عید غدیر یعنى عید معرفت. یعنى اى مردم اگر مى خواهید از دنیایتان بهره ببرید، از آخرتتان بهره ببرید، راه این است و بس! این معرفى به سوى پیغمبر و خدا مى کند و غیر از این راهى نیست، راهها بسته است.
به گزارش شهدای ایران، متنی که از نظر شما میگذرد، اقتباس از سخنرانی علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی ـ قدس الله سره ـ در روز عید غدیر سال 1395 هجری قمری میباشد.
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله علَى خَیرِ خَلقِه و أشرَفِ بَریته محمدٍ الحَمیدِ المحمُود و على ءَالهِ امَناء المَعبود
امروز روز عید غدیر است، عیدى است که از آفتاب روشنتر است، و در روایات داریم که از عید فطر و عید أضحى فضیلتش بیشتر است. صدقه دادن در این روز، یک درهم، ثواب یک کوه أبوقبیس است که انسان در راه خدا انفاق کند. عبادت، نماز، روزه، اینها در [امروز] از هر جهت بر سایر ایام فضیلت دارد. روزه امروز مثل روزه دهر است، اینها مسلم است، چرا اینطور است؟
براى اینکه عید غدیر است، عید غدیر یعنى چه؟ یعنى عید محبت، عید ولایت، عید صدق، عید صفا، عید اتصال بنده به خدا، عید لقاء خدا، عید جذبات پروردگار، عید وصول، عید ایصال، عید شناخت، عید معرفت، این است دیگر.
در ماه مبارک رمضان مردم روزه گرفتند، عبادت کردند، آخر ماه رمضان که مىشود، شب مستحب است تا صبح به عبادت بایستند و روز عید فطر را هم عید بگیرند، براى چه؟ براى اینکه یک ماه به خدا نزدیک شدهاند، سبک کردهاند، بارهاى گناه را ریختهاند، به عبادت مشغول بودهاند، خوب گناهان را از مؤمن مىگیرد دیگر، الذى جَعَلتَهُ لِلمُسلِمینَ عیدًا.
عید قربان عید است؛ چون حج کردند مردم، وقوف به عرفات کردند، وقوف به مشعر کردند، قربانى کردند، سر تراشیدند، بنابراین باید عید بگیرند دیگر، آن عید است.
عید غدیر، عید علم است
اما عید غدیر، یک عید دیگر است. عید عبادت و نُسک و عمل و اینها نیست، یک عیدى است از اینها بالاتر؛ مثل اینکه جانش بیشتر است، روحش بیشتر است. اگر عیدها را از نقطه نظر درجات به درجاتى قسمت کنیم، عید غدیر یک درجه زیادى دارد و یک سهم وافرى دارد.
این عید عید علم است، چون أمیرالمؤمنین علیه السلام اسم اعظم خدا و تجلى اعظم پروردگار و متحقق به عوالم قدس و طهارت و اسم حمید و محمود خدا، و دارنده لواء حمد در روز قیامت و شفاعت کبرى، اینها همه مال مقام علم أمیرالمؤمنین است، از علم أمیرالمؤمنین بقیه چیزها تراوش کرده، و لذا این عید عید ولایت است؛ یعنى عید شناختِ حقیقت و عید معرفت.
و اگر انسان معرفت پیدا کرد حجش هم درست است، ماه رمضانش هم درست است، اگر معرفت پیدا نکرد آنها هم درست نیست؛ زیرا خدا که این تکالیف را بر ما کرده، پیکر تکلیف را نمىخواهد، آن جان و حقیقتى که در این کالبد است مىخواهد، و آن جان و حقیقتش به ولایت است.
لذا در اخبار صحیحه داریم که شیعه و سنى هم روایت کرده که: اگر عبدى در تمام مدت عمر خود شبها به عبادت مشغول باشد، بین رکن و بین مقام، و روزها هم روزهدار باشد، و در راه خدا در همین جا شهید شده باشد، و روزگار و عمرش هم به اندازه عمر آدم تا قیامت باشد، اما از ولایت دستش خالى باشد اعمالش بدرد نمىخورد؛ لم یَنفَعهُ ذلک شَیئًا.
چرا؟ براى اینکه ولایت یعنى حقیقتِ شناخت؛ اگر که انسان نشناسد، خُب دیوار هم خیلى بزرگ است، کوه أبوقبیس هم خیلى بزرگ است، کوه هیمالیا هم خیلى بزرگ است، حیواناتى هستند در دنیا از ما قوىتر، جثهشان بزرگتر، قدرتشان بیشتر، عمرشان (کرکس و کلاغ مىگویند هزار سال عمر مىکنند) سلامت بدنشان بهتر، راحتتر زندگى مىکنند، اما قیمتى ندارند، چرا انسان قیمت دارد؟ آن معرفتش است دیگر! پس افرادِ انسان هم به درجات معرفتشان، درجه و اجرشان در نزد پروردگار بیشتر مىشود.
این عید یعنى عید معرفىِ حق. أمیرالمؤمنین توانست به مردم معرفى کند خدا را و پیغمبر را و قرآن را.
اگر نظر شریف باشد آن روایت صحیحى که روز جمعه در مسجد خواندیم با سلسله سندش که شیعه و سنى از سید مرتضى روایت کرده، در آن روایت حضرت رسول صلى الـله علیه و آله و سلم مىفرماید: اى على! تو هستى که صداى من را به گوش جهانیان مىرسانى و نداى مرا به أسماع و أفئده آنها ابلاغ مىکنى و وعده مرا وفا مىکنى و دَیْن مرا تو مىتوانى ادا کنى و رسالت مرا تو مىتوانى تأدیه کنى!
یعنى چه؟ یعنى اگر تو نباشى من هم هیچ! من که آمدم، این حجر اساسى را براى نبوت و هدایت مردم آوردم، اگر تو نباشى عقیم مىماند، تو هستى که برسانى لذا این روایت در بین شیعه و سنى جاى هیچ شبهه نیست؛ که پیغمبر فرمود: أنا قاتَلتُ الناس علَى تَنزیل القرآن، و أنتَ یا عَلى تُقاتِلُهُم علَى تَأویلِه! «من مأمورم از طرف پروردگار که با مردم کارزار کنم بر اصل پذیرفتن قرآن، و تو مأمورى که کارزار کنى بر تأویل قرآن» یعنى حقیقت قرآن، تفسیر قرآن، معنى قرآن، مَآل و مرجع آیات قرآن را تو باید برسانى.
عید غدیر، عید معرفى حق است و علت این هم که أمیرالمؤمنین علیه السلام زیاد دشمن داشت براى همین جهت بود، چون حق را معرفى مىکرد و مردم دشمن حقند! مردم مىخواهند زندگانىهاى شهوى داشته باشند، بر اساس شهوت و غفلت و وهم و احساسات و تعدى و تجاوز به حقوق و از بین بردن مردم و سیر کردن خود زندگى داشته باشند، و أمیرالمؤمنین علیه السلام این نبود روششان، این نبود، و أئمه علیهم السلام روششان این نبود.
روششان این نبود از نقطه نظر تصنع نبود، که خود را وادار مىکردند که اینطور باشند، نه، این اعمالى که از آنها سر مىزد مثل آبى بود که از چشمه دل آنها مىجوشید؛ روح و نفس اینطور بود، روح و نفس اینطور بود، روح و نفس به مقام عبودیت رسیده بود؛ خاضع بود، خاشع بود، فقیر إلى الـله بود، محب مردم بود، دستگیر بود، رقیق القلب بود، عطوف بود، دلسوز بود، اینها خاصههاى قلب أمیرالمؤمنین است.
و لذا آن کسانى که مىگویند مثلًا حکومت به دست أئمه اطهار نرسید، اگر رسیده بود- مانند خلفاى بنى عباس یا بنى امیه- معلوم نبود که آنها هم دست به تعدیات نزنند (این است منظور بعضى از افراد که قلمشان انحراف از ممشاى صراط مستقیم دارد و حملاتى به این شکل کردند) این حرف درست نیست؛ چون حکومت به دست أئمه علیهم السلام رسید و این حکومتها همیشه براى آنها در دسترسشان بود.
