به یاد سردار شهیدی که نامش با دیار محرومان کردستان عجین گشته است.
شهدای ایران: سرداری که نه با سلاح اما با اسلحه خدمت و با روحیه انسان دوستی خود، بابی دیگر در حماسه گشود و سرزمین اش را چون جانش گرامی داشت.
شهیدی که کوه های سر به فلک کشیده کردستان و دیواندره در برابر روح بلندش کم آوردند. عزیزی که هنوز مردم خوب و با صفای دیواندره کردستان او را چون عزیزترین هایشان دوست دارند.
بعد از گذشت سی سال از شهادتش، هنوز وقتی یاد از او می کنند گویی همین چند روز پیش او را از دست داده اند. هنوز داغ احسان برآنها تازه است هنوز او را می جویند و به دنبال خدمتگزاری چون او هستند.
در خیابان های دیواندره به هر مغازه ای که سر می زدم تا خبری از شهید باقری بگیرم، اگر سن صاحبش به آن دوران قد می داد، به محض شنیدن نام شهید باقری اشک در چشم و لبخند به لب از من استقبال کردند. اشک به خاطر از دست دادن چنین انسان بزرگی و لبخند به خاطر وجود چنین فرزندانی و می گفتند: حیف از باقری که رفت.
اجازه رفتن از مغازه اش را نمی داد تا چیزی از او برایت بگوید. انگار بعد از این همه سال بغض ها و حرف های در گلو مانده فراوانی داشته که اکنون سر باز کرده و گوشی برای شنیدن یافته اند و قبل از خداحافظی شماره تماس می داد که برای تهیه گزارش حاضر است حتی دیگران را که از شهید باقری خاطره دارند خبر کند.
از این جالب تر این که خاطرات شهید باقری سینه به سینه و نسل به نسل به جوانان آن دیار رسیده و آنها بی آن که او را دیده باشند از حماسه و رشادتهای شهید باقری حرف ها دارند.
شهید باقری ، سردار سرافرازی که هنوز برای شهر خودش گمنام و حتی نام سردار را برایش نمی آورند، خیابان ها و ادارات دولتی شهرش هنوز با نام شهید باقری ناآشناست اما وقتی در خیابان های دیواندره قدم می زنی احساس می کنی که در شهر و زادگاه شهید باقری راه می روی.
یکی از خیابان های اصلی شهر که فرمانداری، شهرداری و بیمارستان بزرگ دیواندره در آن واقع است به نام شهید باقری است. کمی آن طرف تر، مرکز بزرگ مخابرات دیواندره به نام شهید باقری است. مرکز مقاومت بسیج فرمانداری به نام شهید باقری است. اما این شهید چقدر ناآشنای شهر خویش است.
نمی دانم، شاید زادگاه شهید باقری شهر دیواندره است. چه تولدی بالاتر از شهادت؟
از حماسه هایش اگر بخواهی بدانی باید پای صحبت مردم دیواندره بنشینی که با چشمانی اشکبار از خاطراتش می گویند. باید از مردمی بشنوی که هنوز در کنج طاقچه اتاق هایشان عکس شهید باقری را دارند. باید از مردمی بشنوی که هنوز به عشق شهید احسان باقری نام فرزندانشان را احسان می گذارند. آنان فهمیدند که او کیست. آنان شناختند که چه کسی را از دست داده اند. او همچنان سردار سرافرازی است که بر تارک شهر دیواندره و سینه مردمانش چون ستاره ای پر فروغ می درخشد.
باورش برایت سخت است که سی سال از آن دوران گذشته ولی هنوز برای مردم دیواندره او شهردار و بخشدار است. بی جهت به او لقب سردار نمی دهم. «سردار» فقط در جبهه های خونین جنگ و درگیری سردار نمی شود. سردار فقط به قُبّه و درجه، سردار نمی شود. می توان بر دلها حکومت کرد و سردار دلها بود.
در زمانی که کردستان و دیواندره ناامن ترین دوران خود را می گذراندند، سردار شهید باقری آنجا را ترک نکرد. در دوران کوتاه خدمتگزاری اش برای مردم دیواندره که بیش از سه سال طول نکشید، خدماتی از خویش به جایی گذاشت که تا هم اکنون نیز مردم شهر از آن بهره می برند.
بخشدار، سرپرست شهرداری، سرپرست مخابرات و مسؤل قرض الحسنه و … داشتن چندین مسؤلیت به طور همزمان نشان از توان بالا، اعتماد مردم و روحیه خدمتگزاری این شهید دارد.
