وقتی به چشمان حاضران در مراسم نگاه میکردی، اشکی در چشمانشان حلقه زده بود و شوقی در چشمانشان موج میزد. عدهای برگههایی به دست داشتند که روی آنها نوشته بود: «شهید گمنام سلام، خوش آمدی به شهرمون، صفا دادی محلمون» انگار همهی محله چشمانتظار حضور شهدا بودند...
به گزارش شهدای ایران،روز دوشنبه رزمندگان و خانوادههای معظم شهدا در کنار مردم شهیدپرور استان تهران برای میزبانی و بدرقه 2 شهید گمنام به پارک زمزم در منطقه 17 آمده بودند.
وقتی به چشمان حاضران در مراسم نگاه میکردی، اشکی در چشمانشان حلقه زده بود و شوقی در چشمانشان موج میزد. عدهای برگههایی به دست داشتند که روی آنها نوشته بود: «شهید گمنام سلام، خوش آمدی به شهرمون، صفا دادی محلمون» انگار همهی محله چشمانتظار حضور شهدا بودند.
از این پس مادران شهدای گمنام منطقه 17 تهران، هر گاه که دلشان هوای فرزند مفقودشان را میکند بر مزار این دو شهید آمده و از دلتنگیهایشان میگویند. امروز قطعهای از بهشت را چون مروارید در قلب دارالشهدای تهران به امانت گذاشتهاند.
در میان جمعیت قاب عکسهایی خودنمایی میکرد. به سمت آنهایی رفتم که عکسها را در دست داشتند. عکس شهیدانی بود که در یک قاب چوبی به حاضران و شهدای گمنام لبخند میزد. آنها هم از بازگشت همرزمانشان و از اینکه از این پس میهمان محلشان خواهند بود، خوشحالند.
در ابتدای مراسم برادر شهیدی که قابی بر دست گرفته و سرعت گامهایش را زیاد میکند تا خود را به ماشینهای حمل شهدا برساند نظرم را جلب کرد. به سمتش رفتم بر روی قاب نوشته بود "معرفتالله کلانتری، ولادت 1341، شهادت 1365، محل شهادت مهران".
لحظهای صدایش کردم و از او خواستم در صورت امکان از شهیدشان برایم بگوید. خود را شکرالله برادر شهید معرفتالله کلانتری معرفی کرد و گفت: برادر کوچکم بود. من نیز در دفاع مقدس شرکت کردم ولی سعادت شهادت نصیبم نشد.
چشماناش به تابوت شهدا بود و عجله داشت تا به سرعت خود را به آنها برساند. نمیخواستم تا از بدرقه دوستان شهیدش باز بماند. بیشتر سوال نپرسیدم و از او جدا شدم.
به سمتی که خانمها حضور داشتند رفتم و سعی کردم از خواهران و مادران شهیدی که قاب عکسی به دست دارند و به قول خودشان آمدهاند تا برادرانشان را تا آرامگاه ابدی بدرقه کنند، گفتوگویی انجام دهم.
** یقین دارم برادرم نیز از حضورم در مراسم تشییع خوشحال است
خواهر شهید پاسدار "حبیب الله خطیبی" با اشاره به حضور مستمر برادرش در جبهه، میگوید: برادرم پاسدار بود. 3 سال حضور مستمر در جبهه داشت و در عملیات کربلای 4 در حالی که لباس غواصی بر تن داشت به شهادت رسید.
او ادامه میدهد: در عملیات والفجر8 نیز در فاو از ناحیه پا مجروح شده بود. هنوز کامل بهبود پیدا نکرده بود که قصد کرد دوباره به جبهه باز گردد. از او خواستم تا مدت بیشتری استراحت کند. در پاسخ گفت "عملیاتی در پیش است و دوستانم منتظرم هستند." تا اینکه در کربلای 4 به شهادت رسید.
خواهر شهید با اشاره به قاب عکس برادرش گفت: یقین دارم که حبیب الله از حضورم در مراسم تشییع دوستانش خوشحال است.
** مادرم یکسال است برای بازگشت فرزند مفقودش بیتاب شده است
خواهر شهید محرمعلی نجفزاده مقدم که 35 سال است چشم انتظار بازگشت برادرش است، میگوید: برادرم در دوران انقلاب فعال بود و پس از پیروزی انقلاب عضو بسیج شد. با آغاز غائله کردستان به آنجا رفت و در سال 59 به اسارت دموکراتها درآمد.