و آن زمانى هم که أمیرالمؤمنین علیه السلام صبر کرد و حکومت به دست او رسید (حکومت ظاهرى) بعد از بیست و پنج سال، دیدیم که در همان مدت پنج سال در آن خطبهها و در آن مکاتبات و در آن اعلانها و اینها، همه داد و فریاد مىزند از همین حق و حقیقت، و فریاد مىکند که: اى مردم! بدانید که امام شما از دنیا به دو طِمر (یعنى دو لباس کهنه) ساخته و به دو نان جو! و شما به این مقدار نمىتوانید خود را قانع کنید؛ اقلا سعى کنید که به این مقام خود را نزدیک کنید.
از دنیا رفتند و آجرى روى هم نگذاشتند، خشتى هم روى هم نگذاشتند و حضرت امام حسن هم بعد از شهادت آن حضرت آمد خطبه خواند در مسجد کوفه و فرمود: پدرم از دنیا رفت نه تِبنى [1] نه سِدلى [2] باقى نگذاشت، نه عمارتى نه طلائى نه شِمشى؛ هفتصد درهم گذاشته بود که براى عیالات خود یک خادمهاى تهیه کند. این وضع آن حضرت بود.
فضائل أمیرالمؤمنین علیه السلام از زبان احمد بن حنبل و شافعى
در پیش احمد بن حنبل جماعتى نشسته بودند و مفصل تعریف مىکردند از خلفاء، و احمد حنبل هم گوش مىداد، او هم جملاتى مىگفت؛ در پایان مجلس کسى به او گفت: در این مجلس صحبت از على نکردید!؟ احمد حنبل گفت: ما از او چه صحبت کنیم!؟ او مافوق صحبت ماست، مافوق تعریف ماست، هر وقت ما یاد او مىکنیم شرمنده مىشویم و سر خود را باید پائین بیانداریم؛ اینهائى که ما از آنها صحبت مىکنیم اینها همین افرادى هستند که اوصافى که براى آنها بیان شده، بیان مىشود. - احمد حنبل یک مرد سنى است ها! یکى از علماى بزرگ اهل تسنن و یکى از ائمه اربعه سنت است ـ اینها افرادى بودند که مىخواستند خلیفه بشوند و بواسطه خلافت زینت پیدا کنند، ولى على کسى نبود که بواسطه خلافت زینت پیدا کند، على خلافت را زینت داد! خلافت به على زینت پیدا کرد.
شافعى مىگوید: اى افرادى که دارید حج مىکنید و از عرفات به مشعر و از مشعر مىخواهید بروید وارد مِنى، و از منى بیائید در مکه، در مُحسر (آنجا یک مکانى مخصوص است که تمام افراد کوچ مىکنند در نَفْر اول که روز دوازدهم و نَفْر دوم روز سیزدهم است، یکسره تمام آن جمعیت منى حرکت مىکند براى مکه) مىگوید یکى برود آنجا از قول من فریاد کند بگوید که: جان من، پوست من، گوشت من، با محبت على و آل او آمیخته شده، مىخواهید من را شیعه بگوئید مىخواهید نگوئید، مىخواهید رافضى بگوئید مىخواهید نگوئید، اگر این محبت رفض است تمام ثَقْلان یا ثَقَلان شهادت بدهند که من رافضى هستم و شیعه هستم!
چرا؟ چون کار أمیرالمؤمنین بر اساس صدق بود بر اساس حق بود، أمیرالمؤمنین دروغ نمىگفت، منطق ، منطق حق بود. منطق أمیرالمؤمنین منطق رسول خدا بود، منطق واقع بینى بود، منطق علم بود، منطق ادراک بود. من نظرم مى آید یکى از شبهاى سه شنبه براى رفقا در مسجد، رسید مطلب به اینجا که ما از اعمال و رفتار هر یک از خلفا اصلًا مىتوانیم افکار آنها را بخوانیم و بسنجیم و ببینیم چه قِسم طرز تفکر داشتند؟ چه قسم فکر مىکردند؟ روحیهشان چه بود؟
عُمر «حى على خیر العمل» را از اذان برداشت
عُمَر «حى على خیر العمل» را از اذان برداشت و گفت: علت اینکه من حى على خیر العمل را برمىدارم این است که مردم اگر این ندا را بدهند معنى این ندا این است که بهترین کارها نماز است، آن وقت به جهاد دیگر حاضر نمىشوند؛ پس من این را برمىدارم که مردم به جهاد حاضر بشوند. این کار را کرد. و الآن هم سنىها «حى على خیر العمل» نمىگویند و خودشان هم معترفند که یکى از چیزهائى که پیغمبر در اذان مىفرمود، و در زمان رسالت مىفرمودند و در زمان أبوبکر هم در اذان مردم «حى على خیر العمل» مىگفتند و او برداشت، همین «حى على خیر العمل» است در اذان.
ما به کارهاى دیگر کار نداریم، همین کارش را شما بیائید تجزیه و تحلیل کنید، این حرف یعنى چه!؟ «حى على خیر العمل» را انسان بردارد!
اولًا به جایش چه بگذارد؟ به جایش مىگذارد: الصلاة خیرٌ من النوم! اى مردم نماز بهتر از خوابیدن است، این منطق است، از خوابیدن نماز بهتر است! این که معلوم است!
اما چرا صلاة خیرُ العمل نیست؟ چرا نیست!؟ نماز بهترینِ کارها است یا نه؟
در قرآن داریم: وَ أَقیمُوا الصلاةَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکین؛ [3] پس انسان نمازگزار نباشد و مشرک باشد، جهاد او به چه درد مىخورد!؟
حضرت صادق علیه السلام مىفرماید: من زیر این کره قمر و شمس سراغ ندارم عملى بهتر از نماز! و لذا خدا بر همه پیغمبران وصیت به نماز کرده، به حضرت عیسى وصیت به نماز کرده، وَ أَوْصانى بِالصلاة [4] به حضرت یحیى، به دیگران، و سراغ ندارم بهتر از نماز.
نماز اتصالِ با خداست، وقتى انسان نماز درست خواند و دانست که نماز بهترین عمل است، حجش درست مىشود، روزهاش درست مىشود، صدقاتش درست مىشود، صله رحمش درست مىشود، جهادش درست مىشود؛ اما جهادى که منهاى نماز باشد آن چه قیمتى دارد!؟ شهوت است!
پیغمبر مى فرماید: بهترین کارها نماز است، نمىگوید: جهاد نکنید! روزه نگیرید! مىگوید بهترین کارها نماز است؛ بگذار این نور نماز در دلت بیاید، روشن بشود، بفهمى مطلب چیست، تمام اعمالى که به دنبال این پدیده در خاطرات شما و در ذهن شما پیدا مىشود آنها هم مستحسن است.
اما اگر انسان گفت صلاة بهترین کارها نیست، جهاد بهترین کارهاست، آن جهاد دیگر جهاد فى سبیل الـله نیست، فى سبیل صلاة نیست؛ آن جهاد جهاد در وصول به آمال و آرزوهاى شخصى و بر اریکه نشستن در مقابل حریف و رقیب است. جهاد یعنى جهاد با نفس در راه خدا، نه جهاد مقصود آدمکشى باشد! آدمکشى در دنیا زیاد بوده و هست، قیمتى ندارد.