آن چه امروز کارشناسان شهری به نام «زیرساخت های شهری» از آن یاد می کنند، شهید باقری در بیش از سی سال پیش برای شهر دیواندره پی ریزی و اجرا نموده است که هنوز هم پابرجاست و مورد استفاده آنان است.
از جمله: ساختمان بیمارستان امام خمینی، ساختمان مرکزی مخابرات، خانه های سازمانی، ساختمانی که الان نیروی انتظامی در آن مستقر است، ساختمان آموزش و پرورش، ساختمان کانون فرهنگی تربیتی، سالن ورزشی، ساختمان فرمانداری، ساختمان اداره بهزیستی و ترمینال دیواندره که سرانجام جان خویش را نیز در راه تهیه امکانات آن از دست داد.
و دهها نمونه دیگر مثل ساختن مسجد ، مدرسه خدمات آبرسانی به دورترین روستاهای دیواندره و غیره. براستی که شهید احسان باقری یک «سردار» است.
او در یک زمان در دو جبهه و با دو دشمن جنگید. در جبهه نظامی با گروهک ها و در جبهه مبارزه با فقر و محرومیت مردم دیواندره.
سردار شهیدی که در آخرین لحظات عمرش، در جنگ و گریز با دشمن، آن هنگام که در کمین آنان گرفتار شد، همه هفت فشنگ کُلتش را شلیک کرد و خود را تسلیم نکرد. در حالی که مورد اصابت گلوله قرار گرفت، راه کوه ها را در پیش گرفت و خونش ، برف کوه های دیواندره را رنگین ساخت اما تسلیم نگشت. و در آخرین دم حیاتش، وقتی به بالای سرش می رسند و او را می یابند، نهایت خشم و کینه خود را با شلیک تیر خلاص، به او نشان می دهند.
شهید احسان باقری هنوز برای مردم دیواندره زنده است و سوغات من از سفر و از این شهر، دو چیز بود: شرمندگی و سربلندی. شرمندگی از این که تاکنون این چنین، شهید باقری را نمی شناختم و سربلند از این که از دیار شهیدی چون باقری هستم.
سردار با بمان !
ما بیش از ساختن شهر و دیار، به ساختن خود محتاجیم. آن چنان که تو این چنین بودی.
ما ویران شده عقیده و عقده و جهالت خویش ایم. ما هنوز گرفتار تعصب شهرِمن، محله من، کوچه من و …..هستیم و تو صدها کیلومتر دورتر از دیارت، به عمران و آبادی دلها پرداختی.
سردار! من بیش از آنچه تو را سردار سازندگی شهر و دیار دیواندره بدانم، سردار سازندگی و تألیف قلوب و آبادانی دلهای مردم آن خطه می دانم.
تو سردار دلها بودی و همچنان این ساختن و عمران، ادامه دارد. دلها به یادت آباد است اگرچه ساختمان هایی که ساخته ای کهنه شده اند.
تو سردار ساختن و وحدت اندیشه هایی بودی که دشمنان بعد از سی سال به دنبال نابودی آن نقشه ها می کشند. «وحدت» همه همت و اندیشه تو بود. چشم های مردم دیواندره هنوز تو را می جویند. دستان شان به احترام نام و یادت به سینه ها بلند می شود. تو سرداری هستی که سازندگی ات هنوز ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. آنچه تو برای مردم دیواندره به یادگاری نهادی، جاودانه حیات و زندگی مردم دیواندره شده است.
مردم دیواندره وقتی متوجه می شوند که از شهر شهید باقری آمده ای، انگار بوی او را از تو استشمام می کنند و چون پروانه به دور وجودت می چرخند و تو را چون عزیزترین هایشان تکریم می کنند. وقتی بیشتر با آنان محشور می شوی تا متوجه می شوی که اینان و در و دیوار شهر، بوی باقری را می پراکنند.
اینجا شهید باقری آشناتر از شهر خویش است.
شهید باقری در دیواندره « غریب آشناست» ولی در شهر خود یعنی آران و بیدگل، « آشنای غریب».
تفاوت در همین است. و شاید همان حرف قبلی:
نمی دانم، شاید زادگاه شهید باقری شهر دیواندره است. چه تولدی بالاتر از شهادت؟
و در پایان:
نهایت سپاس و تشکر خود را از مردم خوب و خونگرم و مهمان نواز دیواندره اعلام می کنم.
