مائده که بارها شنيده بود معتادان به موادمخدر صنعتي حتي به گوشواره هاي دختر کوچکشان رحم نمي کنند، وقتي زرورق هاي سياه استعمال هروئين را در جيبم ديد، حتي ساعتي درنگ نکرد و طلاقش را از من گرفت.
شهدای ایران:سال از ازدواجم گذشته بود که براي اولين بار و به جرم اعتياد، روانه زندان شدم و 2ماه تحمل کيفر کردم. همسرم در اين مدت کنار پسر دو ساله ام ماند و چون مرا دوست داشت، همه سختي ها را تحمل کرد؛ اما از 7سال قبل وقتي ترياک به يک باره گران شد، به ناچار به سوي مصرف هروئين کشيده شدم.
مائده که بارها شنيده بود معتادان به موادمخدر صنعتي حتي به گوشواره هاي دختر کوچکشان رحم نمي کنند، وقتي زرورق هاي سياه استعمال هروئين را در جيبم ديد، حتي ساعتي درنگ نکرد و طلاقش را از من گرفت.
دادگاه هم حضانت پسرم را تا زمان ترک اعتيادم به او سپرد.از آن به بعد، ديگر روي خوشبختي را نديدم. سال 1387 به اتهام سرقت از مغازه صاحبکارم به 8ماه زندان محکوم شدم، پس از آزادي از زندان، دوباره با يکي از معتادان به خاطر موادمخدر درگير شدم و اين بار هم 30ماه به زندان رفتم، حالا هم به اتهام قتل برادرم در زندان هستم...
جوان 39ساله پس از آن که به سوالات قضايي و تخصصي قاضي سيدجواد حسيني (قاضي باتجربه ويژه قتل عمد مشهد) در بازسازي صحنه جنايت، پاسخ داد، به بيان گوشه هايي از زندگي تلخش پرداخت و گفت: به درس و مشق هيچ علاقه اي نداشتم و در کلاس اول راهنمايي ترک تحصيل کردم. از همان زمان سر کار مي رفتم تا اين که عازم خدمت سربازي شدم. براي اولين بار در دوران خدمت توسط يکي از هم خدمتي هايم، با شيره و ترياک آشنا شدم. وقتي دوران سربازي تمام شد، ديگر يک معتاد حرفه اي بودم. در همين زمان وقتي در جشن عروسي يکي از بستگانم شرکت کرده بودم، نگاهم با نگاه دختر غريبه اي تلاقي کرد و پس از آن تلفن و نامه نگاري ها شروع شد. او درست روز بعد از مجلس عقدکنان متوجه اعتيادم شد اما چون مرا دوست داشت، دم بر نياورد و به پايم ايستاد. او 7 سال زندگي با من را تحمل کرد اما با گرايش من به موادمخدر صنعتي، طلاق گرفت و من الان نزديک 8سال است که پسرم را نديده ام، اگرچه به خاطر بيکاري من، اختلافاتي هم داشتيم. از آن روز به بعد، بدبختي هايم در حالي ادامه داشت که من با کريستال آشنا شده بودم.
پدرم تاجر بود اما کلاه او را برداشتند و با ورشکستگي پدرم اوضاع زندگي مان آشفته تر شد. برادر بزرگترم مانند من معتاد بود. زن او هم در حالي که يک دختر داشت، طلاق گرفته بود و ما با هم موادمخدر صنعتي مصرف مي کرديم. اگرچه زن او 10سال قبل طلاق گرفته بود، اما برادرم بهتر مي توانست پول موادمخدر صنعتي را تهيه کند. او 4سال از من بزرگ تر بود و پول مصرف مواد مخدر مرا هم مي داد و حتي لحظه اي حاضر نمي شد خماري مرا ببيند .
هر دو در منزل پدرم زندگي مي کرديم. او در پايانه مسافربري جارچي بود و از درآمدش به من هم کمک مي کرد. حتي زماني که فردي را با «تيزي» روانه بيمارستان کردم و به پراخت 4.5 ميليون تومان ديه محکوم شدم، او کمي از مخارج زندان مرا تقبل کرد ولي من نمي دانم چرا به دنبال موادمخدر رفتم و چرا به خاطر ذره اي مواد مخدر دستم به خون او آلوده شد.