این عبارت که «حى على خیر العمل» را برداشت، شما همین را بنشینید رویش فکر کنید، این اصلًا مسیر اسلام را تغییر داد، مسیر تغییر کرد، تا آن زمان مىگفتند نماز بهترین کارهاست، بعد گفتند نه نماز بهترین کارها نیست! پیغمبر مىگوید نماز بهترین کارها است، أمیرالمؤمنین مىگوید نماز بهترین کارها است! نماز خلوت با خداست؛ برو در یک مکان خلوت، نماز شب، نماز نافله بخوان، نمازهاى واجب را هم که با جماعت (نماز جمعه و عید و نمازهاى پنجگانه را با همدیگر) مىخوانید از آنجا مدد بگیرید، قدرت بگیرید، علم بگیرید، از خدا بواسطه نماز حیات بگیرید، دل زنده بشود، وقتى دل زنده شد، همه اعمال انسان مُمضى است. وقتى دل مرده است، دل مرده است، این جهاد به چه دردى مىخورد؟ این روزه چه دردى مىخورد؟
عید غدیر، عید معرفى ولایت است
عید غدیر، عید معرفى ولایت است، پیغمبر أمیرالمؤمنین را بلند کرد گفت: مردم این است على! این ولایت است! خیلى فرموده بود، از اول زمان بعثت، ولایت و وزارت و خلافت و وصایت أمیرالمؤمنین علیه السلام را پیغمبر ابلاغ فرمود، تا آن هنگامى که دم آخر بود و فاطمه زهرا سلام الـله علیها گریه مىکرد؛ گفت: بیا پیش من! - در اینجا هم حالا روایتش را برایتان اگر وقت کردیم مىخوانم-
وقتى آیه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین! [5] پیغمبر چهل نفر از قوم و خویشهاى خود را جمع کرد، در آن مجلس در مکه در بدو بعثت است، فرمود: کیست که با من در این امر کمک کند؟ نمىگوید اى مردم، اسلام بیاورید؛ [میگوید]
أیکُم یُوازرُنى علَى ذَلک عَلَى أن یَکونَ وَصیى و وَزیرى و خَلیفَتى مِن بَعدى!؟ کیست به من کمک کند در این انجام کار رسالت؟ این بار بار سنگینى است روى دوش من! من یک کمک مىخواهم که بیاید و این بار را با کمک و همراهى یکدیگر برداریم. تا سه بار حضرت تکرار کردند، هیچ کس جواب نداد و فقط حضرت [علی] عرض کردند: من!
حضرت بیعت کردند با أمیرالمؤمنین! با بچه سیزده ساله ها! بچه سیزده ساله مىدانید چى؟ بچه سیزده ساله خودمان را تماشا مىکنید چقدرى است؟ آن روز پیغمبر با أمیرالمؤمنین بیعت کرد! یعنى تو باید زیر بغل من را بگیرى، کار من کار آسانى نیست، نبوت یک تشریفى نیست که به من داده شده.
من تا حالا توى حرم خدا بودم و توى مقام امن و امان و سر، و از نقطه نظر ظاهر همیشه در کوه حِراء خلوت داشتم و حالا خدا به من امر کرده بیا برو پائین! اول مشکلات است! چه مشکلات!! باید دنیا را مسلمان کنى!
شما بیایید یک حرفى مىخواهید یاد رفیقتان بدهید، جان به لبتان مىرسد آن حرف را نمىفهمد؛ اى رسول ما باید بروى توى دنیا، توى مکه، توى مدینه، توى طائف، سنگ بزنند به پایت، ساحرت بگویند، مجنونت بگویند، شمشیر رویت بکشند، دندانت را بشکنند، گرسنگى به تو بدهند، دربدر بیابانهایت کنند، پایت خار برود، دخترت زینب مىخواهد عقبت حرکت کند، هجرت کند، بیاید به مدینه، همین عمرو عاص آمد با جماعتى، نیزه زد به آن شتر، بچه سقط کرد، نزدیک بود همین زینب بمیرد!! اینها همه راجع به چیست؟ راجع به این است که باید برسانى خلاصه.
حسینت را مى کشند، حسنت را مى کشند، راضى هستى؟ بله! این است، راه این است. على را توى محراب مى زنند، با فاطمه زهرا این کار را مى کنند، راضى هستى؟
ما که به کسى نبوت مىدهیم نه اینکه پَر قو برایش مى اندازیم مى گویم بفرما! این حرفها نیست.
این نبوت را به خیلى از پیغمبران دادند هیچ کس نتوانست قبول کند، ولایت را به خیلى ها دادند نتوانستند قبول کنند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
ولایت را جز أمیرالمؤمنین(ع) کسى نمىتواتد تحمل نماید
مگر همه کس مىتواند أمیرالمؤمنین بشود!؟ أمیرالمؤمنین شدن یعنى از مغزِ سر تا نوک ناخن در آتش زندگى کردن و مواجه با مشکلات شدن و ناراحتىها و نسبتها و تهمتها و زجرها و دربدرىها! و نسبت کفر علناً!! ده هزار نفر قیام کرد بر أمیرالمؤمنین علیه السلام کافرى تو، کافر! و خونت هدر است براى کفر، کفر! تو کافرى از طرف [ما]. به ما یک نسبت کفر که نه، یک نسبت فسق که نه، از این کمترها بدهند اصلًا در مى رویم!! آن چه تحملى بوده، چه کوهى بوده، چه عظمتى بوده، ما که به این نمىرسیم.
على کل تقدیر امروز روز عید غدیر است، یعنى عید معرفت است، یعنى اى مردم اگر مىخواهید از دنیایتان بهرهببرید، از آخرتتان بهره ببرید، از کسبتان، از زنتان، از بچهتان، از مالتان، از عِرضتان، از ناموستان، از دنیاتان، از آخرتتان راه این است و بس! این معرفى به سوى پیغمبر و خدا مىکند و غیر از این راهى نیست، راهها بسته است.
این از عالم بالا یک هُمائى است آمده بالهاى خود را باز کرده مىگوید من رفتم وطنتان را شناختم، اگر مىخواهید بیائید من شما را ببرم! از راههاى متفرق نروید. فَتَفَرقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِه [6] این راههاى مختلف شما را از راه خدا جدا مىکند، دور مىکند، خستهتان مىکند، ناراحتتان مىکند، عمرتان را مىگیرد، سرمایهتان را مىگیرد، دست خالى مىشوید.
مثل یک دانه کبریت، یک کبریت یک قران دو قران قیمت دارد، یکى مىزند یک فضا را روشن مىکند، دومى، سومى، چهارمى، تمام مىشود، خود قوطى کبریت خالى مىشود، بىقیمت، مىاندازندش دور. از دار دنیا مىخواهد برود، هیچ، تمام سرمایهها را حرام کرده؛ اما اگر کبریت نبودى، متصل بودى به ولایت، (مثل یک چراغى که متصل است به یک کارخانه، دائماً نور مىدهد، آخرش هم نور است) نفاد ندارد، چون اتصال دارد، اتصال با ولایت یعنى اتصال
با خدا، خداشناسى یعنى أمیرالمؤمنین شناسى، أمیرالمؤمنین شناسى یعنى خدا شناسى، ولایت یعنى توحید، توحید یعنى ولایت. توجه مىکنید چه عرض مىکنم!؟ اینها یکى است، هزار سال انسان برود عبادت کند، أمیرالمؤمنین را نشناسد، خودش را عبادت کرده، خدا را عبادت نکرده؛ خودش را عبادت کرده، منویات خودش را، خواهش خودش را، آرزوى خودش را، آن خدائى که خودش در دل خودش ساخته او را عبادت کرده.
و لذا مىبینیم که آثار عبودیت در آنها پیدا نمىشود، حرفهایشان جامد است، خشک است، نماز مىخواند اما قلب جامد است، رحم نیست، مروت نیست، انصاف نیست، عطوفت نیست، رقت قلب نیست، حمیت نیست؛ اما اینها که با أمیرالمؤمنین رابطه دارند دیگر نسبت به همه عطوفند: نسبت به کفار عطوفند، نسبت به حیوان عطوف است، نسبت به سگِ کوچه لاى برف عطوف است، مهربان است، چرا؟
چون أمیرالمؤمنین یک سرش در عالم توحید است و یک سرش آمده اینجا، و توحید تمام عوالم را در زیر پر خود به عنوان رحمت گرفته و سایهرحمت گسترده، على هم که نمونه رحمت است، پس بنابراین این شاخه رحمت به تمام این موجوداتى که در عالم وجود، وجود دارد کشیده شده. بنابراین عید غدیر یعنى بزرگترین اعیاد.
أمیرالمؤمنین علیه السلام در سیزده سالگى معرفى به ولایت شد
امروز پیغمبر معرفى کرد أمیرالمؤمنین را، در آن وقتى که أمیرالمؤمنین سیزده سالش بود گفت: أنتَ خلیفتى! راضى هستى به من کمک کنى؟ أمیرالمؤمنین دست داد براى بیعت، پیغمبر با أمیرالمؤمنین در آن مجلس بیعت کردند، مردم برخاستند لبخند زدند به أبوطالب، اى أبوطالب این محمد امر کرد که تو بیا از بچه سیزده سالهات اطاعت کن! برخاستند و رفتند.
