اگرچه هنوز بيشتر از 25 سال از عمرم نگذشته است، خيلي احساس پيري و خستگي مي کنم تحمل زخم زبان ها و سرزنش هاي ديگران را ندارم تاکنون دوبار طعم تلخ طلاق را چشيده ام و اين بار نيز...
شهدای ایران:زن 25 ساله اي که به همراه جوان غريبه اي در يکي از پارک هاي منطقه گلشهر
مشهد دستگير شده بود درحالي که عنوان مي کرد انگار بخت و اقبال مرا با نخ
هاي سياه بدبختي گره زدند به تشريح ماجراي تلخ زندگي اش پرداخت و به مشاور
کلانتري گلشهر گفت: در يک خانواده 5نفره متولد شده ام و از نظر مالي تقريبا
بي نياز بوديم به سن نوجواني که رسيدم احساس کردم پدر و مادرم نام قديمي
را براي من انتخاب کرده اند به طوري که دوستانم به جاي تلفظ کامل نامم مخفف
آن را صدا مي زدند گاهي هم مورد تمسخر قرار مي گرفتم اين گونه بود که روزي
با کمک مادرم ديگ آشي پختيم و نامم را از «ماه نساء» به آيدا تغيير دادم
ديگر دوستانم «ماهي» صدايم نمي کردند و از اين بابت خيلي خوشحال بودم. سال
آخر دبيرستان بودم که به خواستگاري «غلام رضا» پاسخ مثبت دادم آن زمان
خانواده ام مخالف اين ازدواج بودند چرا که غلام رضا را جواني سبک سر مي
دانستند که به مباني ديني و مذهبي کم توجه است اما من که او را جواني خوش
تيپ مي ديدم به حرف مادر و پدرم توجهي نکردم و با دستان خودم تار و پود
بدبختي را به فرش زندگي ام گره زدم هنوز 2 سال از ازدواجم با غلام رضا
نگذشته بود که متوجه شدم او با زني معتاد رابطه برقرار کرده و در منزل او
مواد مخدر مصرف مي کند خيلي تلاش کردم او را از آن زن جدا کنم ولي موفق
نشدم ديدن روابط او با آن زن معتاد برايم زجرآور بود و نمي توانستم اين
صحنه ها را تحمل کنم خدا را شکر کردم که در اين مدت صاحب فرزندي نشده بودم
به همين خاطر بعد از کلي دوندگي موفق شدم از او طلاق بگيرم 22 ساله بودم که
ازدواج دومم را نيز تجربه کردم يکي از دوستان برادرم که به منزل ما رفت و
آمد داشت به من پيشنهاد ازدواج داد اگرچه طاهر 3 سال از من کوچک تر بود اما
من که قصد انتقام از همسر اولم را داشتم و به نوعي احساس شکست مي کردم
خيلي زود به پيشنهاد او پاسخ مثبت دادم اين درحالي بود که باز هم به نصيحت
هاي اطرافيانم توجهي نمي کردم چرا که فکر مي کردم بعد از طلاق غرورم
جريحهدار شده است و با اين ازدواج مي توانم آن را جبران کنم ولي متاسفانه
زندگي با طاهر هم چند ماه بيشتر دوام نياورد چرا که او نيز از بيماري هاي
روحي و رواني رنج مي برد و مدام قرص هاي اعصاب مصرف مي کرد و روزي که در
مصرف قرص هايش تاخير به وجود مي آمد ديگر متوجه رفتارش نبود و سخنان زشتي
را بر زبان مي راند اين گونه بود که از او نيز طلاق گرفتم و به منزل
مادربزرگم بازگشتم چرا که در منزل مادرم نمي توانستم زخم زبان ها و کنايه
هاي ديگران را تحمل کنم. ديگر به موجودي افسرده تبديل شده بودم که روزي در
يک تصميم احمقانه دست به خودکشي زدم ولي توسط دوستم و مادربزرگم از مرگ
نجات پيدا کردم وقتي در بيمارستان بستري بودم با جوان ديگري آشنا شدم و به
صورت تلفني با يکديگر در ارتباط بوديم تا اين که روز گذشته براي آشنايي با
يکديگر در پارک قرار گذاشتيم که توسط ماموران دستگير شديم و ...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
*خراسان