به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ به نقل از پایگاه اطلاع رسانی Khamenei.ir به مناسبت سالروز عقبنشینی تاریخی رژیم اشغالگر قدس از جنوب لبنان، با جناب حجتالاسلام سید هاشم صفیّالدین -رئیس شورای اجرایی حزبالله لبنان- به گفتوگو نشستیم. ایشان ضمن بررسی تاریخ تحولات این جنبش مقاومت اسلامی، از زاویهای جدید و با ذکر مصادیق و نمونههایی ناگفته یا کمتر شنیده شده، ایمان به صدق و راستیِ وعدههای الهی، صبر و استقامت، و مجاهدت فیسبیلالله را رمز پیروزیهای بزرگ و تاریخی حزبالله برمیشمرد:
جناب آقای صفیّالدین! موضوع این گفتوگو دربارهی «صدق وعدههای الهی» است. به نظر میرسد که برای بررسی مصداقی این موضوع، فعالیتهای حزبالله لبنان از ابتدای تشکیل تا امروز، یکی از بهترین گزینهها باشد. به عنوان سؤال نخست بفرمایید آیا ایمان به صدق وعدههای الهی جایگاهی در تأسیس و فرهنگ جنبش مقاومت حزبالله لبنان داشته یا نه؟
موضوع "وعدههای الهی و امدادهای غیبی پرورگار" یکی از مسائلی است که حزبالله از آغاز تأسیس خود به آن ایمان داشته است. حزبالله تاکنون به هیچ نتیجهای دست نیافته، مگر با اعتماد و اتکال به تحقق وعدههای الهی. بر اساس اعتقاد ما، شکلگیری و تأسیس حزبالله بر توکل و اعتماد به خداوند استوار بوده. مهمترین و نخستین شرط نتیجهگیری از توکل بر خداوند، یقین است و سپس عمل به تکلیف. شرط سوم هم اطاعت از ولیّ امر است. حزبالله بر مبنای این مبانی شکل گرفته و لذا مسألهی باور به وعدههای الهی در متن وجودی حزبالله و بخشی از فرهنگ آن است.
اصل پیدایش و تأسیس حزبالله یک توفیق الهی و عنایت ربّانی در آن شرایط دشوار بود. حزبالله در شرایطی تأسیس شد که اگر کسی میخواست آن را با عقل و فهم سیاسی و معادلات معمول سیاسی بسنجد، به این نتیجه میرسید که مقاومت هیچ سودی ندارد. حزبالله با مقاومتی ایجاد شد که نتیجهی احساس تکلیف بود. تکلیف شرعی ما این بود که صرف نظر از نتیجه، جلوی دشمن بایستیم.
در آغاز راه به ذهن هیچکس خطور نمیکرد که این مقاومت به دنبال دستیابی به پیروزی باشد، بلکه مقاومت ایجاد شد تا صرفاً به تکلیف خود عمل کند. در آن شرایط و در آغاز تأسیس، دیداری با امام خمینی رضواناللهعلیه داشتیم. ایشان فرمودند بروید و با دشمن اسرائیلی بجنگید که شما پیروزید. سخنان امام رضواناللهعلیه اولین مژدهی نویدبخش ما و نخستین بشارت پیروزی به ما در آغاز راه بود و مقاومت با اعتماد و توکل بر خداوند عزّوجلّ، راه خود را آغاز کرد. تمام توجه ما به تکلیف بود و این همان فرهنگی بود که امام خمینی رضواناللهعلیه به ما آموخت که ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه. ما نتیجهای را میپذیریم که خداوند متعال برای این مجموعه بخواهد.
نظریهی ما در حزبالله این است که شرط پیروزی و شرط ضروری تحقق وعدههای الهی، التزام به ولایت و اطاعت از ولیّ فقیه است و این بر مبنای این آیهی شریفه است که میفرماید: «وَمَنْ یتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حزبالله هُمُ الْغَالِبُونَ»1. این آیه که اساساً شعار حزبالله است، یک شرط و یک جزا دارد و سیاق آن سیاق وعده است. میفرماید غلبه و پیروزی از آنِ کسانی است که به ولایت خدا و ولایت رسول و ولایت کسانی که ایمان آوردهاند، ملتزم باشند. بر این مبنا اطاعت از ولیّ امر یک عنصر لازم و ضروری برای تحقق پیروزی الهی است و نصرت الهی بدون وجود ولیّ حاصل نمیشود.