و این را سنىها مىگویند، تمام نوشتند: (تاریخ طبرى الآن دو دوره، به دو چاپ در منزل ما هست) أنتَ خلیفَتى فى امتى و وصیى و وزیرى، در همان وقتى که أمیرالمؤمنین سیزده سالش بود!
به همین جهت بود که همان دکتر حسین هیکل در کتاب «حیات محمد» همین جمله را در وهله اول طبع کرد و بعد دید که نه، این مطلب خیلى عجیب شد و یک سندى در دست شیعه است در مرتبه دوم حذف کرد. من خیلى از کتب بزرگانِ سنىها خواندهام که آنها صراحتاً مىگویند همه مطالب را نباید نوشت. زیرا که این مطالب به دست بعضى مىافتد و سند حربه بر علیه ما مىشود. یادداشت دارم، فلان کتاب، صفحه فلان چنین مطلبى گفته، فلان کتاب فلان مطلب یعنى حقایق را بفهمید اما نگوئید.
أمیرالمؤمنین علیه السلام روز اول که پیغمبر فرمود: اى مردم! من پیغمبرم، گفت: این ولى شما و صاحب اختیار شما است، آن روز!
پس نبوت با ولایت توأم است. همینطورى که توحید با نبوت یکى است، نبوت هم با ولایت یکى است، توحید و نبوت و ولایت با هم یکى هستند. از آن وقت پیغمبر گفت، و گفت تا همین روز عید غدیر که دو ماه مانده بود از دار دنیا برود؛ تمام مردم را جمع کرد جلوئىها آمدند و عقبىها هم رسیدند: اى مردم! مَن کُنتُ مَولاه فهذا «این!» فهذا على مَولاه.
آن کسى که من مولاى او هستم، این! نگفت: «على مَولاه» که بگویند على مقصود خداى على است، (إن الـله على دیگر، مقصود: على مولاه) چون راه احتمال باز است؛ مىگویند: پیغمبر گفته: «عَلِى مَولاه» مولاه یعنى پسر عمو، اىمردم بدانید این پسر عموى من است.
صد و بیست هزار نفر مردم را توى بیابان در گرما جمع کند، جهازهاى شتر را روى همدیگر بچینند مردم سه روز آنجا معطل بشوند، روز عید برسد، همه مردمى که جلو رفتند عقب برگردند، عقبىها برسند، پیغمبر آن خطبه مفصل را بخواند، و مردم زیر سایههاى شتر و زیر سایههاى قاطر، و خود پیغمبر هم زیر آفتاب برود بالاى آن جهازها، از روى دست بلند کند: اى مردم این پسر عموى من است! این است معنایش!؟ نه، پیغمبر اول استشهاد کرد به آیه قرآن گفت:
استشهاد رسول خدا به قرآن در ولایت بر مؤمنین
ألَستُ أولَى بکُم مِن أنفُسِکُم!؟ آخر در آیه قرآن داریم: النبِى أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم [7] پیغمبر ولایت دارد بر هر مؤمنى! یعنى وقتى پیغمبر در انسان یک چیزى را اختیار بکند انسان حق اختیار ندارد، اختیار اختیار اوست، این معنى ولایت است، از نظر تشریعى، از نظر تکوینى که معلوم است.
ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى الـله وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم. [8] «هیچ مؤمنى، هیچ مؤمنهاى، زن مؤمن، مرد مؤمن، چنین حقى ندارند وقتى خدا و رسول بر آنها چیزى اختیار کند آنها بر خلاف رفتار کنند.»
حکم خدا، حکم رسول خدا و حکم رسول خدا حکم خداست. امروز جنگ است! زنم مىخواهد بزاید، تجارتخانه دارم، بچهام مىمیرد، این حرفها نیست. امروز عبادت است، امروز حج است، زن تو بر خانهات حرام است، آن زن را باید بگیرى، آن ترس را باید اختیار کنى، حکم خدا و رسول این است! هیچ حقى براى هیچ کس نیست جز امر رسول خدا.
هر عملى که پیغمبر مىگوید شما بکنید، آن عبادت است و هر عملى که بگوید نکنید معصیت است، اگر بگوید نماز بخوان آن نماز عبادت مىشود، اگر بگوید نماز نخوان، آن نماز معصیت است، مثل زنا است؛ توجه مىکنید چه عرض مى کنم!؟ پیغمبر استشهاد کرد به این آیه قرآن: ألستُ أولى بکُم مِن أنفُسِکُم!؟ آیا من چنین حقى ندارم مطابق آیات قرآن بر شما!؟ ولى به شما و أولى به نفس شما از خود شما نیستم!؟ قالوا: الـلهم بلى!
کیفیت معرفى أمیرالمؤمنین علیه السلام در غدیرخم
پیغمبر أمیرالمؤمنین را روى دست بلند کردند، به طورى بلند کرد که دو سفیدى زیر بغل پیغمبر و أمیرالمؤمنین نمایان شد. یعنى چه قِسم بلند کرد؟ نه اینکه أمیرالمؤمنین را بلند کرد، أمیرالمؤمنین را آورد پهلوى خودش بعد دست انداخت پیغمبر با دو دست خودش، دو تا بازوهاى أمیرالمؤمنین، اینجاها را گرفت بلند کرد؛ وقتى بلند کرد زیر بغل پیغمبر و زیر بغل أمیرالمؤمنین (چون بازوهاى أمیرالمؤمنین را بلند کرد) نمایان شد. نشان داد، گفت: مَن کنتُ مَولاه فهذا على مَولاه! «کسى که من مولاى او هستم این على مولاى اوست!»
على را بلند کرده، نشان داده، از بالاى جهازها آورده بالا، پهلوى خودش ایستاده، بلند کرده، نشان داده، در عین حال گفته على، و گفته هذا على، که نگوئید یک على دیگر بود، نگوئید مَن کنتُ مولاه فعلى مولاه یعنى الـله العلى، (خداى على أعلى آن مولا است). شبهه و شکى براى کسى نماند.
اول کسى که آمد بیعت کرد عمر بود: بخ بخ لَکَ یا على! أصبَحتَ مَولاى و مَولا کُل مُؤمِنٍ و مُؤمنَة. «به به بر تو اى على! مولاى من شدى و مولاى هر مؤمن و مؤمنهاى شدى.» و دیگران و دیگران.
أبوبریده أسلمى از شام وارد شد، دید که أبابکر بالاى منبر است! گفت: چیه قضیهاش؟ گفتند که نمىبینى!؟ گفت: مگر همین فرد نبود که به على سلام کرد به [عنوان] أمیر المؤمنین!؟ السلام علیک یا أمیرالمؤمنین! - چون بعد از این قضیه پیغمبر دستور دادند که تمام افراد بیایند با أمیرالمؤمنین مصافحه کنند و دست بدهند به عنوان «أمیرالمؤمنین» سلام کنند: السلام علیک یا أمیرالمؤمنین! یعنى سید و سالار تمام مؤمنین- این مگر همان نبود با همان هفت نفرى که آمدند سلام کردند و گفتند: السلام علیک یا أمیرالمؤمنین!؟
گفتند: إن الأمر وَقَعَ ما وَقَع و کان ما کان! «شد آن کارى که باید بشود و فعلًا این طور شده.» گفت: نه قسم به خدا خیانت کردید شما! خیانت کردید! إن الأمر قد وَقَعَ مَا وَقَع و کان ما کان یعنى چه!؟ خیانت کردید! شما رفتید به أمیرالمؤمنین به عنوان إمارة سلام کردید، بیعت کردید، بعد حالا آمدید مىگویید: إن الأمر وَقَعَ مَا وَقَع و کان ما کان!؟ سریع از مسجد بیرونش کردند. از همان روز شروع شد جنایات، عوض شد تاریخ، واژگون شد.
پی نوشتها:
[1] - تِبْن: کاه.
[2] - سَدْل: لباس (ساتر).
[3] - سوره الروم (30) ذیل آیه 31.
[4] - سوره مریم (19) قسمتى از آیه 31.
