یادم هست که یک سری عکس امام را وارد ایران کرده بودند ، تقریبا عکسی بود که چهره زیبا و جوانی داشت ، احمد این عکس ها را در شهر توزیع کرده بود . برای روستا هم آورده بود . یک شب قرار بود با همدیگر آن را توزیع کنیم ، در روستای اطراف ، مثل مهر و کوشک باغ . آن شب هم آب از مسیر بالا به ده ما می آمد . ما مهمان داشتیم . انتظار می کشیدیم که مهمان ها بروند و ما برویم این عکس ها را آخر های شب توزیع کنیم . دیر وقت بود . بالاخره مهمان ها رفتند و ما به اتفاق یکدیگر عکس ها را به روستا های اطراف بردیم و پخش کردیم . یک نمونه از آن عکس ها را هم پشت در خانه خودمان انداختیم ، برای اینکه احیانا اگر حرفی و سوالی شد ، پدر و مادر ما هم بگویند که اتفاقا پشت در خانه ما هم انداختند ! ...
از زمان جبهه اش هم بگویم : یک دفعه که به جبهه رفته بود و وقتی مرخصی آمد ، قصد ازدواج داشت . ما موی سر همدیگر را در جبهه و پشت جبهه اصلاح می کردیم ، با اصلاح مقداری آشنایی داشتیم ، اما برای احمد مهم نبود که اصلاح زمان ازدواج با غیر آن تفاوت دارد . موقع ازدواجش ، سرش را داد من اصلاح کنم .
احمد ، از جانب آیت الله حاج آقا میرزا جواد آقای تهرانی ، رضوان الله تعالی علیه ، که خطبه عقد آن ها را خوانده بود ، خواست دعا کند که به شهادت برسد . »
احمد در وصیت نامه اش حق تصمیم گیری را به پدر داد و نوشت : « راجع به دفنم اگر جنازه ام به دست شما رسید ، هر کجا که پدرم تصمیم گرفت عمل نمایند [ دفن کنند ] ، ولی اگر در جوار بی بی شهربانو باشد ، بهتر است . » اما پدر می گوید : « با یکی از بزرگان مشورت کردم ، ایشان گفتند : « فکر کن اگر چراغی در قبرستان باشد و همه استفاده کنند بهتر است یا در مزار بی بی شهربانو ؟ » گفتم : « در قبرستان . » گفت : « در قبرستان دفن کنید . »
وچنین است که آن مزار، کانون نور افشانی و چراغ هدایت خواهد ماند . چراغی آسمانی ، در زمین ، برای راهنمایی سالکان که از کوه و کویر و آب و آسمان درس بیاموزند .