امروز که موفقیتهای حزبالله بیشتر بهچشم میآید، سخن گفتن دراین باره بسیار راحتتر از گذشته است. اما در ابتدای تشکیل این جنبش، چگونه میتوانیم تحقق وعدههای الهی را در مراحل مختلفِ تطوّر و رشد و بالندگی حزبالله بررسی کنیم؟
از همان روزهای نخست، عملیات نظامی در برابر دشمن اسرائیلی آغاز شد و بهویژه در جنوب لبنان و سپس در بقاع غربی و در هر جایی که اسرائیلیها حضور داشتند، مجاهدان حزبالله امدادها و توفیقات الهی را احساس میکردند. در آن زمان تمام جنوب لبنان در اشغال بود و انتقال سلاح به این منطقه با توفیق و امداد عظیم الهی صورت گرفت. شما تصور کنید اسرائیل تمام ورودیهای جنوب را مسدود کرده بود و حالت جنگی شدیدی برقرار بود و کامیونهای حامل اسلحهی مقاومت عبور میکرد بدون اینکه اسرائیلیها چیزی بفهمند! البته ما اسلحهها را جاسازی میکردیم و احتیاطهای لازم را انجام میدادیم، اما چیزی که باعث میشد این جاسازیها مخفی بماند، آیهی شریفهی وَجَعَلنا بود که: «وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یبْصِرُونَ»2. برادران ما این آیه را حفظ بودند و تکرار میکردند. گاهی اتفاق میافتاد که قبل از رسدیدن کامیون حامل اسلحه به پست بازرسی اسرائیلیها، مشکلی برای نیروهای اشغالگر پیش میآمد و سرباز اسرائیلی مجبور میشد به کامیون بگوید سریعتر عبور کنید!
عملیاتهای نخستین ما با موفقیتهای ویژهای همراه بود. برخی عملیاتها به گونهای بود که برادران ما بارها اقدام میکردند، اما موفق نمیشدند و بعدها معلوم میشد که خیر ما در همین بوده که عملیات در آن زمان انجام نشود. به عنوان مثال عملیات استشهادی شهید احمد قصیر از عملیاتهای بسیار مهم و سرنوشتساز در مواجهه با اشغال اسرائیلی بود. این عملیات چند روز با تأخیر مواجه شد و بعدها مشخص شد این تأخیر به سود عملیات بوده، زیرا تعداد اسرائیلیهای موجود در ساختمان کم بود و تأخیر در عملیات باعث افزایش تعداد افسران و سربازان اسرائیلی شد. برادران ما از فهمیدن حکمت این تأخیر شگفتزده شدند. اینگونه بود که این عملیات صاعقهوار و کشنده بود و تعداد کشتههای اسرائیلی بسیار زیاد بود، اما اگر عملیات چند روز قبل صورت میگرفت این تعداد از آنها کشته نمیشد.
واقعیت این بود که برادران ما در آن روزها میگفتند اموری برای ما روشن میشود که تاکنون به ذهن ما نمیرسید. با توکل به خدای عزّوجلّ و عزم راسخ در مبارزه با دشمنان، درهایی به روی ما گشوده میشد که در گذشته به هیچ وجه به ذهن ما خطور نمیکرد. روش حزبالله در عملیات استشهادی روشی جدید و همراه با ابتکار و ابداع بود و این مصداق بارز سخن خدای متعال است که: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکمُ اللَّهُ»3.