[5] - سوره الشعراء (26) آیه 214.
[6] - سوره الأنعام (6) قسمتى از آیه 153.
[7] - سوره الأحزاب (33) صدر آیه 6.
[8] - سوره الأحزاب (33) صدر آیه 36.
* مهر
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله علَى خَیرِ خَلقِه و أشرَفِ بَریته محمدٍ الحَمیدِ المحمُود و على ءَالهِ امَناء المَعبود
امروز روز عید غدیر است، عیدى است که از آفتاب روشنتر است، و در روایات داریم که از عید فطر و عید أضحى فضیلتش بیشتر است. صدقه دادن در این روز، یک درهم، ثواب یک کوه أبوقبیس است که انسان در راه خدا انفاق کند. عبادت، نماز، روزه، اینها در [امروز] از هر جهت بر سایر ایام فضیلت دارد. روزه امروز مثل روزه دهر است، اینها مسلم است، چرا اینطور است؟
براى اینکه عید غدیر است، عید غدیر یعنى چه؟ یعنى عید محبت، عید ولایت، عید صدق، عید صفا، عید اتصال بنده به خدا، عید لقاء خدا، عید جذبات پروردگار، عید وصول، عید ایصال، عید شناخت، عید معرفت، این است دیگر.
در ماه مبارک رمضان مردم روزه گرفتند، عبادت کردند، آخر ماه رمضان که مىشود، شب مستحب است تا صبح به عبادت بایستند و روز عید فطر را هم عید بگیرند، براى چه؟ براى اینکه یک ماه به خدا نزدیک شدهاند، سبک کردهاند، بارهاى گناه را ریختهاند، به عبادت مشغول بودهاند، خوب گناهان را از مؤمن مىگیرد دیگر، الذى جَعَلتَهُ لِلمُسلِمینَ عیدًا.
عید قربان عید است؛ چون حج کردند مردم، وقوف به عرفات کردند، وقوف به مشعر کردند، قربانى کردند، سر تراشیدند، بنابراین باید عید بگیرند دیگر، آن عید است.
عید غدیر، عید علم است
اما عید غدیر، یک عید دیگر است. عید عبادت و نُسک و عمل و اینها نیست، یک عیدى است از اینها بالاتر؛ مثل اینکه جانش بیشتر است، روحش بیشتر است. اگر عیدها را از نقطه نظر درجات به درجاتى قسمت کنیم، عید غدیر یک درجه زیادى دارد و یک سهم وافرى دارد.
این عید عید علم است، چون أمیرالمؤمنین علیه السلام اسم اعظم خدا و تجلى اعظم پروردگار و متحقق به عوالم قدس و طهارت و اسم حمید و محمود خدا، و دارنده لواء حمد در روز قیامت و شفاعت کبرى، اینها همه مال مقام علم أمیرالمؤمنین است، از علم أمیرالمؤمنین بقیه چیزها تراوش کرده، و لذا این عید عید ولایت است؛ یعنى عید شناختِ حقیقت و عید معرفت.
و اگر انسان معرفت پیدا کرد حجش هم درست است، ماه رمضانش هم درست است، اگر معرفت پیدا نکرد آنها هم درست نیست؛ زیرا خدا که این تکالیف را بر ما کرده، پیکر تکلیف را نمىخواهد، آن جان و حقیقتى که در این کالبد است مىخواهد، و آن جان و حقیقتش به ولایت است.
لذا در اخبار صحیحه داریم که شیعه و سنى هم روایت کرده که: اگر عبدى در تمام مدت عمر خود شبها به عبادت مشغول باشد، بین رکن و بین مقام، و روزها هم روزهدار باشد، و در راه خدا در همین جا شهید شده باشد، و روزگار و عمرش هم به اندازه عمر آدم تا قیامت باشد، اما از ولایت دستش خالى باشد اعمالش بدرد نمىخورد؛ لم یَنفَعهُ ذلک شَیئًا.
چرا؟ براى اینکه ولایت یعنى حقیقتِ شناخت؛ اگر که انسان نشناسد، خُب دیوار هم خیلى بزرگ است، کوه أبوقبیس هم خیلى بزرگ است، کوه هیمالیا هم خیلى بزرگ است، حیواناتى هستند در دنیا از ما قوىتر، جثهشان بزرگتر، قدرتشان بیشتر، عمرشان (کرکس و کلاغ مىگویند هزار سال عمر مىکنند) سلامت بدنشان بهتر، راحتتر زندگى مىکنند، اما قیمتى ندارند، چرا انسان قیمت دارد؟ آن معرفتش است دیگر! پس افرادِ انسان هم به درجات معرفتشان، درجه و اجرشان در نزد پروردگار بیشتر مىشود.
این عید یعنى عید معرفىِ حق. أمیرالمؤمنین توانست به مردم معرفى کند خدا را و پیغمبر را و قرآن را.
اگر نظر شریف باشد آن روایت صحیحى که روز جمعه در مسجد خواندیم با سلسله سندش که شیعه و سنى از سید مرتضى روایت کرده، در آن روایت حضرت رسول صلى الـله علیه و آله و سلم مىفرماید: اى على! تو هستى که صداى من را به گوش جهانیان مىرسانى و نداى مرا به أسماع و أفئده آنها ابلاغ مىکنى و وعده مرا وفا مىکنى و دَیْن مرا تو مىتوانى ادا کنى و رسالت مرا تو مىتوانى تأدیه کنى!
یعنى چه؟ یعنى اگر تو نباشى من هم هیچ! من که آمدم، این حجر اساسى را براى نبوت و هدایت مردم آوردم، اگر تو نباشى عقیم مىماند، تو هستى که برسانى لذا این روایت در بین شیعه و سنى جاى هیچ شبهه نیست؛ که پیغمبر فرمود: أنا قاتَلتُ الناس علَى تَنزیل القرآن، و أنتَ یا عَلى تُقاتِلُهُم علَى تَأویلِه! «من مأمورم از طرف پروردگار که با مردم کارزار کنم بر اصل پذیرفتن قرآن، و تو مأمورى که کارزار کنى بر تأویل قرآن» یعنى حقیقت قرآن، تفسیر قرآن، معنى قرآن، مَآل و مرجع آیات قرآن را تو باید برسانى.
عید غدیر، عید معرفى حق است و علت این هم که أمیرالمؤمنین علیه السلام زیاد دشمن داشت براى همین جهت بود، چون حق را معرفى مىکرد و مردم دشمن حقند! مردم مىخواهند زندگانىهاى شهوى داشته باشند، بر اساس شهوت و غفلت و وهم و احساسات و تعدى و تجاوز به حقوق و از بین بردن مردم و سیر کردن خود زندگى داشته باشند، و أمیرالمؤمنین علیه السلام این نبود روششان، این نبود، و أئمه علیهم السلام روششان این نبود.
روششان این نبود از نقطه نظر تصنع نبود، که خود را وادار مىکردند که اینطور باشند، نه، این اعمالى که از آنها سر مىزد مثل آبى بود که از چشمه دل آنها مىجوشید؛ روح و نفس اینطور بود، روح و نفس اینطور بود، روح و نفس به مقام عبودیت رسیده بود؛ خاضع بود، خاشع بود، فقیر إلى الـله بود، محب مردم بود، دستگیر بود، رقیق القلب بود، عطوف بود، دلسوز بود، اینها خاصههاى قلب أمیرالمؤمنین است.
و لذا آن کسانى که مىگویند مثلًا حکومت به دست أئمه اطهار نرسید، اگر رسیده بود- مانند خلفاى بنى عباس یا بنى امیه- معلوم نبود که آنها هم دست به تعدیات نزنند (این است منظور بعضى از افراد که قلمشان انحراف از ممشاى صراط مستقیم دارد و حملاتى به این شکل کردند) این حرف درست نیست؛ چون حکومت به دست أئمه علیهم السلام رسید و این حکومتها همیشه براى آنها در دسترسشان بود.