او اینطور ادامه میدهد: تعدادی از دوستانش که آنها نیز به اسارت درآمده بودند، پس از آزادی خاطراتی از برادرم در زندان دموکرات برایمان تعریف کردند. آنها گفتند که در سال 60 برای آخرین بار او را دیدند که به بهانه آزادی او را از دیگر اسرا جدا کردند. از آن پس از او هیچ اطلاعی نداریم.
خواهر شهید نجف زاده مقدم به چشم انتظاری خانواده برای شنیدن خبری از برادرش اشاره کرد و گفت: چشم انتظاری سخت است. یک سال است که مادرم بی طاقت شده است. پدرم که طاقت دوری از فرزند ارشدش را نیاورد و چند سال پیش فوت کرد. روزی نبود که پدرم اشک نریزد و یادی از محرم علی نکند.
وی ادامه داد: با گذشت 35 سال هر زمان در محل نام محرم علی میآید همه به نیکی از او یاد می کنند و یاد او از خاطر اهل محل هم نرفته است. در همسایگی ما دوستی داشت که پس از شهادت برادرم به منزلمان نیامد و میگفت "خانه ای که محرم علی در آن نباشد قدم نمیگذارم". 3 سال پیش یک بار به منزلمان آمد و روبروی قاب عکس محرم علی ایستاد و گفت "من از چشم انتظاری پیر شدم ولی تو نیامدی".
در پایان گفت و گو خواهر شهید با چشمانی گریان گفت: از تمام مردم شهیدپرور کشورم میخواهم تا برای بازگشت برادرم دعا کنند.
** مرگ بر آمریکای بانوی مقیم آلمان در تشییع شهدای گمنام
خواهر شهید پاسدار حمید ابراهیمی که در آلمان سکونت دارد و در این مراسم شرکت کرده است، درخصوص معرفی برادرش گفت: حمید 23 ساله بود که در عملیات مرصاد شرکت کرد و به شهادت رسید. او تکنسین مخابرات بود.
وی با اشاره به حضورش در مراسم تشییع شهدا، بیان کرد: زمانی که در ایران زندگی میکردم به مراسم تشییع شهدا میآمدم. همه ما وظیفه داریم با حضور در مراسم و حتی با گفتن "مرگ بر آمریکا" دینمان را به شهدا و دفاع مقدس ادا کنیم. ما در مقابل حفظ انقلاب و خون شهدا مسئولیم.
** با دیدن بدحجابیها شرمنده میشوم عکس برادر شهیدم را دست بگیرم
حمیرا حبیبی خواهر شهید ایوب حبیبی که در سال 61 در سنندج به شهادت رسیده است، با اشاره به دلیل حضورش در تشییع شهدا بیان کرد: آن زمان به اطاعت از امام (ره) و امروز به اطاعت از رهبرم وظیفه خود میدانم که برای حفظ انقلاب و خون شهدا در مراسم تشییع شرکت کنم.
وی ادامه داد: متاسفانه با وجود بیحجابی که امروزه در جامعه شاهد آن هستیم، من به عنوان خواهر شهید شرمنده و خجالت زده هستم تا عکس شهیدم را بر دستانم بگیرم.
خواهر شهید افزود: برادرم با وجود متاهل بودن وظیفه خود میدانست تا در سن 19 سالگی در جبهه حق علیه باطل شرکت کند. 14 سال گمنام بود و ما هرگز گلایهای نداشتیم و به داشتن چنین برادری افتخار میکنیم.
وی ادامه داد: پدرم در این سی سال هرگز به بنیاد شهید نرفت و هرگز بخاطر فرزندی که در راه خدا داده بود از شخصی تقاضایی نکرد.
** تنها وصیتش حفظ حجاب بود
مدینه داششاب درباره خواهر شهیدش مسلم داششاب که در عملیات والفجر 9 به شهادت رسیده است، گفت: 18 ساله بود که از بسیج به جبهه اعزام شد. 4 برادر دیگرم نیز در دوران دفاع مقدس حضور داشتند و در حال حاضر نیز در لباس پاسداری به کشور خدمت می کنند.
وی با اشاره به وصیت برادرش گفت: مسلم غواص بود. یک هفته قبل از شهادتش به دیدن خانواده آمده بود و در هنگام رفتن به من و خواهرانم توصیه کردم که همیشه حجابمان را حفظ کنیم.