پیروزیهای نخستین چگونه به تعمیق باور مردم نسبت به صدق وعدههای الهی انجامید؟
از سال 1982 تا 1985 اولین پیروزی ما رقم خورد و دشمن اسرائیلی کمی از لبنان عقبنشینی کرد، اما بخشی از جنوب لبنان و بقاع غربی در اشغال باقی ماند. آن پیروزی در واقع طلیعهی پیروزیها و دستاوردهای مهم مقاومت بود. کمکم مفیدبودن و کارآمدی مقاومت روشن شد و مفهوم مقاومت در اذهان عموم مردم شکل دیگری به خود گرفت. البته مجاهدان هیچگاه تردیدی نداشتند، اما شاید عموم مردم و سیاستمداران تردید داشتند، چرا که معمولاً عموم مردم چیزی را باور میکنند که به چشم ببینند و بیشتر اوقات مسائل اعتقادی و وعدههای قرآنی و سُنن تاریخی را به دور از تصور میدانند. اما هنگامی که دیدند امکان دارد این امور در خارج محقق شود، نسبت به مقاومت متقاعد شدند و تأیید آنها نسبت به مقاومت بیشتر شد و مقاومت ادامه یافت.
اگر موافق باشید، به بررسی مصادیق برجستهی تحولات مربوط به حزبالله بپردازیم. یکی از مقاطع حساس بین سالهای 1986 تا 1990 میلادی بود که حزبالله فشار شدیدی را تحمل کرد. دربارهی آن روزها بگویید.
در سال 1986 تا 1990 مشکلات بسیاری وجود داشت و موانع زیادی در سطح منطقهای و داخلی بر سر راه مقاومتقرار گرفت و مقاومت با فتنهی بزرگی روبهرو شد. فشار شدیدی میآوردند که مقاومت سلاح خود را کنار بگذارد. در این پنج سال هدف آنها از اِعمال این فشار سنگین، خستهکردن حزبالله بود تا از مقاومت دست بردارد. مقاومت اما تصمیم گرفت به راهش ادامه دهد. ما در آن مراحل گاهی احساس تنگنا میکردیم، اما ایمان به وعدههای خداوند عزّوجلّ به ما نیرو میداد. حتی کار را به جایی رساندند که دیگر دعا و گریه و توسل به پیامبر و اهل بیت علیهمالسّلام و مساجد تنها راه پیش روی ما برای خروج از تنگنا بود و نهایتاً هم از راهی ناشناخته از این تنگنا خارج شدیم.
خوب به یاد دارم هنگامی که نیروهای عراقی به کویت وارد شدند و حملهی آمریکا به نیروهای عراقی آغاز شد، گشایش دور از انتظاری در منطقه حاصل شد که باعث خروج ما از این سختی چند ساله بود. نوعی توازن در نیروهای منطقه ایجاد شد که در پی آن کشورهایی که به ما فشار می آوردند، مجبور شدند از آن فشارها دست بردارند و اینگونه بود که حزبالله تا اندازهای آسوده شد و کار خود را از سر گرفت.ما بر این باوریم که این یک توفیق الهی است که ما همواره به تکلیف خود عمل کنیم و مقاومت و سلاح را رها نکنیم و صبر پیشه کنیم و خشم خود را فروبریم. به خاطر این دو سبب بود که خداوند متعال ما را از آن شرایط نجات داد و وعدهی خود را برای ما محقق ساخت که: «وَمَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً»4.
حزبالله پس از پشت سر گذاشتن این م رحله، با شهادت دبیرکل خود -سید عباس موسوی- مواجه شد که پیشبینی میشد این جنبش را با چالش بزرگی مواجه کند، اما اینگونه نشد. شما دلیل آن را چه میدانید؟
توطئهها علیه مقاومت همچنان ادامه داشت و اولینِ آنها شهادت سید عباس موسوی بود. اسرائیلیها گمان میکردند کشتن دبیرکل حزبالله باعث تضعیف مقاومت میشود، اما در سالهای شهادت سید عباس تا سال 2000 شاهد توفیقات و عنایتهای الهی بسیاری بودیم. شهادت سید عباس میتوانست آثار منفی بسیاری داشته باشد، زیرا ایشان به عنوان دبیرکل، از عقل و خرد و جایگاه ویژهای در حزبالله برخوردار بود. از طرفی دشمنان داخلی و خارجی حزبالله هم برای متوقف ساختن مقاومت فشار میآوردند و شرایط سیاسی برای ما مساعد نبود. با این حال، پس از شهادت سید عباس مقاومت وارد مرحلهی جدیدی شد؛ هم در زمینهی جنگی و حماسی و مبارزه و هم از لحاظ قدرت مقاومت و رویارویی با حملات موشکی. حزبالله وارد مرحلهی توانایی موشکی شد.
