دختران باید این نقش خود را به عهده بگیرند و ماهرانه و البته حیامندانه، آن را ایفا کنند و خود را از این حق عاقلانه خویش محروم نکنند. یک مشاور دانا و توانا نیز میتواند ایشان را در این مسیر راهنمایی و یاری کند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از رسا، متن یادداشت این مشاور مرکز مشاوره حوزه علمیه قم به شرح زیر است؛
داستانهای قرآن، هم زیباست هم واقعی. یکی از زیباترین این داستانها حکایت حضرت موسی و دختران حضرت شعیب است. این داستان، که در سوره قصص از آیه 22 تا 28 آمده، از رمانتیک ترین حکایتهای قرآنی است.
این داستان، با بیان آسان، چنین است:
موسی، در جوانی و قبل از پیامبر شدن، از دست فرعونیان، که قصد جانش را کرده بودند، گریخت و در بیابانها و صحراها راه نوردید تا به شهر «مَدیَن»، که خارج از کشور و سلطنت فرعون بود، رسید. آنجا گروهی را دید که از آبگاهی (چاه، جویبار، چشمه سار، ...) آب برمی داشتند؛ برای گوسفندانشان و دیگر نیازهایشان. نزد آنان رفت و به تماشایشان ایستاد.
در کنار این گروه، دو دختر را دید که با فاصلهای ایستادهاند و گوسفندانشان را نگه داشتهاند و در صف نوبت نیستند. نزدشان رفت و احوالشان را پرسید. گفتند:
پدرمان پیر است و توان کار ندارد. کس دیگری هم نداریم که برای آب دادن گوسفندان و برداشتن آب بیاید. ما برای اینکار آمدهایم . چون شلوغ است، این کنار ایستادهایم تا چوپانان و دیگران آب بگیرند و بروند. آنگاه که خلوت شد، گوسفندانمان را آب دهیم و برای منزلمان آب برداریم.
موسی، که در سخن و رفتار ایشان حیا و عفّت یافت و مردی غیرتمند و نیرومند بود و میدید که دیگران که زورمندند، به این دختران جفا میکنند و به ایشان نوبت نمیدهند، پیش رفت و برای دختران آب گرفت و گوسفندانشان را آب داد و روانه منزلشان کرد. آنگاه خود به سایه سار درختی رفت و با خدا چنین نجوا کرد: «خدای من، من به آنچه برایم بفرستی نیازمندم؛ رَبِّ إنّی لِما أنزَلتَ إِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیر.
پدر دختران، حضرت شعیب بود. چون دید دخترانش زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشتند، علت را جویا شد. دختران حکایت آن جوان را گفتند. شعیب گفت: «او را نزد من آورید تا پاداشش دهم».
یکی از دختران، که نامش صفورا بود، در پی جوان برآمد. او را دید که در سایه سار درختی آسوده است. حیامندانه نزد او رفت؛ چنان حیامندانه که گویا بر زمین راه نمیرفت، بر حیا گام میزد و از رفتارش حیا میبارید: «تَمشی عَلَی استِحیاء؛ در حالتی که بر حیا گام می نهاد» و به جوان گفت: «پدرم شما را دعوت کرده که پاداشتان دهد».
جوان، که گویی دعایش را مستجاب یافته بود، همراه دختر نزد پدر دختران رفت. حضرت شعیب از جوان تشکر و پذیرایی کرد و از او خواست تا از خود و زندگیاش بگوید. جوان حکایت خویش را گفت. شعیب از او دلجویی کرد و بشارتش داد که دیگر از آزار آن قوم ستم پیشه نجات یافته است.
صفورا، که صلابت و امانت جوان را دیده بود، به پدر گفت: «باباجان، او را برای چوپانی و کارهای کشاورزیمان استخدام کن، که او جوانمردی است نیکو؛ هم نیرومند است، هم امین و پارسا.» حضرت شعیب به جوان پیشنهاد استخدام کرد، و جوان پذیرفت و نزدشان ماند.
صفورا، که برازندگیهای موسی را در نخستین ملاقات دیده بود و هر روز شایستگی تازهای از او می دید؛ و از سوی دیگر، خود در موقعیت ازدواج بود و طبیعی و فطری بود که میخواست به نیاز درونیاش پاسخ گوید و موسی را همسری لایق برای خود میدید، زمینه چینی کرد و به گونهای عفیفانه امّا زیرکانه این اندیشه را در ذهن پدر ایجاد کرد که او را به دامادی بگیرد.
