجب شده است دیگر نتوانم به وظایفم در قبال همسرم و تنها فرزندم عمل کنم. بارها مشکلاتم را به بنیاد شهید، استانداری و مسئولان استان گیلان اعلام کردم اما معتقدند که خارج از اختیار و توان آنها است.
چند سال صادقانه به کشورم خدمت کردهام. ای کاش میشد مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران یا یکی از دولتمردان چند دقیقه به من وقت میدادند تا مشکلم را بیان کنم. من هیچگاه حاضر نیستم مشکلم را به یک رسانه خارجی بگویم چون به ارزشهای انقلاب اسلامی پایبندم. آنها هر چه باشند دشمن مملکت، دین و آئین ما هستند و هیچگاه خیر و صلاح ما را نمیخواهند.
در مراجعه به ریاست جمهوری میخواستم با یکی از دولتمردان صحبت کنم اما حراست آنجا اجازه نداد.البته برخورد خوبی هم با من نداشت.
دو ماه است که از سر شرمندگی نتوانستهام فرزندم را ببینم. نتوانستهام برایش وسایل مقدماتی مدرسه رفتن را فراهم کنم. دلم برایش تنگ شده است. فشار مشکلات مالی من را با بیماری روحی مواجه کرده است. مویرگهای چشمام سرخ میشود. تا نیمه شب بیدار میمانم و با خودم حرف میزنم و گاهی ناخن به دندان میگیرم و مدتها آن را بیاختیار میجوم.من فقط میخواهم با یکی حرف بزنم و درددل کنم.فکر میکنم به عنوان یک فرزند شهید این حق را دارم.
تصمیم گرفتم برای حل مشکلم به تهران بیایم و الان حدود 20 روز است در زیر «پل چوبی» میخوابم. چند بار به بنیاد شهید در خیابان طالقانی تهران مراجعه کردهام اما جواب درستی نگرفتم.میگویند که باید مشکلم را در شهر محل زندگیام حل کنم.
پدرم از شهیدان شاخص دوران دفاعمقدس است و من که به دلیل اشتباه خودم دچار مشکلات مالی و روحی شدهام ماندهام چه کنم.به همین خاطر چندی پیش از سر ناچاری و فقر آگهی فروش کلیهام را دادهام.
این سخنان بخشی از درددل یک فرزند شهید است.
وی که برای بیان مشکلاتش به خبرگزاری ایسنا مراجعه کرده بود و نخواست نامش فاش شود،میگوید:یک سال است که این مشکلات موجب شده است دیگر نتوانم به وظایفم در قبال همسرم و تنها فرزندم عمل کنم. بارها مشکلاتم را به بنیاد شهید، استانداری و مسئولان استان گیلان اعلام کردم اما معتقدند که خارج از اختیار و توان آنها است.
چند سال صادقانه به کشورم خدمت کردهام. ای کاش میشد مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران یا یکی از دولتمردان چند دقیقه به من وقت میدادند تا مشکلم را بیان کنم. من هیچگاه حاضر نیستم مشکلم را به یک رسانه خارجی بگویم چون به ارزشهای انقلاب اسلامی پایبندم. آنها هر چه باشند دشمن مملکت، دین و آئین ما هستند و هیچگاه خیر و صلاح ما را نمیخواهند.
در مراجعه به ریاست جمهوری میخواستم با یکی از دولتمردان صحبت کنم اما حراست آنجا اجازه نداد.البته برخورد خوبی هم با من نداشت.
دو ماه است که از سر شرمندگی نتوانستهام فرزندم را ببینم. نتوانستهام برایش وسایل مقدماتی مدرسه رفتن را فراهم کنم. دلم برایش تنگ شده است. فشار مشکلات مالی من را با بیماری روحی مواجه کرده است. مویرگهای چشمام سرخ میشود. تا نیمه شب بیدار میمانم و با خودم حرف میزنم و گاهی ناخن به دندان میگیرم و مدتها آن را بیاختیار میجوم.من فقط میخواهم با یکی حرف بزنم و درددل کنم.فکر میکنم به عنوان یک فرزند شهید این حق را دارم.
رباط کریم مراجعه می کنم تا برایم کاری بکند
با من رفتار خوبی ندارند
و فقط برای نزدیکاشان کار انجام می دهند
ل