بازشدن این افقها به مقاومت قدرت تازهای بخشید و دشمن که با کشتن سید عباس به دنبال تضعیف مقاومت بود، ناگهان با قدرتیافتن مقاومت مواجه شد. تاکتیکهای جنگی مقاومت نیز تغییر یافت و تمام اینها از برکات خون سید عباس بود.
نقطهی حساس بعدی به سال 1993 و عملیات موسوم به «تسویهحساب» برمیگردد. شرایط در آن زمان چگونه بود؟
دشمن اسرائیلی در جنگ «تسویهحساب» از دو روش استفاده کرد: روش اوّلِ اسرائیلیها حمله به تمام مواضع مقاومت بود تا به این وسیله مردم را از مقاومت متنفر کند و مردم جنوب لبنان و بقاع غربی مقاومت را سربار و مایهی دردسر خود بدانند. اسرائیلیها برای رسیدن به این هدف، خانهها و روستاها و تمام مراکز حزبالله را مورد حملهی موشکی قرار دادند. هواپیماهای آنها به مدت یک هفته هر جنبندهای را در جنوب لبنان هدف قرار میدادند. این را نیز میتوان یک معجزه و عنایت بزرگ الهی به شمار آورد، چون اسرائیل با تمام توان وارد معرکه شد، اما نتوانست جلوی موشکهای مقاومت را بگیرد. اسرائیلیها گفتنند که هدف آنها ازبینبردن موشکهای حزبالله است، اما این موشکها تا آخرین لحظه باقی ماند و حتی هنگامی که اسرائیلیها اعلام آتشبس کردند، حزبالله بار دیگر به آنها حملهی موشکی کرد تا ثابت کند هدف مستقیم نظامی آنها محقق نشده و اسرائیل شکست خورده است.
مسألهی مهمتر این بود که مردمی که خانههای آنها مورد حملهی موشکی قرار گرفته بود، حتی یک کلمه نگفتند که ما مخالف مقاومت هستیم؛ ابداً چنین حرفی نزدند. من به یاد دارم پس از حملهی 1993 به برخی روستاهای تخریبشده رفتیم و انتظار داشتیم که مردم با عصبانیت با ما روبهرو شوند و بگویند شما از مناطق نزدیک روستاها موشک شلیک کردید و باعث حملهی اسرائیل به روستاهای ما شدید، اما ناگهان با مردمی پرشور و پرحرارت روبهرو شدیم که از ما استقبال کردند. حتی در برخی روستاها مردم میگفتند حرفی از خانههای ویرانشده نزنید؛ مهم جوانان مقاومت هستند که اگر آنها خوب باشند، ما هم احساس آرامش میکنیم! یعنی تأیید مردم نسبت به مقاومت بیشتر شد و این یک پیروزی و توفیق الهی و مصداق این وعدهی خداوند بود که: «وَلَینصُرَنَّ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ»5.
هنگامی که اسرائیلیها از این معرکه ناامید شدند، به روش دیگری روی آوردند؛ تلاش کردند ارتش لبنان را رو در روی مقاومت قرار دهند که به لطف خدا این توطئه هم خنثی شد. در لحظات نهایی و قبل از آن که کاملاً غافلگیر شویم، با کمک سوریه با آن توطئه مقابله کردیم. اگر ارتش لبنان در آن شرایط به مواضع مقاومت دست مییافت، مقاومت ضربهی سختی میخورد که تا سالها نمیتوانست حرکت خود را از سر بگیرد. ما احساس کردیم که دست پنهان الهی از ما حمایت میکند و بر ما سایه افکنده و این فتنه را از ما دور میکند. در واقع این خداوند عزّوجلّ بود که ما را حفظ کرد و ما مصداق این وعدهی الهی شدیم که: «إِنَّ اللَّهَ یدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»6.