آن روز وقتي کريستالم تمام شد با هم کنار رودخانه در حال مصرف بوديم. از او خواستم کمي از «شيشه هايش» به من بدهد. وقتي او لحظه اي درنگ کرد ديگر نفهميدم چه مي کنم و...
ماجراي واقعي بر اساس يک پرونده قضايي
*خراسان
مائده که بارها شنيده بود معتادان به موادمخدر صنعتي حتي به گوشواره هاي دختر کوچکشان رحم نمي کنند، وقتي زرورق هاي سياه استعمال هروئين را در جيبم ديد، حتي ساعتي درنگ نکرد و طلاقش را از من گرفت.
دادگاه هم حضانت پسرم را تا زمان ترک اعتيادم به او سپرد.از آن به بعد، ديگر روي خوشبختي را نديدم. سال 1387 به اتهام سرقت از مغازه صاحبکارم به 8ماه زندان محکوم شدم، پس از آزادي از زندان، دوباره با يکي از معتادان به خاطر موادمخدر درگير شدم و اين بار هم 30ماه به زندان رفتم، حالا هم به اتهام قتل برادرم در زندان هستم...
جوان 39ساله پس از آن که به سوالات قضايي و تخصصي قاضي سيدجواد حسيني (قاضي باتجربه ويژه قتل عمد مشهد) در بازسازي صحنه جنايت، پاسخ داد، به بيان گوشه هايي از زندگي تلخش پرداخت و گفت: به درس و مشق هيچ علاقه اي نداشتم و در کلاس اول راهنمايي ترک تحصيل کردم. از همان زمان سر کار مي رفتم تا اين که عازم خدمت سربازي شدم. براي اولين بار در دوران خدمت توسط يکي از هم خدمتي هايم، با شيره و ترياک آشنا شدم. وقتي دوران سربازي تمام شد، ديگر يک معتاد حرفه اي بودم. در همين زمان وقتي در جشن عروسي يکي از بستگانم شرکت کرده بودم، نگاهم با نگاه دختر غريبه اي تلاقي کرد و پس از آن تلفن و نامه نگاري ها شروع شد. او درست روز بعد از مجلس عقدکنان متوجه اعتيادم شد اما چون مرا دوست داشت، دم بر نياورد و به پايم ايستاد. او 7 سال زندگي با من را تحمل کرد اما با گرايش من به موادمخدر صنعتي، طلاق گرفت و من الان نزديک 8سال است که پسرم را نديده ام، اگرچه به خاطر بيکاري من، اختلافاتي هم داشتيم. از آن روز به بعد، بدبختي هايم در حالي ادامه داشت که من با کريستال آشنا شده بودم.
پدرم تاجر بود اما کلاه او را برداشتند و با ورشکستگي پدرم اوضاع زندگي مان آشفته تر شد. برادر بزرگترم مانند من معتاد بود. زن او هم در حالي که يک دختر داشت، طلاق گرفته بود و ما با هم موادمخدر صنعتي مصرف مي کرديم. اگرچه زن او 10سال قبل طلاق گرفته بود، اما برادرم بهتر مي توانست پول موادمخدر صنعتي را تهيه کند. او 4سال از من بزرگ تر بود و پول مصرف مواد مخدر مرا هم مي داد و حتي لحظه اي حاضر نمي شد خماري مرا ببيند .
هر دو در منزل پدرم زندگي مي کرديم. او در پايانه مسافربري جارچي بود و از درآمدش به من هم کمک مي کرد. حتي زماني که فردي را با «تيزي» روانه بيمارستان کردم و به پراخت 4.5 ميليون تومان ديه محکوم شدم، او کمي از مخارج زندان مرا تقبل کرد ولي من نمي دانم چرا به دنبال موادمخدر رفتم و چرا به خاطر ذره اي مواد مخدر دستم به خون او آلوده شد.
آن روز وقتي کريستالم تمام شد با هم کنار رودخانه در حال مصرف بوديم. از او خواستم کمي از «شيشه هايش» به من بدهد. وقتي او لحظه اي درنگ کرد ديگر نفهميدم چه مي کنم و...
ماجراي واقعي بر اساس يک پرونده قضايي
*خراسان