** چشم انتظاری خانواده شهدا را درک میکنیم
زهرا امیری خواهر شهید عیسی امیری با اشاره به حضور برادر در جبهه میگوید: 13 ساله بود که با تغییر سال تولدش در شناسنامه به جبهه رفت.
"عیسی آرزوی شهادت داشت. 3 سال طول کشید تا به آرزویش برسد. در عملیات کربلای 5 تک تیرانداز بود که به شهادت رسید."
او با اشاره به صبور بودن خانواده شهدای گمنام، اینطور ادامه میدهد: 12 سال چشم انتظار خبری از سوی برادرم بودیم. مادرم در طول این مدت پیر شد. بی خبری بسیار سخت است و ما امروز میتوانیم حال خانواده شهدای گمنام را به خوبی درک کنیم. از زمانی که برادرم مفقود شد و حتی زمانی که پیکرش بازگشت، به همراه مادرم در تشییع شهدا شرکت میکنیم. آرزو دارم تا هر چه سریعتر خانوادههای شهدا از چشم انتظاری خارج درآیند.
او میگوید برادر دیگرش نیز جانباز 40 درصد است و عیسی هم یک سال قبل از شهادتش شیمیایی شده بود.
** فرزندم رفت تا خوشبختی و سربلندی جوانانمان را امروز ببینیم
مادر شهید محمدرضا عنایتی که با افتخار عکس و پلاک فرزندش را به آغوش گرفته و با جمعیت همراه شده بود، میگوید پسرم در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. او 12 سال در کربلا گمنام بود و در این مدت تنها یک پلاک برایم آورده بودند.
وی با اشاره به انقلابی بودن خود، ادامه میدهد: 5 فرزند پسر دارم که محمدرضا فرزند آخرم بود. او را در راه انقلاب و برای رضای خدا دادم. فرزند دیگرم رشادتهای زیادی در دوران دفاع مقدس داشت که او نیز جانباز است. مدتی قطع نخاع بود ولی به لطف خداوند، شفا یافت. من از داشتن چنین فرزندانی افتخار میکنم.
مادر شهید عنایتی میگوید: یک ماه قبل از بازگشت پسرم خوابش را دیدم که خبر بازگشتش را به من داد. چشم انتظار فرزندی که در راه خدا و اسلام دادم برایش شیرین بود ولی این مدت برای همسرم سخت گذشت و به سوی فرزند شهیدم رفت.
او در پایان گفت: در ازای فرزندی که در راه خدا دادهام از هیچ کس انتظاری ندارم. فرزندم رفت تا ما امروز خوشبختی و سربلندی جوانانمان را ببینیم.
*دفاع پرس
وقتی به چشمان حاضران در مراسم نگاه میکردی، اشکی در چشمانشان حلقه زده بود و شوقی در چشمانشان موج میزد. عدهای برگههایی به دست داشتند که روی آنها نوشته بود: «شهید گمنام سلام، خوش آمدی به شهرمون، صفا دادی محلمون» انگار همهی محله چشمانتظار حضور شهدا بودند.
از این پس مادران شهدای گمنام منطقه 17 تهران، هر گاه که دلشان هوای فرزند مفقودشان را میکند بر مزار این دو شهید آمده و از دلتنگیهایشان میگویند. امروز قطعهای از بهشت را چون مروارید در قلب دارالشهدای تهران به امانت گذاشتهاند.
در میان جمعیت قاب عکسهایی خودنمایی میکرد. به سمت آنهایی رفتم که عکسها را در دست داشتند. عکس شهیدانی بود که در یک قاب چوبی به حاضران و شهدای گمنام لبخند میزد. آنها هم از بازگشت همرزمانشان و از اینکه از این پس میهمان محلشان خواهند بود، خوشحالند.
در ابتدای مراسم برادر شهیدی که قابی بر دست گرفته و سرعت گامهایش را زیاد میکند تا خود را به ماشینهای حمل شهدا برساند نظرم را جلب کرد. به سمتش رفتم بر روی قاب نوشته بود "معرفتالله کلانتری، ولادت 1341، شهادت 1365، محل شهادت مهران".
لحظهای صدایش کردم و از او خواستم در صورت امکان از شهیدشان برایم بگوید. خود را شکرالله برادر شهید معرفتالله کلانتری معرفی کرد و گفت: برادر کوچکم بود. من نیز در دفاع مقدس شرکت کردم ولی سعادت شهادت نصیبم نشد.