ماجرای دیگری را نقل میکنم که در همین جنگ تسویهحساب اتفاق افتاد و مصداق روشن تحقق وعدههای الهی بود. یکی از روستاها که در اشغال اسرائیلیها بود، شیحین نام داشت که در عمق منطقهی اشغالی و نزدیک الناقورة بود. ما چند ماه قبل از عملیاتِ تسویهحساب چند تلهی انفجاری در این روستا کار گذاشته بودیم، اما در آن زمان تلهها منفجر نشدند و ما هم آنها را فراموش کرده بودیم. تا اینکه چند ماه بعد، هنگامی که اسرائیلیها از عملیات تسویهحساب عقبنشینی میکردند، به این تله برخورد کردند و 9 سرباز اسرائیلی کشته شدند! این تعداد کشته از اسرائیلیها در آن موقع بسیار زیاد بود، چون در تمام طول جنگ تسویهحساب حتی 9 نفر از آنها کشته نشده بودند! این باعث سردرگمی آنها شد و با خود گفتند: حزبالله عجب قدرتی دارد که ما به آنها حمله کرده و مراکز آنها را با موشک تخریب کردهایم، با این حال آنها به شیحین آمده و این تله را کار گذاشتهاند؛ این چه قدرتی است!
روریارویی بزرگ بعدی حزبالله با رژیم صهیونیستی در سال 1996 اتفاق افتاد. حزبالله در جنگِ «خوشههای خشم» چه روندی را طی کرد؟
نبرد «خوشههای خشم» از جنگ 1993 شدیدتر بود. اسرائیل در این جنگ از حمایت بینالمللی و منطقهای برخوردار بود. آمریکا و غرب و برخی کشورهای عربی کنفرانسی را در "شرمالشیخ" برگزار کردند و تصمیم گرفتند مقاومت فلسطین و لبنان را از بین ببرند و وجود هرگونه سلاح مقاومت را ممنوع اعلام کردند. برای اولین بار بود که اسرائیل چنین جنگی را در ضاحیهی جنوبی به راه میانداخت. عملیات در سراسر جنوب و بقاع غربی آغاز شد. کلینتون هم که در آن زمان رئیسجمهور آمریکا بود، هیچ اشارهای به اتفاقات لبنان نکرد و چند روز به اسرائیل فرصت داد تا کار را تمام کند.
این جنگ 16 روز طول کشید، اما دشمن اسرائیلی چیزی به دست نیاورد، بلکه نتیجه کاملاً به زیان آنها بود، چون پس از جنگ 1996 مقاومت به طور رسمی پذیرفته شد و تفاهمنامهی آوریل اتفاق افتاد که طبق آن حزبالله توانست با ایستادگی و پیروزی برای اولین بار اسرائیل را ملزم کند که به مناطق مسکونی حمله نکند. شاید اولین بار باشد که من این مطلب را میگویم: در آن روزها ما به خاطر کمبود سلاح در فشار و سختی بودیم، اما از بیرون به دیدهی هیبت و قدرت به ما نگاه میکردند و هیچکس به ضعف حزبالله پی نبرد. ما نقاط ضعفی داشتیم، اما کسی به آنها پی نبرد و این باعث شد که دشمن شرایط ما را در تفاهم آوریل بپذیرد. اگر اسرائیل نقاط ضعف ما را میدانست، شاید به این تفاهم تن نمیداد.
در آن شرایط چیزی جز توکل بر خدای عزّوجلّ و ایمان به صدق وعدههای او به ما توان ایستادگی نمیداد. شکر خدا را که دشمنان ما را احمق قرار داده است. آنها احمق هستند و منطق ما را نمیفهمند و از این رو همیشه اشتباه میکنند. گاهی ما را قویتر از آنچه هستیم تصور میکنند و گاهی ما را ضعیفتر از آنچه هستیم میپندارند و در هر دو صورت به سود ماست! این نیز یکی از مصادیق حمایت الهی است.