و آن زمانى هم که أمیرالمؤمنین علیه السلام صبر کرد و حکومت به دست او رسید (حکومت ظاهرى) بعد از بیست و پنج سال، دیدیم که در همان مدت پنج سال در آن خطبهها و در آن مکاتبات و در آن اعلانها و اینها، همه داد و فریاد مىزند از همین حق و حقیقت، و فریاد مىکند که: اى مردم! بدانید که امام شما از دنیا به دو طِمر (یعنى دو لباس کهنه) ساخته و به دو نان جو! و شما به این مقدار نمىتوانید خود را قانع کنید؛ اقلا سعى کنید که به این مقام خود را نزدیک کنید.
از دنیا رفتند و آجرى روى هم نگذاشتند، خشتى هم روى هم نگذاشتند و حضرت امام حسن هم بعد از شهادت آن حضرت آمد خطبه خواند در مسجد کوفه و فرمود: پدرم از دنیا رفت نه تِبنى [1] نه سِدلى [2] باقى نگذاشت، نه عمارتى نه طلائى نه شِمشى؛ هفتصد درهم گذاشته بود که براى عیالات خود یک خادمهاى تهیه کند. این وضع آن حضرت بود.
فضائل أمیرالمؤمنین علیه السلام از زبان احمد بن حنبل و شافعى
در پیش احمد بن حنبل جماعتى نشسته بودند و مفصل تعریف مىکردند از خلفاء، و احمد حنبل هم گوش مىداد، او هم جملاتى مىگفت؛ در پایان مجلس کسى به او گفت: در این مجلس صحبت از على نکردید!؟ احمد حنبل گفت: ما از او چه صحبت کنیم!؟ او مافوق صحبت ماست، مافوق تعریف ماست، هر وقت ما یاد او مىکنیم شرمنده مىشویم و سر خود را باید پائین بیانداریم؛ اینهائى که ما از آنها صحبت مىکنیم اینها همین افرادى هستند که اوصافى که براى آنها بیان شده، بیان مىشود. - احمد حنبل یک مرد سنى است ها! یکى از علماى بزرگ اهل تسنن و یکى از ائمه اربعه سنت است ـ اینها افرادى بودند که مىخواستند خلیفه بشوند و بواسطه خلافت زینت پیدا کنند، ولى على کسى نبود که بواسطه خلافت زینت پیدا کند، على خلافت را زینت داد! خلافت به على زینت پیدا کرد.
شافعى مىگوید: اى افرادى که دارید حج مىکنید و از عرفات به مشعر و از مشعر مىخواهید بروید وارد مِنى، و از منى بیائید در مکه، در مُحسر (آنجا یک مکانى مخصوص است که تمام افراد کوچ مىکنند در نَفْر اول که روز دوازدهم و نَفْر دوم روز سیزدهم است، یکسره تمام آن جمعیت منى حرکت مىکند براى مکه) مىگوید یکى برود آنجا از قول من فریاد کند بگوید که: جان من، پوست من، گوشت من، با محبت على و آل او آمیخته شده، مىخواهید من را شیعه بگوئید مىخواهید نگوئید، مىخواهید رافضى بگوئید مىخواهید نگوئید، اگر این محبت رفض است تمام ثَقْلان یا ثَقَلان شهادت بدهند که من رافضى هستم و شیعه هستم!
چرا؟ چون کار أمیرالمؤمنین بر اساس صدق بود بر اساس حق بود، أمیرالمؤمنین دروغ نمىگفت، منطق ، منطق حق بود. منطق أمیرالمؤمنین منطق رسول خدا بود، منطق واقع بینى بود، منطق علم بود، منطق ادراک بود. من نظرم مى آید یکى از شبهاى سه شنبه براى رفقا در مسجد، رسید مطلب به اینجا که ما از اعمال و رفتار هر یک از خلفا اصلًا مىتوانیم افکار آنها را بخوانیم و بسنجیم و ببینیم چه قِسم طرز تفکر داشتند؟ چه قسم فکر مىکردند؟ روحیهشان چه بود؟
عُمر «حى على خیر العمل» را از اذان برداشت
عُمَر «حى على خیر العمل» را از اذان برداشت و گفت: علت اینکه من حى على خیر العمل را برمىدارم این است که مردم اگر این ندا را بدهند معنى این ندا این است که بهترین کارها نماز است، آن وقت به جهاد دیگر حاضر نمىشوند؛ پس من این را برمىدارم که مردم به جهاد حاضر بشوند. این کار را کرد. و الآن هم سنىها «حى على خیر العمل» نمىگویند و خودشان هم معترفند که یکى از چیزهائى که پیغمبر در اذان مىفرمود، و در زمان رسالت مىفرمودند و در زمان أبوبکر هم در اذان مردم «حى على خیر العمل» مىگفتند و او برداشت، همین «حى على خیر العمل» است در اذان.
ما به کارهاى دیگر کار نداریم، همین کارش را شما بیائید تجزیه و تحلیل کنید، این حرف یعنى چه!؟ «حى على خیر العمل» را انسان بردارد!
اولًا به جایش چه بگذارد؟ به جایش مىگذارد: الصلاة خیرٌ من النوم! اى مردم نماز بهتر از خوابیدن است، این منطق است، از خوابیدن نماز بهتر است! این که معلوم است!
اما چرا صلاة خیرُ العمل نیست؟ چرا نیست!؟ نماز بهترینِ کارها است یا نه؟
در قرآن داریم: وَ أَقیمُوا الصلاةَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکین؛ [3] پس انسان نمازگزار نباشد و مشرک باشد، جهاد او به چه درد مىخورد!؟
حضرت صادق علیه السلام مىفرماید: من زیر این کره قمر و شمس سراغ ندارم عملى بهتر از نماز! و لذا خدا بر همه پیغمبران وصیت به نماز کرده، به حضرت عیسى وصیت به نماز کرده، وَ أَوْصانى بِالصلاة [4] به حضرت یحیى، به دیگران، و سراغ ندارم بهتر از نماز.
نماز اتصالِ با خداست، وقتى انسان نماز درست خواند و دانست که نماز بهترین عمل است، حجش درست مىشود، روزهاش درست مىشود، صدقاتش درست مىشود، صله رحمش درست مىشود، جهادش درست مىشود؛ اما جهادى که منهاى نماز باشد آن چه قیمتى دارد!؟ شهوت است!
پیغمبر مى فرماید: بهترین کارها نماز است، نمىگوید: جهاد نکنید! روزه نگیرید! مىگوید بهترین کارها نماز است؛ بگذار این نور نماز در دلت بیاید، روشن بشود، بفهمى مطلب چیست، تمام اعمالى که به دنبال این پدیده در خاطرات شما و در ذهن شما پیدا مىشود آنها هم مستحسن است.
اما اگر انسان گفت صلاة بهترین کارها نیست، جهاد بهترین کارهاست، آن جهاد دیگر جهاد فى سبیل الـله نیست، فى سبیل صلاة نیست؛ آن جهاد جهاد در وصول به آمال و آرزوهاى شخصى و بر اریکه نشستن در مقابل حریف و رقیب است. جهاد یعنى جهاد با نفس در راه خدا، نه جهاد مقصود آدمکشى باشد! آدمکشى در دنیا زیاد بوده و هست، قیمتى ندارد.