چشماناش به تابوت شهدا بود و عجله داشت تا به سرعت خود را به آنها برساند. نمیخواستم تا از بدرقه دوستان شهیدش باز بماند. بیشتر سوال نپرسیدم و از او جدا شدم.
به سمتی که خانمها حضور داشتند رفتم و سعی کردم از خواهران و مادران شهیدی که قاب عکسی به دست دارند و به قول خودشان آمدهاند تا برادرانشان را تا آرامگاه ابدی بدرقه کنند، گفتوگویی انجام دهم.
** یقین دارم برادرم نیز از حضورم در مراسم تشییع خوشحال است
خواهر شهید پاسدار "حبیب الله خطیبی" با اشاره به حضور مستمر برادرش در جبهه، میگوید: برادرم پاسدار بود. 3 سال حضور مستمر در جبهه داشت و در عملیات کربلای 4 در حالی که لباس غواصی بر تن داشت به شهادت رسید.
او ادامه میدهد: در عملیات والفجر8 نیز در فاو از ناحیه پا مجروح شده بود. هنوز کامل بهبود پیدا نکرده بود که قصد کرد دوباره به جبهه باز گردد. از او خواستم تا مدت بیشتری استراحت کند. در پاسخ گفت "عملیاتی در پیش است و دوستانم منتظرم هستند." تا اینکه در کربلای 4 به شهادت رسید.
خواهر شهید با اشاره به قاب عکس برادرش گفت: یقین دارم که حبیب الله از حضورم در مراسم تشییع دوستانش خوشحال است.
** مادرم یکسال است برای بازگشت فرزند مفقودش بیتاب شده است
خواهر شهید محرمعلی نجفزاده مقدم که 35 سال است چشم انتظار بازگشت برادرش است، میگوید: برادرم در دوران انقلاب فعال بود و پس از پیروزی انقلاب عضو بسیج شد. با آغاز غائله کردستان به آنجا رفت و در سال 59 به اسارت دموکراتها درآمد.
او اینطور ادامه میدهد: تعدادی از دوستانش که آنها نیز به اسارت درآمده بودند، پس از آزادی خاطراتی از برادرم در زندان دموکرات برایمان تعریف کردند. آنها گفتند که در سال 60 برای آخرین بار او را دیدند که به بهانه آزادی او را از دیگر اسرا جدا کردند. از آن پس از او هیچ اطلاعی نداریم.
خواهر شهید نجف زاده مقدم به چشم انتظاری خانواده برای شنیدن خبری از برادرش اشاره کرد و گفت: چشم انتظاری سخت است. یک سال است که مادرم بی طاقت شده است. پدرم که طاقت دوری از فرزند ارشدش را نیاورد و چند سال پیش فوت کرد. روزی نبود که پدرم اشک نریزد و یادی از محرم علی نکند.
وی ادامه داد: با گذشت 35 سال هر زمان در محل نام محرم علی میآید همه به نیکی از او یاد می کنند و یاد او از خاطر اهل محل هم نرفته است. در همسایگی ما دوستی داشت که پس از شهادت برادرم به منزلمان نیامد و میگفت "خانه ای که محرم علی در آن نباشد قدم نمیگذارم". 3 سال پیش یک بار به منزلمان آمد و روبروی قاب عکس محرم علی ایستاد و گفت "من از چشم انتظاری پیر شدم ولی تو نیامدی".
در پایان گفت و گو خواهر شهید با چشمانی گریان گفت: از تمام مردم شهیدپرور کشورم میخواهم تا برای بازگشت برادرم دعا کنند.
** مرگ بر آمریکای بانوی مقیم آلمان در تشییع شهدای گمنام
خواهر شهید پاسدار حمید ابراهیمی که در آلمان سکونت دارد و در این مراسم شرکت کرده است، درخصوص معرفی برادرش گفت: حمید 23 ساله بود که در عملیات مرصاد شرکت کرد و به شهادت رسید. او تکنسین مخابرات بود.
وی با اشاره به حضورش در مراسم تشییع شهدا، بیان کرد: زمانی که در ایران زندگی میکردم به مراسم تشییع شهدا میآمدم. همه ما وظیفه داریم با حضور در مراسم و حتی با گفتن "مرگ بر آمریکا" دینمان را به شهدا و دفاع مقدس ادا کنیم. ما در مقابل حفظ انقلاب و خون شهدا مسئولیم.