پیروزی بزرگ حزبالله در سال 2000 همواره با نام «نصر الهی» شناخته میشود. حزبالله چگونه به این وعدهی الهی دست یافت؟
باراک که نخستوزیر اسرائیل بود، به خاطر حجم زیاد عملیاتهای مقاومت تصمیم گرفت در جولای سال 2000 از لبنان عقبنشینی کند، اما او دو تله را برای ما پیشبینی و طراحی بود. تلهی اول یک فتنهی داخلی بود که لبنانیها را به یک جنگ داخلی مشغول میکرد تا طعم و لذت پیروزی را احساس نکنند. اسرائیل میخواست بهنحوی عقبنشینی کند که شبه نظامیان مسیحی لحد با مقاومت شیعی درگیر شوند تا ثابت کند که درگیری لبنان جنگ میان مسیحی و شیعه است و چیزی به نام مقاومت وجود ندارد. تلهی دوم او این بود که قصد داشت با آرامش سیاسی عقبنشینی کند. او میخواست وانمود کند که حزبالله آنها را مجبور به این عقبنشینی نکرده، بلکه به خاطر التزام به قطعنامهی 425 عقبنشینی کرده است! در حالی که اسرائیل 25 سال بود که به این قطعنامه پایبند نبود!
این نقشهی باراک بود، اما چه اتفاقی افتاد؟ خداوند متعال به ما کمک کرد در ماه مه وارد سرزمینهای اشغالی شویم و نه در ماه جولای. یعنی ما تقریباً دو ماه قبل از برنامهی آنها وارد سرزمینهای اشغالی شدیم. این اتفاق چگونه افتاد؟ اگر وقایع را بررسی کنیم، میبینیم که این دست خدا بود که امور را برای ما آسان و هموار ساخت.
به خاطر دارم که 20 ماه می روز یکشنبه بود. یکی از افراد منطقهی اشغالشده فوت کرده بود و در یکی از روستاهای اطراف که آزاد بود، برای او مراسم گرفته بودند. مردم هنگامی که شنیدند نیروهای یونیفل نقاط مرزی را ترک کردهاند، گفتند خوب است برای مراسم به روستای خود برویم که القنطرة نام داشت، شاید اسرائیلیها هم نیروهای خود در آنجا را با نیروهای یونیفل از منطقه خارج کرده باشند. در آن موقع اهل روستا از ما سؤال کردند که آیا مناسب است وارد روستا شویم؟ ما هم گفتیم اگر منطقه خالی است، امتحان کنید. مردم به اطراف روستای القنطرة رفتند و کسی را ندیدند. مردها و به دنبال آنها زنها و کودکان وارد روستا شدند و مقاومت هم آنها را همراهی میکرد. این در حالی بود که نیروهای اسرائیلی فقط از همان یک روستا عقبنشینی کرده بودند!
ما هم بهسرعت در منطقه وارد عمل شدیم و مردم را از جنوب و بیروت جمع کردیم. مردم ظرف پنج روز وارد روستاهای خود شدند و اسرائیلیها هم به خروج خود سرعت بخشیدند. البته آنها بخش زیادی از نیروهای خود را خارج کرده بودند تا فقط نیروهای لحد باقی بمانند و با مقاومت درگیر شوند. اما هنگام ورودِ ما نیروهای لحد و برخی فرماندهان آنها هنوز در منطقه حضور داشتند که پس از بازداشت به مقامات لبنانی تحویل داده شدند و برخی از آنها هم به اسرائیل فرار کردند. خداوند دلهای همه را آرام کرد و مردم و خانوادههای شهدا به این سرزمینها وارد شدند و حتی از یک نفر نیز انتقام نگرفتند. نتیجه این شد که ما هیچ مشکلی با مسیحیان پیدا نکردیم. به این صورت بود که فتنهی طائفی ایجاد نشد. امر دوم این بود که هنگامی که اسرائیلیها پا به فرار گذاشتند، ما به آنها شلیک میکردیم و آنها را تعقیب میکردیم. یعنی تمام جهان فهمیدند که اسرائیل تحت فشار جنگ و زیر شلیک حزبالله عقبنشینی کرده و این باعث تثبیت پیروزی و موفقیت نظامی حزبالله و مقاومت شد. هدف دوم اسرائیلیها هم برای خروج آبرومندانه به بهانهی التزام به قطعنامهی 425 محقق نشد.
