در یکی از روزهای سرد زمستان سال 90 در اداره آگاهی زنجان در حال مطالعه پروندهای بودم که چند زن و مرد وارد اتاقم شدند. یکی از آنها عکسی در دست داشت و دیگری برگه شکایتی. در بررسی اولیه پرونده متوجه شدم برادرشان به طور مرموزی ناپدید شده است. اعضای این خانواده را آرام کردم و خواستم ماجرای برادر گمشدهشان را برایم تعریف کنند.
شهدای ایران:یکی از برادران فرد گمشده نیم نگاهی به عکس برادرش انداخت و گفت: برادرم 55 ساله و معلم بازنشسته است. او وضع مالی خوبی هم دارد. بنابردلایلی در جوانی نتوانست ازدواج کند و تنها زندگی می کرد. او اکثر مواقع تنها بود و زیاد با اعضای خانواده رفت و آمد نمی کرد و ما نیز هر از گاهی به ملاقاتش می رفتیم. چند روز پیش خواهرم با خانه برادرمان تماس گرفت تا جویای احوالش شود اما کسی پاسخگو نبود. بنابراین به خانه او رفت اما او در را باز نکرد. سراغ برادرمان را از همسایه ها گرفت که آنها اعلام کردند او چند روزی است به خانه نیامده و کسی خبری از او ندارد. چند روزی همه جا را گشتیم. حتی از دوستانش سراغش را گرفتیم اما کسی از او خبر نداشت. همه جا را گشتیم اما بی فایده بود. بنابراین تصمیم گرفتیم برای یافتن او از پلیس کمک بگیریم و اکنون اینجا هستیم.
زمانی که حرف هایشان را شنیدم، تنها عکس به جا مانده از برادرشان را گرفتم و روی پرونده گم شدن وی قرار دادم و بعد اظهارات آنها را در برگه تحقیق نوشتم. تحقیقات برای یافتن مرد گمشده را آغاز کردیم اما ردی از او پیدا نشد. یک ماه از این ماجرا گذشته بود که خانواده معلم بازنشسته نزدم آمدند و برگه تایپ شده ای را برایم آوردند که روی آن نوشته شده بود «من حالم خوب است و به سراغم نیایید. بی مهری هایتان باعث شده کمی از شما فاصله بگیرم. حالم خوب است و لازم نیست برای یافتن من تلاش کنید. از شهر زنجان خارج شده ام و هر وقت احساس کردم که باید بازگردم به خانه ام باز می گردم.»
در گفت وگو با این خانواده متوجه شدم این نامه به داخل خانه هایشان افتاده بود. آنها چون متن نوشته شده تایپی بود و امضایی از برادرشان در آن ثبت نشده بود کمی دل نگران بودند و نمی توانستند باور کنند که این نوشته از طرف برادرشان باشد. احتمال می دادند بلایی سر او آماده باشد. بنابراین به جست وجو برای بررسی این موضوع ادامه دادیم تا این که در ادامه تحقیقات متوجه شدیم که سند ملک، خانه و مغازه مرد گمشده در یک دفترخانه به نام فرد دیگری منتقل شده است. این در حالی بود که خانواده مرد گمشده مدعی بودند برادرشان به آنها نگفته بوده که املاکش را می فروشد و به این ماجرا مشکوک هستند. همین سرنخ کافی بود تا تحقیقات روی این موضوع متمرکز شود. در بررسی های خود متوجه شدیم همه اموالی که سندهایشان منتقل شده به نام یک مرد 45 ساله در دفترخانه ثبت شده است.
با شناسایی هویت این مرد معلوم شد او نیز معلم است. بنابراین وی برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی فراخوانده شد. او مورد بازجویی قرار گرفت و گفت که این اموال را از معلم بازنشسته که از مدت ها پیش با وی آشنا شده و ارتباط دوستی با او داشته، خریده و فروشنده به او گفته که با فروش این اموال می خواهد برای ادامه زندگی حالا که بازنشسته شده به شهر دیگری سفر کند. من هم این اموال را از او خریدم و پولش را پرداخت کردم و دیگر خبری از او ندارم. چون او ارتباط زیادی با خانواده اش نداشت گمان نمی کنم این خانواده از ماجرای فروش اموالش خبری داشته باشند. او مدارکی هم ارائه داد که نشان می داد او خانه، ملک و مغازه مرد گمشده را خریده و این انتقال به طور رسمی و قانونی در دفترخانه انجام شده است.