حضرت شعیب، با توجه به اینکه ظرفیت و قابلیت لازم را در جوان یافته بود، پیشنهاد ازدواج با دخترش را با او مطرح کرد. موسی که چنین خواستهای را در دل داشت و نمیتوانست به صراحت ابراز کند، پیشنهاد را پذیرفت. و چنین شد که هوشمندیهای زیرکانه و البته حیامندانه صفورا نتیجه داد و این دو جوان ازدواج کردند.
الگویی قابل اقتدا
این حکایت قرآنی داستانی است درس آموز برای همگان، در همیشه روزگاران، و صفورا و کردار او در مواجهه با موسی و انتخاب او به همسری خویش و خواستگاری غیر مستقیم از او، الگویی است راهگشا برای همه دختران، در همیشه روزگاران، به ویژه در روزگار کنونی ما.
اینک، در جامعه ما، در برابر هر دختر مجرد در هر خانواده، پسری بی همسر در خانوادهای دیگر وجود دارد. حیف است که هر کدام، از وجود دیگری بی بهره باشد. خسارت است که هریک بی همسر بماند. افسوس دارد که هر کدام، در حسرت داشتن همسر و زندگی مشترک، دوران جوانی را به تلخی بگذراند.
نقش دختر و رسالت دیگران
نقش دختر در انتخاب همسر، نقشی است معقول و لازم. دختران باید این نقش خود را به عهده بگیرند و ماهرانه و البته حیامندانه، آن را ایفا کنند و خود را از این حق عاقلانه خویش محروم نکنند. یک مشاور دانا و توانا نیز میتواند ایشان را در این مسیر راهنمایی و یاری کند.
دیگران و همگان نیز در این عرصه، رسالتی انکار ناپذیر و خداپسند دارند و شایسته بلکه بایسته است که به ایفای رسالت خویش اقدام کنند و وظیفه دینی و انسانی شان را انجام دهند؛ هرکس به قدر توانایی و دانایی خویش. که اگر چنین شود، بخش بزرگی از این مسأله عظیم اجتماعی ما حل میشود و نتایج خجستهای را ثمر می دهد،
داستانهای قرآن، هم زیباست هم واقعی. یکی از زیباترین این داستانها حکایت حضرت موسی و دختران حضرت شعیب است. این داستان، که در سوره قصص از آیه 22 تا 28 آمده، از رمانتیک ترین حکایتهای قرآنی است.
این داستان، با بیان آسان، چنین است:
موسی، در جوانی و قبل از پیامبر شدن، از دست فرعونیان، که قصد جانش را کرده بودند، گریخت و در بیابانها و صحراها راه نوردید تا به شهر «مَدیَن»، که خارج از کشور و سلطنت فرعون بود، رسید. آنجا گروهی را دید که از آبگاهی (چاه، جویبار، چشمه سار، ...) آب برمی داشتند؛ برای گوسفندانشان و دیگر نیازهایشان. نزد آنان رفت و به تماشایشان ایستاد.
در کنار این گروه، دو دختر را دید که با فاصلهای ایستادهاند و گوسفندانشان را نگه داشتهاند و در صف نوبت نیستند. نزدشان رفت و احوالشان را پرسید. گفتند:
پدرمان پیر است و توان کار ندارد. کس دیگری هم نداریم که برای آب دادن گوسفندان و برداشتن آب بیاید. ما برای اینکار آمدهایم . چون شلوغ است، این کنار ایستادهایم تا چوپانان و دیگران آب بگیرند و بروند. آنگاه که خلوت شد، گوسفندانمان را آب دهیم و برای منزلمان آب برداریم.
موسی، که در سخن و رفتار ایشان حیا و عفّت یافت و مردی غیرتمند و نیرومند بود و میدید که دیگران که زورمندند، به این دختران جفا میکنند و به ایشان نوبت نمیدهند، پیش رفت و برای دختران آب گرفت و گوسفندانشان را آب داد و روانه منزلشان کرد. آنگاه خود به سایه سار درختی رفت و با خدا چنین نجوا کرد: «خدای من، من به آنچه برایم بفرستی نیازمندم؛ رَبِّ إنّی لِما أنزَلتَ إِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیر.