والسلام. حسن کشایی آرانی
* بارانی نیوز
شهیدی که کوه های سر به فلک کشیده کردستان و دیواندره در برابر روح بلندش کم آوردند. عزیزی که هنوز مردم خوب و با صفای دیواندره کردستان او را چون عزیزترین هایشان دوست دارند.
بعد از گذشت سی سال از شهادتش، هنوز وقتی یاد از او می کنند گویی همین چند روز پیش او را از دست داده اند. هنوز داغ احسان برآنها تازه است هنوز او را می جویند و به دنبال خدمتگزاری چون او هستند.
در خیابان های دیواندره به هر مغازه ای که سر می زدم تا خبری از شهید باقری بگیرم، اگر سن صاحبش به آن دوران قد می داد، به محض شنیدن نام شهید باقری اشک در چشم و لبخند به لب از من استقبال کردند. اشک به خاطر از دست دادن چنین انسان بزرگی و لبخند به خاطر وجود چنین فرزندانی و می گفتند: حیف از باقری که رفت.
اجازه رفتن از مغازه اش را نمی داد تا چیزی از او برایت بگوید. انگار بعد از این همه سال بغض ها و حرف های در گلو مانده فراوانی داشته که اکنون سر باز کرده و گوشی برای شنیدن یافته اند و قبل از خداحافظی شماره تماس می داد که برای تهیه گزارش حاضر است حتی دیگران را که از شهید باقری خاطره دارند خبر کند.
از این جالب تر این که خاطرات شهید باقری سینه به سینه و نسل به نسل به جوانان آن دیار رسیده و آنها بی آن که او را دیده باشند از حماسه و رشادتهای شهید باقری حرف ها دارند.
شهید باقری ، سردار سرافرازی که هنوز برای شهر خودش گمنام و حتی نام سردار را برایش نمی آورند، خیابان ها و ادارات دولتی شهرش هنوز با نام شهید باقری ناآشناست اما وقتی در خیابان های دیواندره قدم می زنی احساس می کنی که در شهر و زادگاه شهید باقری راه می روی.
یکی از خیابان های اصلی شهر که فرمانداری، شهرداری و بیمارستان بزرگ دیواندره در آن واقع است به نام شهید باقری است. کمی آن طرف تر، مرکز بزرگ مخابرات دیواندره به نام شهید باقری است. مرکز مقاومت بسیج فرمانداری به نام شهید باقری است. اما این شهید چقدر ناآشنای شهر خویش است.
نمی دانم، شاید زادگاه شهید باقری شهر دیواندره است. چه تولدی بالاتر از شهادت؟
از حماسه هایش اگر بخواهی بدانی باید پای صحبت مردم دیواندره بنشینی که با چشمانی اشکبار از خاطراتش می گویند. باید از مردمی بشنوی که هنوز در کنج طاقچه اتاق هایشان عکس شهید باقری را دارند. باید از مردمی بشنوی که هنوز به عشق شهید احسان باقری نام فرزندانشان را احسان می گذارند. آنان فهمیدند که او کیست. آنان شناختند که چه کسی را از دست داده اند. او همچنان سردار سرافرازی است که بر تارک شهر دیواندره و سینه مردمانش چون ستاره ای پر فروغ می درخشد.
باورش برایت سخت است که سی سال از آن دوران گذشته ولی هنوز برای مردم دیواندره او شهردار و بخشدار است. بی جهت به او لقب سردار نمی دهم. «سردار» فقط در جبهه های خونین جنگ و درگیری سردار نمی شود. سردار فقط به قُبّه و درجه، سردار نمی شود. می توان بر دلها حکومت کرد و سردار دلها بود.
در زمانی که کردستان و دیواندره ناامن ترین دوران خود را می گذراندند، سردار شهید باقری آنجا را ترک نکرد. در دوران کوتاه خدمتگزاری اش برای مردم دیواندره که بیش از سه سال طول نکشید، خدماتی از خویش به جایی گذاشت که تا هم اکنون نیز مردم شهر از آن بهره می برند.
بخشدار، سرپرست شهرداری، سرپرست مخابرات و مسؤل قرض الحسنه و … داشتن چندین مسؤلیت به طور همزمان نشان از توان بالا، اعتماد مردم و روحیه خدمتگزاری این شهید دارد.