20 روز بعد دوباره خانواده مرد گمشده به پلیس آگاهی آمدند و این بار هم نامه های تایپ شده ای را تحویلم دادند که روی آن نوشته شده بود «چرا سراغم می آیید. من بازنمی گردم. این قدر دوستم که اموال را به او فروخته ام اذیت نکنید و پای او را به اداره پلیس نکشانید. بروید و از پیگیری پرونده منصرف شوید» چند بار این نامه ها را که جداگانه به دست اعضای خانواده مرد گمشده رسیده بود، خواندم.
این نامه ها که به ترتیب و در یک فاصله معین به دست این خانواده می رسید کمی فکرم را به خود مشغول کرده بود و گمان می کردم که باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. سعی کردم هر طور شده از راز این نامه های
تایپ شده سر در بیاورم. بنابراین دو مرتبه دیگر دوست معلم گمشده را احضار کردم و به تحقیق از او پرداختم که این بار اظهارات جدیدی را مطرح کرد و مدعی شد که این اموال را خریده اما می داند که فروشنده قصد داشته به خارج از کشور رفته و پناهنده شود. بنابراین گمان می کند از کشور خارج شده باشد.
این در حالی بود که به محض این که این مرد به اداره پلیس فراخوانده می شد تا 20روز بعد دوباره همان نامه های تایپ شده بدون نشانی به دست خانواده مرد گمشده می رسید که از آنها خواسته می شد هر چه سریع تر پرونده را مختومه کنند و این قدر بی جهت پای دوستش را که خریدار اموالش بوده به اداره پلیس نکشانند. این ماجرا که پشت سر هم رخ داده بود و گفته های جدید مرد خریدار بیشتر ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. در همین موقع بود که استعلام ورود و خروج مرد گمشده را از کشور بررسی کردیم که مشخص شد او از کشور خارج نشده است.
بنابراین فرضیه خروج وی از کشور نیز رد شد. به دفترخانه ای که سند اموال مرد گمشده به نام او ثبت شده بود، رفتیم و به بررسی انتقال اسناد پرداختیم که معلوم شد همه این اموال به طور وکالتی منتقل شده است. در این مرحله مرد معلم دوباره به پلیس آگاهی احضار شد و این بار دربازجویی اعلام کرد که دوستش به دلیل مشکلاتی که داشته از وی خواسته بود که این اموال را وکالتی منتقل کند.
در این مرحله زمانی که امضا و اثر انگشت فروشنده را به خانواده مرد گمشده نشان دادیم، آنها اعلام کردندکه این امضای برادرشان نیست و احتمال می دهند اثر انگشت نیز متعلق به وی نباشد. بنابراین دیگر به دوست او مشکوک هستند و احتمال می دهند میان این مرد و نامه های تایپ شده ، سرنوشت برادر گمشده شان رابطه ای باشد. همین سرنخ کافی بود تا پلیس به خریدار اموال مرد گمشده ظنین شود. او با دستور قضایی بازداشت و برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی منتقل شد اما همچنان با اظهارات ضد و نقیض می خواست تا خود را بی گناه نشان دهد و مسیر رسیدگی به پرونده را با گفته های دروغین خود به بیراهه ببرد اما سرانجام زمانی که همه راه های فرار را روی خود بسته دید، اعتراف کرد مرد گمشده دیگر زنده نیست و او را کشته است.
متهم به قتل در باره انگیزه اش گفت، مدتی قبل با معلم بازنشسته دوست شده و توانسته بود اعتمادش را جلب کند. با پی بردن به این موضوع که معلم بازنشسته تنها زندگی می کند و با خانواده اش هم ارتباط کمی دارد و اموالی هم دارد وسوسه شده این اموال را تصاحب کند. بنابراین یک روز او را برای تفریح به باغ خود در حومه شهر دعوت می کند و همان جا وی را با شلیک گلوله سلاح شکاری به قتل می رساند و با حفر گودالی جسد او را در آنجا دفن می کند. بعد با همدستی صاحب یک دفترخانه ابتدا فهرست اموال مقتول را به دست می آورد و با همدستی دفتردار اموال را که 500 میلیون تومان ارزش داشته به نام خود منتقل می کند و در برابر این کار نیز 20 میلیون تومان به دفتردار می پردازد. برای این که ردی از خود برجای نگذارد سناریوی دروغین خروج مقتول از کشور و نوشتن نامه های تایپ شده و ارسال آن به خانه خانواده مقتول را اجرایی می کند.