شما را به خدا قسم! بگویید چه کسی اینگونه برنامهریزی و تدبیر کرد و ما چگونه به این نتایج رسیدیم؟! من قاطعانه میگویم که تمام این اتفاقات طرح و برنامهی الهی بود و به دست ما نبود. ما در بهترین حالات فقط مجریان اوامر الهی بودیم. تمام اینها با توکل و اعتماد به خدای متعال محقق شد. پیروزی ما در سال 2000 یک پیروزی خالص و پاک و مقتدرانه و بزرگ بود، تا حدی که در جهان کسی نیست که ارزش و عظمت این پیروزی را انکار کند. از این رو ما گفتیم که این یک «نصر الهی» است.
این پیروزی یک ویژگی دیگر هم داشت و آن مشارکت مردم در آزادسازی بود. این نکته بسیار مهم است. ممکن است مردم متوجه اهمیت حضور خود در آن روزها نباشند، اما ورود گروه گروه مردم به روستاها باعث شد که احساس کنند این خود آنها بودهاند که مقاومت کرده و سرزمینها را آزاد کردهاند. این حضور مردم به آنها اعتمادبهنفس داد و موجب آمادگی آنها برای سال 2006 شد. در سال 2000 تنها مقاومت بود که مبارزه میکرد و مردم حمایت میکردند، اما در سال 2006 همهی مردم مقاومت کردند و این نتیجهی آمادگی آنها در سال 2000 بود. همهی اینها تمهیداتی الهی بود که مراحل را برای ما هموار کرد و همان طور که گفتم، این خداوند عزّوجلّ بود که در هر مرحله برای ما مرحلهی بعد را هموار و آماده میکرد تا حزبالله به پختگی برسد و رشد کند.
اما بارزترین پیروزی بزرگ حزبالله در برابر رژیم صهیونیستی در سال 2006 و در جنگ 33 روزه رقم خورد. چه شد که حزبالله در این نبرد سنگین به پیروزی رسید؟
در سال 2006 معرکهی بسیار بزرگی رخ داد که بهطور کلی با گذشته متفاوت بود. همه میدانند که جنگ 33 روزه در پی عملیات اسیرگیری از سربازان اسرائیلی اتفاق افتاد. همه یا اکثر سیاسیّون جهان عرب و منطقه، حزبالله را سرزنش میکردند که چرا برای این دو سرباز لبنان را خراب میکنید؟! بسیاری از مردم ما را مسئول این حملات میدانستند. همه ما را به ماجراجویی و به خطر انداختن کشور و مردم متهم ساختند. مسئولیت و بار این اتهام بسیار سنگین بود و باید این را بپذیریم که اتهام کوچکی نبود. با این حال، در همان آغاز جنگ، این رهبر انقلاب اسلامی بود که بار این مسئولیت را از دوش ما برداشت. ایشان چند روز پس از آغاز جنگ در گفتوگو با دبیرکل حزبالله گفتند که این جنگ، جنگ سختی خواهد بود و آن را به جنگ خندق تشبیه کردند.جنگ خندق جنگ سختی بود که در آن جانها به لب رسید، اما رهبر انقلاب به ما فرمودند: با همهی سختیها، شما به خواست خدا پیروز خواهید شد. این یک مژدهی روشن و آشکار از سوی ایشان بود که جای هیچ تأویلی نداشت. ایشان سپس فرمودند شما به این توجه نکنید که جنگ را آغاز کردهاید تا به این خاطر احساس مسئولیت و فشار کنید، زیرا اسرائیلیها در هر صورت آمادهی این جنگ بودند و حتی اگر شما این دو نفر را به اسارت نمیگرفتید، اسرائیل به شما حملهی غافلگیرانه میکرد و برای این کار هم آماده شده بود، اما شما با این کار خود، ابتکار عمل را از آنها گرفتید و اکنون ابتکار عمل به دست شما افتاده است.