آن چه امروز کارشناسان شهری به نام «زیرساخت های شهری» از آن یاد می کنند، شهید باقری در بیش از سی سال پیش برای شهر دیواندره پی ریزی و اجرا نموده است که هنوز هم پابرجاست و مورد استفاده آنان است.
از جمله: ساختمان بیمارستان امام خمینی، ساختمان مرکزی مخابرات، خانه های سازمانی، ساختمانی که الان نیروی انتظامی در آن مستقر است، ساختمان آموزش و پرورش، ساختمان کانون فرهنگی تربیتی، سالن ورزشی، ساختمان فرمانداری، ساختمان اداره بهزیستی و ترمینال دیواندره که سرانجام جان خویش را نیز در راه تهیه امکانات آن از دست داد.
و دهها نمونه دیگر مثل ساختن مسجد ، مدرسه خدمات آبرسانی به دورترین روستاهای دیواندره و غیره. براستی که شهید احسان باقری یک «سردار» است.
او در یک زمان در دو جبهه و با دو دشمن جنگید. در جبهه نظامی با گروهک ها و در جبهه مبارزه با فقر و محرومیت مردم دیواندره.
سردار شهیدی که در آخرین لحظات عمرش، در جنگ و گریز با دشمن، آن هنگام که در کمین آنان گرفتار شد، همه هفت فشنگ کُلتش را شلیک کرد و خود را تسلیم نکرد. در حالی که مورد اصابت گلوله قرار گرفت، راه کوه ها را در پیش گرفت و خونش ، برف کوه های دیواندره را رنگین ساخت اما تسلیم نگشت. و در آخرین دم حیاتش، وقتی به بالای سرش می رسند و او را می یابند، نهایت خشم و کینه خود را با شلیک تیر خلاص، به او نشان می دهند.
شهید احسان باقری هنوز برای مردم دیواندره زنده است و سوغات من از سفر و از این شهر، دو چیز بود: شرمندگی و سربلندی. شرمندگی از این که تاکنون این چنین، شهید باقری را نمی شناختم و سربلند از این که از دیار شهیدی چون باقری هستم.
سردار با بمان !
ما بیش از ساختن شهر و دیار، به ساختن خود محتاجیم. آن چنان که تو این چنین بودی.
ما ویران شده عقیده و عقده و جهالت خویش ایم. ما هنوز گرفتار تعصب شهرِمن، محله من، کوچه من و …..هستیم و تو صدها کیلومتر دورتر از دیارت، به عمران و آبادی دلها پرداختی.
سردار! من بیش از آنچه تو را سردار سازندگی شهر و دیار دیواندره بدانم، سردار سازندگی و تألیف قلوب و آبادانی دلهای مردم آن خطه می دانم.
تو سردار دلها بودی و همچنان این ساختن و عمران، ادامه دارد. دلها به یادت آباد است اگرچه ساختمان هایی که ساخته ای کهنه شده اند.
تو سردار ساختن و وحدت اندیشه هایی بودی که دشمنان بعد از سی سال به دنبال نابودی آن نقشه ها می کشند. «وحدت» همه همت و اندیشه تو بود. چشم های مردم دیواندره هنوز تو را می جویند. دستان شان به احترام نام و یادت به سینه ها بلند می شود. تو سرداری هستی که سازندگی ات هنوز ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. آنچه تو برای مردم دیواندره به یادگاری نهادی، جاودانه حیات و زندگی مردم دیواندره شده است.
مردم دیواندره وقتی متوجه می شوند که از شهر شهید باقری آمده ای، انگار بوی او را از تو استشمام می کنند و چون پروانه به دور وجودت می چرخند و تو را چون عزیزترین هایشان تکریم می کنند. وقتی بیشتر با آنان محشور می شوی تا متوجه می شوی که اینان و در و دیوار شهر، بوی باقری را می پراکنند.
اینجا شهید باقری آشناتر از شهر خویش است.
شهید باقری در دیواندره « غریب آشناست» ولی در شهر خود یعنی آران و بیدگل، « آشنای غریب».
تفاوت در همین است. و شاید همان حرف قبلی:
نمی دانم، شاید زادگاه شهید باقری شهر دیواندره است. چه تولدی بالاتر از شهادت؟
و در پایان:
نهایت سپاس و تشکر خود را از مردم خوب و خونگرم و مهمان نواز دیواندره اعلام می کنم.
والسلام. حسن کشایی آرانی
* بارانی نیوز