این عبارت که «حى على خیر العمل» را برداشت، شما همین را بنشینید رویش فکر کنید، این اصلًا مسیر اسلام را تغییر داد، مسیر تغییر کرد، تا آن زمان مىگفتند نماز بهترین کارهاست، بعد گفتند نه نماز بهترین کارها نیست! پیغمبر مىگوید نماز بهترین کارها است، أمیرالمؤمنین مىگوید نماز بهترین کارها است! نماز خلوت با خداست؛ برو در یک مکان خلوت، نماز شب، نماز نافله بخوان، نمازهاى واجب را هم که با جماعت (نماز جمعه و عید و نمازهاى پنجگانه را با همدیگر) مىخوانید از آنجا مدد بگیرید، قدرت بگیرید، علم بگیرید، از خدا بواسطه نماز حیات بگیرید، دل زنده بشود، وقتى دل زنده شد، همه اعمال انسان مُمضى است. وقتى دل مرده است، دل مرده است، این جهاد به چه دردى مىخورد؟ این روزه چه دردى مىخورد؟
عید غدیر، عید معرفى ولایت است
عید غدیر، عید معرفى ولایت است، پیغمبر أمیرالمؤمنین را بلند کرد گفت: مردم این است على! این ولایت است! خیلى فرموده بود، از اول زمان بعثت، ولایت و وزارت و خلافت و وصایت أمیرالمؤمنین علیه السلام را پیغمبر ابلاغ فرمود، تا آن هنگامى که دم آخر بود و فاطمه زهرا سلام الـله علیها گریه مىکرد؛ گفت: بیا پیش من! - در اینجا هم حالا روایتش را برایتان اگر وقت کردیم مىخوانم-
وقتى آیه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین! [5] پیغمبر چهل نفر از قوم و خویشهاى خود را جمع کرد، در آن مجلس در مکه در بدو بعثت است، فرمود: کیست که با من در این امر کمک کند؟ نمىگوید اى مردم، اسلام بیاورید؛ [میگوید]
أیکُم یُوازرُنى علَى ذَلک عَلَى أن یَکونَ وَصیى و وَزیرى و خَلیفَتى مِن بَعدى!؟ کیست به من کمک کند در این انجام کار رسالت؟ این بار بار سنگینى است روى دوش من! من یک کمک مىخواهم که بیاید و این بار را با کمک و همراهى یکدیگر برداریم. تا سه بار حضرت تکرار کردند، هیچ کس جواب نداد و فقط حضرت [علی] عرض کردند: من!
حضرت بیعت کردند با أمیرالمؤمنین! با بچه سیزده ساله ها! بچه سیزده ساله مىدانید چى؟ بچه سیزده ساله خودمان را تماشا مىکنید چقدرى است؟ آن روز پیغمبر با أمیرالمؤمنین بیعت کرد! یعنى تو باید زیر بغل من را بگیرى، کار من کار آسانى نیست، نبوت یک تشریفى نیست که به من داده شده.
من تا حالا توى حرم خدا بودم و توى مقام امن و امان و سر، و از نقطه نظر ظاهر همیشه در کوه حِراء خلوت داشتم و حالا خدا به من امر کرده بیا برو پائین! اول مشکلات است! چه مشکلات!! باید دنیا را مسلمان کنى!
شما بیایید یک حرفى مىخواهید یاد رفیقتان بدهید، جان به لبتان مىرسد آن حرف را نمىفهمد؛ اى رسول ما باید بروى توى دنیا، توى مکه، توى مدینه، توى طائف، سنگ بزنند به پایت، ساحرت بگویند، مجنونت بگویند، شمشیر رویت بکشند، دندانت را بشکنند، گرسنگى به تو بدهند، دربدر بیابانهایت کنند، پایت خار برود، دخترت زینب مىخواهد عقبت حرکت کند، هجرت کند، بیاید به مدینه، همین عمرو عاص آمد با جماعتى، نیزه زد به آن شتر، بچه سقط کرد، نزدیک بود همین زینب بمیرد!! اینها همه راجع به چیست؟ راجع به این است که باید برسانى خلاصه.
حسینت را مى کشند، حسنت را مى کشند، راضى هستى؟ بله! این است، راه این است. على را توى محراب مى زنند، با فاطمه زهرا این کار را مى کنند، راضى هستى؟
ما که به کسى نبوت مىدهیم نه اینکه پَر قو برایش مى اندازیم مى گویم بفرما! این حرفها نیست.
این نبوت را به خیلى از پیغمبران دادند هیچ کس نتوانست قبول کند، ولایت را به خیلى ها دادند نتوانستند قبول کنند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
ولایت را جز أمیرالمؤمنین(ع) کسى نمىتواتد تحمل نماید
مگر همه کس مىتواند أمیرالمؤمنین بشود!؟ أمیرالمؤمنین شدن یعنى از مغزِ سر تا نوک ناخن در آتش زندگى کردن و مواجه با مشکلات شدن و ناراحتىها و نسبتها و تهمتها و زجرها و دربدرىها! و نسبت کفر علناً!! ده هزار نفر قیام کرد بر أمیرالمؤمنین علیه السلام کافرى تو، کافر! و خونت هدر است براى کفر، کفر! تو کافرى از طرف [ما]. به ما یک نسبت کفر که نه، یک نسبت فسق که نه، از این کمترها بدهند اصلًا در مى رویم!! آن چه تحملى بوده، چه کوهى بوده، چه عظمتى بوده، ما که به این نمىرسیم.
على کل تقدیر امروز روز عید غدیر است، یعنى عید معرفت است، یعنى اى مردم اگر مىخواهید از دنیایتان بهرهببرید، از آخرتتان بهره ببرید، از کسبتان، از زنتان، از بچهتان، از مالتان، از عِرضتان، از ناموستان، از دنیاتان، از آخرتتان راه این است و بس! این معرفى به سوى پیغمبر و خدا مىکند و غیر از این راهى نیست، راهها بسته است.
این از عالم بالا یک هُمائى است آمده بالهاى خود را باز کرده مىگوید من رفتم وطنتان را شناختم، اگر مىخواهید بیائید من شما را ببرم! از راههاى متفرق نروید. فَتَفَرقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِه [6] این راههاى مختلف شما را از راه خدا جدا مىکند، دور مىکند، خستهتان مىکند، ناراحتتان مىکند، عمرتان را مىگیرد، سرمایهتان را مىگیرد، دست خالى مىشوید.
مثل یک دانه کبریت، یک کبریت یک قران دو قران قیمت دارد، یکى مىزند یک فضا را روشن مىکند، دومى، سومى، چهارمى، تمام مىشود، خود قوطى کبریت خالى مىشود، بىقیمت، مىاندازندش دور. از دار دنیا مىخواهد برود، هیچ، تمام سرمایهها را حرام کرده؛ اما اگر کبریت نبودى، متصل بودى به ولایت، (مثل یک چراغى که متصل است به یک کارخانه، دائماً نور مىدهد، آخرش هم نور است) نفاد ندارد، چون اتصال دارد، اتصال با ولایت یعنى اتصال
با خدا، خداشناسى یعنى أمیرالمؤمنین شناسى، أمیرالمؤمنین شناسى یعنى خدا شناسى، ولایت یعنى توحید، توحید یعنى ولایت. توجه مىکنید چه عرض مىکنم!؟ اینها یکى است، هزار سال انسان برود عبادت کند، أمیرالمؤمنین را نشناسد، خودش را عبادت کرده، خدا را عبادت نکرده؛ خودش را عبادت کرده، منویات خودش را، خواهش خودش را، آرزوى خودش را، آن خدائى که خودش در دل خودش ساخته او را عبادت کرده.
و لذا مىبینیم که آثار عبودیت در آنها پیدا نمىشود، حرفهایشان جامد است، خشک است، نماز مىخواند اما قلب جامد است، رحم نیست، مروت نیست، انصاف نیست، عطوفت نیست، رقت قلب نیست، حمیت نیست؛ اما اینها که با أمیرالمؤمنین رابطه دارند دیگر نسبت به همه عطوفند: نسبت به کفار عطوفند، نسبت به حیوان عطوف است، نسبت به سگِ کوچه لاى برف عطوف است، مهربان است، چرا؟
چون أمیرالمؤمنین یک سرش در عالم توحید است و یک سرش آمده اینجا، و توحید تمام عوالم را در زیر پر خود به عنوان رحمت گرفته و سایهرحمت گسترده، على هم که نمونه رحمت است، پس بنابراین این شاخه رحمت به تمام این موجوداتى که در عالم وجود، وجود دارد کشیده شده. بنابراین عید غدیر یعنى بزرگترین اعیاد.
أمیرالمؤمنین علیه السلام در سیزده سالگى معرفى به ولایت شد
امروز پیغمبر معرفى کرد أمیرالمؤمنین را، در آن وقتى که أمیرالمؤمنین سیزده سالش بود گفت: أنتَ خلیفتى! راضى هستى به من کمک کنى؟ أمیرالمؤمنین دست داد براى بیعت، پیغمبر با أمیرالمؤمنین در آن مجلس بیعت کردند، مردم برخاستند لبخند زدند به أبوطالب، اى أبوطالب این محمد امر کرد که تو بیا از بچه سیزده سالهات اطاعت کن! برخاستند و رفتند.