واقعاً ما هنگامی که در آغاز جنگ این سخنان رهبر انقلاب اسلامی را شنیدیم، از یکدیگر میپرسیدیم ایشان این سخنان را بر چه مبنایی میگویند؟
ما واقعاً اطلاعاتی نداشتیم که نشان بدهد اسرائیل آمادهی جنگ بود، اما پس از پایان جنگ متوجه شدیم که اسرائیل از قبل تصمیم گرفته بود که در مارس 2006 به حزبالله حمله کند. "اولمرت" هم بعدها اعتراف کرد که آنها آمادهی این حمله بودهاند. سؤال این است که رهبر انقلاب اسلامی این را از کجا میدانستند؟
ما این را یک توفیق الهی میدانیم. ایشان به دو امر مهم اشاره کردند: اول اینکه فرمودند پیروزی از آنِ شما است و دیدیم که این پیروزی محقق شد. دوم اینکه فرمودند دشمن برای حمله به شما آماده بود و برنامهریزی کرده بود و شما کار خوبی کردید که آغازگر جنگ شدید و ابتکار عمل را از آنها گرفتید. از لحاظ سیاسی، درستی این سخنان پس از جنگ مشخص شد و در زمان جنگ از لحاظ معنوی به ما روحیهی مضاعف داد.
برای آگاهی از روحیهی بالای مقاومت در جنگ 33 روزه، تنها اشاره به ماجرای حملهی موشکی به ناو جنگی اسرائیلی کافی است. صحنهی بسیار عجیب و شگفتانگیزی بود. جناب سید حسن در تلویزیون مشغول سخن گفتن بود که فرمود: «به این کشتی اسرائیلی روی دریا نگاه کنید که چگونه مورد هدف قرار میگیرد و در آتش خواهد سوخت.» برخی با خود گفتند این ماجراجوییها دیگر چیست؟! او با تکیه به چه قدرتی این حرفها را میزند؟! اما من دقیقاً میدانم که در ماجرای ناو اسرائیلی، توکل جناب سید بر خدای متعال بود و اعتمادی جز بر پروردگار جهان نداشت و اصلاً بر چه چیز دیگری میتوانست اعتماد کند؟! صحنهای بود که خداوند عزوجل آن را ترتیب داد و نشاندهندهی قدرت و عظمت خداوند بود. با این سخن سید حسن، جبروت و هیبت اسرائیل در مقابل چشمان همهی جهان در هم شکست و این یک صحنهی ربّانی و الهی بود.
به هر حال ما معتقدیم که امام زمان عجاللهفرجه در این جنگ 33 روزه به جبههی ما عنایت داشت و به این باور داریم. هرکس میخواهد باور کند و هرکس نمیخواهد باور نکند، اما ما بر این باوریم که این جبههی امام زمان عجاللهفرجه است و بسیاری از برادران ما در جبهه با این باور میجنگیدند و مطمئن بودند که امام عصر عجاللهفرجه است که این جبهه را رهبری و تأیید میکند. مجاهدان ما بر این باور بودند که به این ایستادگی مثالزدنی دست یافتند. ما معتقدیم که این قدرت از مصادیق این آیه بود که «یثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِت»7. و این یعنی یک پایداری اسطورهای و تاریخی است.
اگر بخواهیم تمام اتفاقات جنگ 33 روزه را خلاصه کنیم، اینگونه است که این جنگ در واقع ادامهی جنگ 2000 و آن نیز ادامهی جنگ 1996 و آن نیز ادامهی جنگ 1993 بود و دیدیم که خداوند متعال چگونه حزبالله را تقویت کرد تا بهسلامت از مرحلهای به مرحلهی دیگر عبور کند، به گونهای که مرحلهی گذشته زمینهساز مرحلهی بعد باشد. ما معتقدیم که جنگ 2006 موجب آمادگی ما برای اتفاقات آینده است که خدای متعال از آنها آگاه است. ما تردیدی نداریم که مرحلهی جدیدی در راه است که خداوند برای حزبالله در نظر گرفته تا موجب عظمت بیشتر آن باشد.