با اعتراف متهم به قتل، کارآگاهان به باغی که جسد در آنجا دفن شده بود اعزام شدند و آن را از دل خاک بیرون آوردند و به پزشکی قانونی منتقل کردند. بعد از اعتراف این متهم، صاحب دفترخانه هم بازداشت شد و به همدستی با قاتل در انتقال سندهای ملکی مقتول به نام عامل جنایت و در قبال دریافت پول از وی اعتراف کرد. دفترخانه نیز با دستور قضایی پلمپ شد و هر دو متهم پرونده روانه زندان شدند.
*جام جم
زمانی که حرف هایشان را شنیدم، تنها عکس به جا مانده از برادرشان را گرفتم و روی پرونده گم شدن وی قرار دادم و بعد اظهارات آنها را در برگه تحقیق نوشتم. تحقیقات برای یافتن مرد گمشده را آغاز کردیم اما ردی از او پیدا نشد. یک ماه از این ماجرا گذشته بود که خانواده معلم بازنشسته نزدم آمدند و برگه تایپ شده ای را برایم آوردند که روی آن نوشته شده بود «من حالم خوب است و به سراغم نیایید. بی مهری هایتان باعث شده کمی از شما فاصله بگیرم. حالم خوب است و لازم نیست برای یافتن من تلاش کنید. از شهر زنجان خارج شده ام و هر وقت احساس کردم که باید بازگردم به خانه ام باز می گردم.»
در گفت وگو با این خانواده متوجه شدم این نامه به داخل خانه هایشان افتاده بود. آنها چون متن نوشته شده تایپی بود و امضایی از برادرشان در آن ثبت نشده بود کمی دل نگران بودند و نمی توانستند باور کنند که این نوشته از طرف برادرشان باشد. احتمال می دادند بلایی سر او آماده باشد. بنابراین به جست وجو برای بررسی این موضوع ادامه دادیم تا این که در ادامه تحقیقات متوجه شدیم که سند ملک، خانه و مغازه مرد گمشده در یک دفترخانه به نام فرد دیگری منتقل شده است. این در حالی بود که خانواده مرد گمشده مدعی بودند برادرشان به آنها نگفته بوده که املاکش را می فروشد و به این ماجرا مشکوک هستند. همین سرنخ کافی بود تا تحقیقات روی این موضوع متمرکز شود. در بررسی های خود متوجه شدیم همه اموالی که سندهایشان منتقل شده به نام یک مرد 45 ساله در دفترخانه ثبت شده است.
با شناسایی هویت این مرد معلوم شد او نیز معلم است. بنابراین وی برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی فراخوانده شد. او مورد بازجویی قرار گرفت و گفت که این اموال را از معلم بازنشسته که از مدت ها پیش با وی آشنا شده و ارتباط دوستی با او داشته، خریده و فروشنده به او گفته که با فروش این اموال می خواهد برای ادامه زندگی حالا که بازنشسته شده به شهر دیگری سفر کند. من هم این اموال را از او خریدم و پولش را پرداخت کردم و دیگر خبری از او ندارم. چون او ارتباط زیادی با خانواده اش نداشت گمان نمی کنم این خانواده از ماجرای فروش اموالش خبری داشته باشند. او مدارکی هم ارائه داد که نشان می داد او خانه، ملک و مغازه مرد گمشده را خریده و این انتقال به طور رسمی و قانونی در دفترخانه انجام شده است.
20 روز بعد دوباره خانواده مرد گمشده به پلیس آگاهی آمدند و این بار هم نامه های تایپ شده ای را تحویلم دادند که روی آن نوشته شده بود «چرا سراغم می آیید. من بازنمی گردم. این قدر دوستم که اموال را به او فروخته ام اذیت نکنید و پای او را به اداره پلیس نکشانید. بروید و از پیگیری پرونده منصرف شوید» چند بار این نامه ها را که جداگانه به دست اعضای خانواده مرد گمشده رسیده بود، خواندم.