و این را سنىها مىگویند، تمام نوشتند: (تاریخ طبرى الآن دو دوره، به دو چاپ در منزل ما هست) أنتَ خلیفَتى فى امتى و وصیى و وزیرى، در همان وقتى که أمیرالمؤمنین سیزده سالش بود!
به همین جهت بود که همان دکتر حسین هیکل در کتاب «حیات محمد» همین جمله را در وهله اول طبع کرد و بعد دید که نه، این مطلب خیلى عجیب شد و یک سندى در دست شیعه است در مرتبه دوم حذف کرد. من خیلى از کتب بزرگانِ سنىها خواندهام که آنها صراحتاً مىگویند همه مطالب را نباید نوشت. زیرا که این مطالب به دست بعضى مىافتد و سند حربه بر علیه ما مىشود. یادداشت دارم، فلان کتاب، صفحه فلان چنین مطلبى گفته، فلان کتاب فلان مطلب یعنى حقایق را بفهمید اما نگوئید.
أمیرالمؤمنین علیه السلام روز اول که پیغمبر فرمود: اى مردم! من پیغمبرم، گفت: این ولى شما و صاحب اختیار شما است، آن روز!
پس نبوت با ولایت توأم است. همینطورى که توحید با نبوت یکى است، نبوت هم با ولایت یکى است، توحید و نبوت و ولایت با هم یکى هستند. از آن وقت پیغمبر گفت، و گفت تا همین روز عید غدیر که دو ماه مانده بود از دار دنیا برود؛ تمام مردم را جمع کرد جلوئىها آمدند و عقبىها هم رسیدند: اى مردم! مَن کُنتُ مَولاه فهذا «این!» فهذا على مَولاه.
آن کسى که من مولاى او هستم، این! نگفت: «على مَولاه» که بگویند على مقصود خداى على است، (إن الـله على دیگر، مقصود: على مولاه) چون راه احتمال باز است؛ مىگویند: پیغمبر گفته: «عَلِى مَولاه» مولاه یعنى پسر عمو، اىمردم بدانید این پسر عموى من است.
صد و بیست هزار نفر مردم را توى بیابان در گرما جمع کند، جهازهاى شتر را روى همدیگر بچینند مردم سه روز آنجا معطل بشوند، روز عید برسد، همه مردمى که جلو رفتند عقب برگردند، عقبىها برسند، پیغمبر آن خطبه مفصل را بخواند، و مردم زیر سایههاى شتر و زیر سایههاى قاطر، و خود پیغمبر هم زیر آفتاب برود بالاى آن جهازها، از روى دست بلند کند: اى مردم این پسر عموى من است! این است معنایش!؟ نه، پیغمبر اول استشهاد کرد به آیه قرآن گفت:
استشهاد رسول خدا به قرآن در ولایت بر مؤمنین
ألَستُ أولَى بکُم مِن أنفُسِکُم!؟ آخر در آیه قرآن داریم: النبِى أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم [7] پیغمبر ولایت دارد بر هر مؤمنى! یعنى وقتى پیغمبر در انسان یک چیزى را اختیار بکند انسان حق اختیار ندارد، اختیار اختیار اوست، این معنى ولایت است، از نظر تشریعى، از نظر تکوینى که معلوم است.
ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى الـله وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم. [8] «هیچ مؤمنى، هیچ مؤمنهاى، زن مؤمن، مرد مؤمن، چنین حقى ندارند وقتى خدا و رسول بر آنها چیزى اختیار کند آنها بر خلاف رفتار کنند.»
حکم خدا، حکم رسول خدا و حکم رسول خدا حکم خداست. امروز جنگ است! زنم مىخواهد بزاید، تجارتخانه دارم، بچهام مىمیرد، این حرفها نیست. امروز عبادت است، امروز حج است، زن تو بر خانهات حرام است، آن زن را باید بگیرى، آن ترس را باید اختیار کنى، حکم خدا و رسول این است! هیچ حقى براى هیچ کس نیست جز امر رسول خدا.
هر عملى که پیغمبر مىگوید شما بکنید، آن عبادت است و هر عملى که بگوید نکنید معصیت است، اگر بگوید نماز بخوان آن نماز عبادت مىشود، اگر بگوید نماز نخوان، آن نماز معصیت است، مثل زنا است؛ توجه مىکنید چه عرض مى کنم!؟ پیغمبر استشهاد کرد به این آیه قرآن: ألستُ أولى بکُم مِن أنفُسِکُم!؟ آیا من چنین حقى ندارم مطابق آیات قرآن بر شما!؟ ولى به شما و أولى به نفس شما از خود شما نیستم!؟ قالوا: الـلهم بلى!
کیفیت معرفى أمیرالمؤمنین علیه السلام در غدیرخم
پیغمبر أمیرالمؤمنین را روى دست بلند کردند، به طورى بلند کرد که دو سفیدى زیر بغل پیغمبر و أمیرالمؤمنین نمایان شد. یعنى چه قِسم بلند کرد؟ نه اینکه أمیرالمؤمنین را بلند کرد، أمیرالمؤمنین را آورد پهلوى خودش بعد دست انداخت پیغمبر با دو دست خودش، دو تا بازوهاى أمیرالمؤمنین، اینجاها را گرفت بلند کرد؛ وقتى بلند کرد زیر بغل پیغمبر و زیر بغل أمیرالمؤمنین (چون بازوهاى أمیرالمؤمنین را بلند کرد) نمایان شد. نشان داد، گفت: مَن کنتُ مَولاه فهذا على مَولاه! «کسى که من مولاى او هستم این على مولاى اوست!»
على را بلند کرده، نشان داده، از بالاى جهازها آورده بالا، پهلوى خودش ایستاده، بلند کرده، نشان داده، در عین حال گفته على، و گفته هذا على، که نگوئید یک على دیگر بود، نگوئید مَن کنتُ مولاه فعلى مولاه یعنى الـله العلى، (خداى على أعلى آن مولا است). شبهه و شکى براى کسى نماند.
اول کسى که آمد بیعت کرد عمر بود: بخ بخ لَکَ یا على! أصبَحتَ مَولاى و مَولا کُل مُؤمِنٍ و مُؤمنَة. «به به بر تو اى على! مولاى من شدى و مولاى هر مؤمن و مؤمنهاى شدى.» و دیگران و دیگران.
أبوبریده أسلمى از شام وارد شد، دید که أبابکر بالاى منبر است! گفت: چیه قضیهاش؟ گفتند که نمىبینى!؟ گفت: مگر همین فرد نبود که به على سلام کرد به [عنوان] أمیر المؤمنین!؟ السلام علیک یا أمیرالمؤمنین! - چون بعد از این قضیه پیغمبر دستور دادند که تمام افراد بیایند با أمیرالمؤمنین مصافحه کنند و دست بدهند به عنوان «أمیرالمؤمنین» سلام کنند: السلام علیک یا أمیرالمؤمنین! یعنى سید و سالار تمام مؤمنین- این مگر همان نبود با همان هفت نفرى که آمدند سلام کردند و گفتند: السلام علیک یا أمیرالمؤمنین!؟
گفتند: إن الأمر وَقَعَ ما وَقَع و کان ما کان! «شد آن کارى که باید بشود و فعلًا این طور شده.» گفت: نه قسم به خدا خیانت کردید شما! خیانت کردید! إن الأمر قد وَقَعَ مَا وَقَع و کان ما کان یعنى چه!؟ خیانت کردید! شما رفتید به أمیرالمؤمنین به عنوان إمارة سلام کردید، بیعت کردید، بعد حالا آمدید مىگویید: إن الأمر وَقَعَ مَا وَقَع و کان ما کان!؟ سریع از مسجد بیرونش کردند. از همان روز شروع شد جنایات، عوض شد تاریخ، واژگون شد.
پی نوشتها:
[1] - تِبْن: کاه.
[2] - سَدْل: لباس (ساتر).
[3] - سوره الروم (30) ذیل آیه 31.
[4] - سوره مریم (19) قسمتى از آیه 31.
[5] - سوره الشعراء (26) آیه 214.
[6] - سوره الأنعام (6) قسمتى از آیه 153.
[7] - سوره الأحزاب (33) صدر آیه 6.
[8] - سوره الأحزاب (33) صدر آیه 36.
* مهر