** با دیدن بدحجابیها شرمنده میشوم عکس برادر شهیدم را دست بگیرم
حمیرا حبیبی خواهر شهید ایوب حبیبی که در سال 61 در سنندج به شهادت رسیده است، با اشاره به دلیل حضورش در تشییع شهدا بیان کرد: آن زمان به اطاعت از امام (ره) و امروز به اطاعت از رهبرم وظیفه خود میدانم که برای حفظ انقلاب و خون شهدا در مراسم تشییع شرکت کنم.
وی ادامه داد: متاسفانه با وجود بیحجابی که امروزه در جامعه شاهد آن هستیم، من به عنوان خواهر شهید شرمنده و خجالت زده هستم تا عکس شهیدم را بر دستانم بگیرم.
خواهر شهید افزود: برادرم با وجود متاهل بودن وظیفه خود میدانست تا در سن 19 سالگی در جبهه حق علیه باطل شرکت کند. 14 سال گمنام بود و ما هرگز گلایهای نداشتیم و به داشتن چنین برادری افتخار میکنیم.
وی ادامه داد: پدرم در این سی سال هرگز به بنیاد شهید نرفت و هرگز بخاطر فرزندی که در راه خدا داده بود از شخصی تقاضایی نکرد.
** تنها وصیتش حفظ حجاب بود
مدینه داششاب درباره خواهر شهیدش مسلم داششاب که در عملیات والفجر 9 به شهادت رسیده است، گفت: 18 ساله بود که از بسیج به جبهه اعزام شد. 4 برادر دیگرم نیز در دوران دفاع مقدس حضور داشتند و در حال حاضر نیز در لباس پاسداری به کشور خدمت می کنند.
وی با اشاره به وصیت برادرش گفت: مسلم غواص بود. یک هفته قبل از شهادتش به دیدن خانواده آمده بود و در هنگام رفتن به من و خواهرانم توصیه کردم که همیشه حجابمان را حفظ کنیم.
** چشم انتظاری خانواده شهدا را درک میکنیم
زهرا امیری خواهر شهید عیسی امیری با اشاره به حضور برادر در جبهه میگوید: 13 ساله بود که با تغییر سال تولدش در شناسنامه به جبهه رفت.
"عیسی آرزوی شهادت داشت. 3 سال طول کشید تا به آرزویش برسد. در عملیات کربلای 5 تک تیرانداز بود که به شهادت رسید."
او با اشاره به صبور بودن خانواده شهدای گمنام، اینطور ادامه میدهد: 12 سال چشم انتظار خبری از سوی برادرم بودیم. مادرم در طول این مدت پیر شد. بی خبری بسیار سخت است و ما امروز میتوانیم حال خانواده شهدای گمنام را به خوبی درک کنیم. از زمانی که برادرم مفقود شد و حتی زمانی که پیکرش بازگشت، به همراه مادرم در تشییع شهدا شرکت میکنیم. آرزو دارم تا هر چه سریعتر خانوادههای شهدا از چشم انتظاری خارج درآیند.
او میگوید برادر دیگرش نیز جانباز 40 درصد است و عیسی هم یک سال قبل از شهادتش شیمیایی شده بود.
** فرزندم رفت تا خوشبختی و سربلندی جوانانمان را امروز ببینیم
مادر شهید محمدرضا عنایتی که با افتخار عکس و پلاک فرزندش را به آغوش گرفته و با جمعیت همراه شده بود، میگوید پسرم در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. او 12 سال در کربلا گمنام بود و در این مدت تنها یک پلاک برایم آورده بودند.
وی با اشاره به انقلابی بودن خود، ادامه میدهد: 5 فرزند پسر دارم که محمدرضا فرزند آخرم بود. او را در راه انقلاب و برای رضای خدا دادم. فرزند دیگرم رشادتهای زیادی در دوران دفاع مقدس داشت که او نیز جانباز است. مدتی قطع نخاع بود ولی به لطف خداوند، شفا یافت. من از داشتن چنین فرزندانی افتخار میکنم.
مادر شهید عنایتی میگوید: یک ماه قبل از بازگشت پسرم خوابش را دیدم که خبر بازگشتش را به من داد. چشم انتظار فرزندی که در راه خدا و اسلام دادم برایش شیرین بود ولی این مدت برای همسرم سخت گذشت و به سوی فرزند شهیدم رفت.
او در پایان گفت: در ازای فرزندی که در راه خدا دادهام از هیچ کس انتظاری ندارم. فرزندم رفت تا ما امروز خوشبختی و سربلندی جوانانمان را ببینیم.
*دفاع پرس