این نامه ها که به ترتیب و در یک فاصله معین به دست این خانواده می رسید کمی فکرم را به خود مشغول کرده بود و گمان می کردم که باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. سعی کردم هر طور شده از راز این نامه های
تایپ شده سر در بیاورم. بنابراین دو مرتبه دیگر دوست معلم گمشده را احضار کردم و به تحقیق از او پرداختم که این بار اظهارات جدیدی را مطرح کرد و مدعی شد که این اموال را خریده اما می داند که فروشنده قصد داشته به خارج از کشور رفته و پناهنده شود. بنابراین گمان می کند از کشور خارج شده باشد.
این در حالی بود که به محض این که این مرد به اداره پلیس فراخوانده می شد تا 20روز بعد دوباره همان نامه های تایپ شده بدون نشانی به دست خانواده مرد گمشده می رسید که از آنها خواسته می شد هر چه سریع تر پرونده را مختومه کنند و این قدر بی جهت پای دوستش را که خریدار اموالش بوده به اداره پلیس نکشانند. این ماجرا که پشت سر هم رخ داده بود و گفته های جدید مرد خریدار بیشتر ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. در همین موقع بود که استعلام ورود و خروج مرد گمشده را از کشور بررسی کردیم که مشخص شد او از کشور خارج نشده است.
بنابراین فرضیه خروج وی از کشور نیز رد شد. به دفترخانه ای که سند اموال مرد گمشده به نام او ثبت شده بود، رفتیم و به بررسی انتقال اسناد پرداختیم که معلوم شد همه این اموال به طور وکالتی منتقل شده است. در این مرحله مرد معلم دوباره به پلیس آگاهی احضار شد و این بار دربازجویی اعلام کرد که دوستش به دلیل مشکلاتی که داشته از وی خواسته بود که این اموال را وکالتی منتقل کند.
در این مرحله زمانی که امضا و اثر انگشت فروشنده را به خانواده مرد گمشده نشان دادیم، آنها اعلام کردندکه این امضای برادرشان نیست و احتمال می دهند اثر انگشت نیز متعلق به وی نباشد. بنابراین دیگر به دوست او مشکوک هستند و احتمال می دهند میان این مرد و نامه های تایپ شده ، سرنوشت برادر گمشده شان رابطه ای باشد. همین سرنخ کافی بود تا پلیس به خریدار اموال مرد گمشده ظنین شود. او با دستور قضایی بازداشت و برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی منتقل شد اما همچنان با اظهارات ضد و نقیض می خواست تا خود را بی گناه نشان دهد و مسیر رسیدگی به پرونده را با گفته های دروغین خود به بیراهه ببرد اما سرانجام زمانی که همه راه های فرار را روی خود بسته دید، اعتراف کرد مرد گمشده دیگر زنده نیست و او را کشته است.
متهم به قتل در باره انگیزه اش گفت، مدتی قبل با معلم بازنشسته دوست شده و توانسته بود اعتمادش را جلب کند. با پی بردن به این موضوع که معلم بازنشسته تنها زندگی می کند و با خانواده اش هم ارتباط کمی دارد و اموالی هم دارد وسوسه شده این اموال را تصاحب کند. بنابراین یک روز او را برای تفریح به باغ خود در حومه شهر دعوت می کند و همان جا وی را با شلیک گلوله سلاح شکاری به قتل می رساند و با حفر گودالی جسد او را در آنجا دفن می کند. بعد با همدستی صاحب یک دفترخانه ابتدا فهرست اموال مقتول را به دست می آورد و با همدستی دفتردار اموال را که 500 میلیون تومان ارزش داشته به نام خود منتقل می کند و در برابر این کار نیز 20 میلیون تومان به دفتردار می پردازد. برای این که ردی از خود برجای نگذارد سناریوی دروغین خروج مقتول از کشور و نوشتن نامه های تایپ شده و ارسال آن به خانه خانواده مقتول را اجرایی می کند.
با اعتراف متهم به قتل، کارآگاهان به باغی که جسد در آنجا دفن شده بود اعزام شدند و آن را از دل خاک بیرون آوردند و به پزشکی قانونی منتقل کردند. بعد از اعتراف این متهم، صاحب دفترخانه هم بازداشت شد و به همدستی با قاتل در انتقال سندهای ملکی مقتول به نام عامل جنایت و در قبال دریافت پول از وی اعتراف کرد. دفترخانه نیز با دستور قضایی پلمپ شد و هر دو متهم پرونده روانه زندان شدند.
*جام جم