پدر دختران، حضرت شعیب بود. چون دید دخترانش زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشتند، علت را جویا شد. دختران حکایت آن جوان را گفتند. شعیب گفت: «او را نزد من آورید تا پاداشش دهم».
یکی از دختران، که نامش صفورا بود، در پی جوان برآمد. او را دید که در سایه سار درختی آسوده است. حیامندانه نزد او رفت؛ چنان حیامندانه که گویا بر زمین راه نمیرفت، بر حیا گام میزد و از رفتارش حیا میبارید: «تَمشی عَلَی استِحیاء؛ در حالتی که بر حیا گام می نهاد» و به جوان گفت: «پدرم شما را دعوت کرده که پاداشتان دهد».
جوان، که گویی دعایش را مستجاب یافته بود، همراه دختر نزد پدر دختران رفت. حضرت شعیب از جوان تشکر و پذیرایی کرد و از او خواست تا از خود و زندگیاش بگوید. جوان حکایت خویش را گفت. شعیب از او دلجویی کرد و بشارتش داد که دیگر از آزار آن قوم ستم پیشه نجات یافته است.
صفورا، که صلابت و امانت جوان را دیده بود، به پدر گفت: «باباجان، او را برای چوپانی و کارهای کشاورزیمان استخدام کن، که او جوانمردی است نیکو؛ هم نیرومند است، هم امین و پارسا.» حضرت شعیب به جوان پیشنهاد استخدام کرد، و جوان پذیرفت و نزدشان ماند.
صفورا، که برازندگیهای موسی را در نخستین ملاقات دیده بود و هر روز شایستگی تازهای از او می دید؛ و از سوی دیگر، خود در موقعیت ازدواج بود و طبیعی و فطری بود که میخواست به نیاز درونیاش پاسخ گوید و موسی را همسری لایق برای خود میدید، زمینه چینی کرد و به گونهای عفیفانه امّا زیرکانه این اندیشه را در ذهن پدر ایجاد کرد که او را به دامادی بگیرد.
حضرت شعیب، با توجه به اینکه ظرفیت و قابلیت لازم را در جوان یافته بود، پیشنهاد ازدواج با دخترش را با او مطرح کرد. موسی که چنین خواستهای را در دل داشت و نمیتوانست به صراحت ابراز کند، پیشنهاد را پذیرفت. و چنین شد که هوشمندیهای زیرکانه و البته حیامندانه صفورا نتیجه داد و این دو جوان ازدواج کردند.
الگویی قابل اقتدا
این حکایت قرآنی داستانی است درس آموز برای همگان، در همیشه روزگاران، و صفورا و کردار او در مواجهه با موسی و انتخاب او به همسری خویش و خواستگاری غیر مستقیم از او، الگویی است راهگشا برای همه دختران، در همیشه روزگاران، به ویژه در روزگار کنونی ما.
اینک، در جامعه ما، در برابر هر دختر مجرد در هر خانواده، پسری بی همسر در خانوادهای دیگر وجود دارد. حیف است که هر کدام، از وجود دیگری بی بهره باشد. خسارت است که هریک بی همسر بماند. افسوس دارد که هر کدام، در حسرت داشتن همسر و زندگی مشترک، دوران جوانی را به تلخی بگذراند.
نقش دختر و رسالت دیگران
نقش دختر در انتخاب همسر، نقشی است معقول و لازم. دختران باید این نقش خود را به عهده بگیرند و ماهرانه و البته حیامندانه، آن را ایفا کنند و خود را از این حق عاقلانه خویش محروم نکنند. یک مشاور دانا و توانا نیز میتواند ایشان را در این مسیر راهنمایی و یاری کند.
دیگران و همگان نیز در این عرصه، رسالتی انکار ناپذیر و خداپسند دارند و شایسته بلکه بایسته است که به ایفای رسالت خویش اقدام کنند و وظیفه دینی و انسانی شان را انجام دهند؛ هرکس به قدر توانایی و دانایی خویش. که اگر چنین شود، بخش بزرگی از این مسأله عظیم اجتماعی ما حل میشود و نتایج خجستهای را ثمر می دهد،